باب پنجم از گفتار دوم در شناختن علامتها که بدان بتوان دانست که تب یک روزه از تب یک روزه کی بگردد و تبی دیگر شود
هرگاه که تب یک روزه گساریده شود و هیچ عرق نکند یا اگر کند هنوز باقی تب اندر تن و رگها مانده باشد و مدت انحطاط تب دراز باشد و به عسری میگسارد و اگر صداعی که بوده باشد زایل نمیشود نشان آن باشد که حمی یوم بگردید و جنسی دیگر شد پس اگر شریانها گرم باشد و باقی حرارت تب اندر همه تن هموار و آهسته باشد و اگر غذا خورد حرارت ظاهر گردد و نبض مستوی و با نظام باشد لکن به صلبی و صغیری گراید بباید دانستن که حمی یوم دق شد و اگر چشم و روی و رگها ممتلی و برخاسته شود و نبض عظیم و رخها برافروزد بباید دانستن که حرارت در خون آویخت و گرم کرد و حمی یوم سونوخس شد یعنی مطبقهی دموی و اگر فراشا پدید آید و نبض مختلف و صغیر شود و زندرون تب همیسوزد و تب گرانتر شود و رنجها زیادت شود بباید دانست که حمی یوم
ص: 800
بگردید و عفونی شد در جمله هر گاه که حمی یوم بگردد در وقت انتهای نوبت یا در وقت انحطاط آن علامتی از علامتهای دیگر پدید آید.
باب ششم از گفتار دوم در علاج حمی یوم بر طریق کلی
از بهر آن که مدار علاج همهی بیماریها بر غذا دادن و نادادن است و به آب سرد خوردن و ناخوردن دستوری دادن و نادادن و استفراغ کردن و ناکردن و در گرمابه رفتن و نارفتن در علاج این تب تدبیر این کارها پدید باید کردن اما غذا را بباید دانسته هیچ کس را از خداوندان حمی یوم از غذا باز نشاید داشت مگر کسی را که سبب تب او تخمه باشد و دیگران را غذای لطیف و زود گوار باید داد که از وی خلطی نیک تولد کند خاصه مردم صفرایی را و کسی را که در ابتدای تب فراشایی یافته باشد اگر همه اندر آغاز تب باشد نوالهای چند نان در آب زده یا در گلاب یا در آب انار یا در شراب ممزوج بباید داد و شراب ممزوج زود گوارش باشد و اگر سبب تب ریاضت و رنج و نایافتن غذا بوده باشد آسایش باید گزید و اگر سبب سده و بسته شدن مسام باشد و کثافت بشره باشد ریاضت معتدل و مالیدن به خرقههای درشت یا به دستهای مختلف باید فرمود پس در گرمابه باید فرستادن تا اخلاط لطیف گردد و مسام گشاده شود و عرق بسیار کند و بخارها تحلیل پذیرد و غذا در آخر نوبت باید دادن یعنی در وقت انحطاط و اگر تشنه شود از آب سرد باز نباید داشت از بهر آن که قوت بر جای باشد و چون قوت بر جای باشد از مضرت آب سرد نباید ترسید و بباید دانست که آب سرد در راحت دادن روح و باز داشتن حرارت غریب از وی بهترین علاجی است پس اگر در احشاء ضعیفی باشد و تب از سردی باشد اندکتر به آخر نوبت باید داد و هیچ کس را در این تب استفراغ نشاید کرد مگر سه کس را یکی آن که سبب تب او سدهای امتلایی باشد دوم آن که سبب (تب) کثافت بشره و بستگی مسام باشد و اندرون او ممتلی باشد سوم خداوند تخمه را گرمابه اندر آخر این تب سخت نافع باشد از بهر چهار منفعت را یکی تَری که اندامها کسب کند دوم گشاده شدن مسام سوم عرق آمدن چهارم آن که پس از آن که مسام گشاده شده باشد و عرق آمده و بخار فاسد و حرارت تب تحلیل پذیرفته اندامها به سبب آن که تَری آب کسب کرده باشد خنک شود و آسایش یابد
ص: 801
و اندر باب سوم از این گفتار گفتهایم
(ص 239)
که اگر اندر گرمابه پدید آید که تب عفونی است اندر حال از پای باز باید گشت و اما اگر سبب تب بستگی مسام باشد و کثافت بشره گرمابه سودمندترین چیزی است و خداوند زکام را و خداوند تخمه را از گرمابه منع باید کردن لکن اگر مماس زکام از گرمابه باشد و مادهی سخت گرم و رقیق باشد روا باشد و خداوند تخمه نیز اندر آخر که طعام هضم شده باشد روا باشد و در جمله خداوند حمی یوم را اندر هوای گرمابه بسیار نشاید بود لکن اندر آب چندان که خواهد روا باشد و اگر سبب تب کثافت بشره باشد اندر هوای گرمابه بودن و عرق آوردن سودمند باشد خاصه چنان که پبیشتر یاد کرده آمد هم اندر این باب و اگر آب بسیار بکار دارد و اندر آبزن نشیند تحلیل زودتر و تمامتر باشد و اگر آب اندک باشد بر خلاف این باشد و خشکی فزاید
باب هفتم از گفتار دوم اندر آن که حمی یوم چند نوع است حمی یوم سوم سه نوع است
یکی منسوب است به احوال تن سوم منسوب است به احوالی که از بیرون تن باشد و اندر زیر هر نوعی انواع بسیار است اما آنچه به احوال نفس است تبهایی است که از غم و وهم و اندیشه و خشم و ترس تولد کند و آنچه به احوال تن منسوب است تبهایی است که از رنج و ریاضت و استفراغها و دردها و از آماسها و از طعام و شراب نایافتن و از تخمه و سده تولد کند و آنچه به حالهای بیرونی منسوب است تبهایی است که از آفتاب و از سرما و از کثافت بشره و از غسل به آبهای معدنهای بد چون معدن زاک و شب و گوگرد و غیر آن
باب هشتم از گفتار دوم در حمی یوم که از غم و هم و اندیشه تولد کند
بباید دانست که غم و هم دو حال است بر خلاف یکدیگر از وجهی و مانند یکدیگر از وجهی
ص: 802
اما وجه خلاف آن است که غم حالی است نفس را که هرگاه که مردم را چیزی در بایست از دست بشود یا از آن باز ماند و بدان نرسد یا کاری بیند از کسی که او را ناخوش آید و آن کس را از آن باز نتواند داشت و بر آن ملامت و مکافات نتواند کرد غمگین شود و قوت حرارت غریزی بدان سبب به زندرون تن باز گردد و روح گرم شود و حمی یوم تولد کند و هم حالی است نفس را که هرگاه که مردم خواهد که کاری تمام گردد و همهی همت خویش بدان آرد چنان که از خواهانی و جویایی او مرعون کار را حرارت غریزی او برمی افروزد و دل او بر میجوشد و روح بدان سبب گرم شود و حمی یوم تولد کند از بهر آن که حرکت روح اندر غم به سوی زندرون است و اندر وهم به سوی بیرون هر دو مخالف یکدیگرند و سبب دوم آن که مطلوب خداوند غم یا از دست رفته باشد و اندر یافتن آن متعذر باشد یا معجوز العنه باشد یعنی عاجز باشند از یافتن آن و مطلوب خداوند هم معجوز العنه نباشد و اگر چه آن را به رنج توان یافت یا ممکن نباشد و وجه مانندگی هر دو به دیگر آن است که هر دو طلب کاری است که حاضر نیست و اندیشه حالی است میان این و آن از بهر آن که اندیشه گاهی از جهت کاری باشد که حاضر باشد و گاهی از جهت کاری که خواهد بود بدین سبب علاج حمی یوم که از این هر سه تولد کند از یک جنس باشد اما علامت حمی یوم که از غم تولد کند آن است که چشم دور اندر شود و چون فرو خوابانیده باشد و رنگ روی سپیدتر یا زردتر شود و نبض صغیر و بول ناری (آتشین) و بوی آن تیز باشد این همه از بهر آن که طبیعت از کارها که از غم آرد گریزان باشد و حرارت غریزی و روح بدان سبب میل به زندرون دارد و علامت حمی یوم که از وهم تولد کند که اگر وهم از بهر کاری باشد که شادی فزاید حرکت چشم میل به سوی بیرون دارد از بهر آن که طبیعت جویان مراد باشد و نبض هم بدین سبب میل به عظیمی دارد و اگر از بهر کاری باشد که غم آرد یا ترس آرد نشانهها برخلاف این باشد و علامت حمی یوم که از اندیشه تولد کند هم بر این غیاث باشد اگر اندیشه اندر کاری است که شادی آرد حرکت چشم میل به سوی بیرون دارد و نبض عظیم باشد و اگر از بهر کاری است که غم و ترس آرد چشم میل به سوی زندرون دارد و نبض صغیر باشد و اگر کاری است که پسندیده و ستوده باشد چون مکارم الاخلاق برزیدن و علم خواندن و آموختن و مانند این نبض و حرکت چشم بر حال
ص: 803
اعتدال باشد.
علاج بباید دانست که حمی یوم از غم تولد کند اندر روح حیوانی باشد و معدن روح حیوانی دل است و آنچه از هم (وهم) و اندیشه تولد کند اندر روح نفسانی باشد و معدن روح نفسانی دماغ است بدین سبب در علاج یوم حمی یوم که از غم تولد کند عنایت به دل بیشتر باید کرد و گر علاج آن که از وهم و تفکر تولد کند عنایت به دماغ بیشتر باید کرد و عطرها و اسفرقمهای تَر و روغنهای خوش بوی بکار باید داشت و هر یک را به مطالعهی کتابها و شنیدن و خواندن ثمرهها (داستانها) و افسانهها و نظارهی کارهایی که مردم را از اندیشهی خویش فراتر آرد مشغول باید کرد چنان که خداوند حمی یوم غمی (خ غمگین) را به حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و الحنان طردفزای دل خوش کند و بخنداند و خداوند حمی یوم وهمی را و حمی یوم تفکری را اگر وهم و تفکر از بهر کاری جد باشد همچنین به نادرههای خنده ناک و بازیهای عجب و الهان خشک و مانند آن مشغول باید کردن و اگر تفکر از بهر کاری باشد که شادی فزاید گاهی نسختهای امیدوار و گاهی نسختهای شرعی و دینی و آخرتی مشغول میباید کرد در جمله هر یک را به ضد آن حال تدبیر باید کرد و حمی یوم وهمی را گرمابه و آبزن و مالیدن اندک و نرم باید فرمود از بهر آن که مالیدن بسیار و سخت تحلیل کند و خشکی فزاید و غذاهای لطیف و زودگوار و تَری فزای باید داد چون گوشت بزغاله و جوژه و گوشت مرغ خانگی فربه و خایهی مرغ نیم برشت و ماهی تازهی خورد و قلیهی کدو قلیهی خیار و اسفاناخ و ماش پوست کنده و کشک جو و دوغ تازه و فالوده و این غذاها به تفاریق باید داد تا بر معده گران نشود و چون از گرمابه و آبزن فارق شود روغن بنفش یا روغن نیلوفر یا روغن مغز کدوی شیرین در همهی تن مالند مالیدنی به رفق و اگر شراب خواهد و اگر شراب خواهد شراب رقیق و ممزوج باید داد و مزاج بسیار کرد یعنی آب بسیار بر باید (در شراب) نهاد چنان که نیمانیم بود اعنی مناصفه و بر بستر نرم باید خوابانید و عطرها و اسفرقمهای تَر و خنک بکار باید داشت و از جماع دور باید بود و طلاهای خنک و تَر بر سینه میباید نهاد چون لعاب اسبغول و آب برگ خرفه و برگ بنفشه و گلاب خوش و صندل و اندکی کافور هر روز بدین تدبیرها
ص: 804
مشغول باید بود تا ایمن شود که حمی یوم جنسی دیگر از اجناس تبها نشود.
باب نهم از گفتار دوم در حمی یوم که از خشم تولد کند از بهر آنکه خشم حرارت غریزی را بجنباند و بر فروزد و بدان سبب دل گرم شود و حرارت اندر روح افتد و حمی یوم تولد کند.
علامت آن آن است که چشمها سرخ و برون خاصه شود و رنگ روی نیز سرخ شود در بیشتر وقتها و گوشت روی و رگهای گردن دمیده و برخواسته شود و اگر خشم از کاری باشد که بیمی و هراسی با وی باشد رنگ روی زرد گرداند و بسیار باشد که دست و اندامها بلرزد و سبب آن ضعیفی طبع باشد یا رطوبتی که حرارت خشم آن را بگدازد و بجنباند و بول گرم و رنگین شود و نبض شاهق و متواتر و ممتلی باشد
علاج نخست به رفق مدارا و عذرها و سخنهای خوب خشم او ساکن باید کرد و به حکایتهای خنده ناک و بازیهای طرفه و سماع آهسته و آواز نرم مشغول باید داشت و چون حرارت تب در انحطاط افتد در گرمابهی خشک که سخت گرم نباشد در شود و در آبزن معتدل نشیند و اگر روزگار تابستان باشد و مزاج و سحنه احتبال کند چون از آبزن برآید خویشتن به یک باره در آب سرد اندازد و زود برآید و گلاب و کافور و صندل و بنفشه و نیلوفر میبوید و بر سینه مینهد و شراب انار ترش و شیرین سرد کرده میخورد یا شراب
(ص 240)
یا شراب ریواج یا شراب لیمو و غذا از ترههای سرد و تَر باید ساخت چون کوک (کاهو) و کسنه (کاسنی) و اسفاناخ و کدو و مغز خیار و خیار بادرنگ و مزورهها از غوره و ریواج و ترشی ترنج و ماهی تازهی خورد (کوچک) و مسوس کرده و از شراب دور باشد از بهر آن که شراب قوت خشم زیادت کند و تدبیر خواب و آسایش باید کرد.
باب دهم از گفتار دوم در حمی یوم که از بیخوابی تولد کند
هرگاه که مردم را بیخوابی به افراط اتفاق افتد چشمها دور اندر شود به سبب تحلیل روح که تَری چشم از وی باشد و تحلیل رطوبت که خواب از وی تولد کند و در پشت چشم
ص: 805
و روی تحیج پدید آید یعنی پشت چشم برآمده شود و گوشت روی همچون دمیدهای شود به سبب بخارهای خام که از ناگواریدن طعام تولد کند و بول تیره شود به سبب ناگواریدن طعام و رنگ روی به زردی گراید و هم بدین سبب و تکثری و اعیایی در اندامها پدید آید به سبب رنجوری و ناآسودن روح بدین سبب حمی یوم تولد کند علاج وی آن است که حیلتها کنند تا در خواب شود و اگر خواب نمیبرد نطولی سازند از بابونه و بنفشه و نیلوفر و کشک جو نیم کوفته و پوست خشخاش و آن را نیم گرم بر سر او همیریزند و اندر تاسی کنند و روغن بنفشه یا روغن مغز دانهی کدوی شیرین بر وی چکانند و سر به بخار آن دارد و ایزاری (حوله یا لنگ) به سر درکشد تا بخار پراکنده نشود بدین علاجها او را بخوابانند و چون تب در انحطاط افتد در گرمابه شود و آب خوش نیم گرم بسیار و متواتر بر سر او میریزند و گر در آبزن نشیند اولاتر باشد اما زود برآید تا هیچ عرق نکند و چون از گرمابه بیرون آید غذای لطیف و سبک اندک مایه بخورد و شراب اگر ممزوج کند و اندکی خورد سود دارد اما ممزوج از بهر آن باید که تَری کند و اندکی از بهر آن باید تا صداع (سر درد) نیارد و فایدهی شراب آن است که طعام زود بگوارد و از جماع دور باشد که مضرت آن بزرگ باشد
باب یازدهم از گفتار دوم در حمی یوم که از بسیاری خواب و آسایش تولد کند
بباید دانست که بیداری مر روح را همچنان حرکت است که مرتن را از بهر آن که بیداری جز آن نیست که روح نفسانی حاستها را کار میفرمایند و روح حیوانی حرکتهای اندامها بر حسب اختیار روح نفسانی بر نظام همیدارد بدین حرکتها بخارهای فزونی به تحلیل از روح جدا میشود پس هرگاه که مردم بسیار خسبد و ریاضت که عادت داشته باشد دست بدارد بخارهای فزونی در روح بماند و تحلیل نیابد و روح بدان سبب کدر و گرم شود و حمی یوم تولد کند و کِدِر به پارسی تیره باشد علامت این تب سبب او باشد یعنی هرگاه که معلوم گردد که این کس بسیار خفته است و ریاضت معتاد است باز داشته است بباید دانست که این تب از بسیار خفتن و ریاضت ناکردن خواسته است و نشان دیگر آن است که نبض به سبب بسیاری بخار ممتلی باشد علاج گرمابه و عرق آوردن و آب گرم
ص: 806
معتدل بکار داشتن و ریاضت معتدل کردن و مالیدن به دستهای مختلف و غذا هم از آن نوع که در دیگر تبها یاد کرده آمده است لکن سخت اندک و شراب ناخوردن از بهر آن که شراب سبب زیادت بخارها باشد.
باب دوازدهم از گفتار دوم در حمی یوم که از شادی تولد کند همچنان که از خشم به افراط حمی یوم تولد کند از شادی به افراط نیز همی تولد کند.
علامتهای آن همچون علامتهای حمی یوم باشد که از خشم تولد کند مگر هیئت چشمها که بر خلاف آن باشد و همچنان که اثر خشم اندر چشم آن بتوان دید اثر (شادی) اندر چشم نتوان دید و تواتر در نبض این کمتر باشد.
علاج همچون علاج حمی یوم غضبی باشد.
باب سیزدهم در حمی یوم که از ترس تولد کند همچنان که از غم حمی یوم تولد کند از ترس نیز بدان طریق حمی یوم تولد کند
از بهر آن که در حال روح به زندرون باز گردد از بهر آن که طبیعت از غم و از ترس گریزان باشد و علامت آن همچون علامتهای حمی یوم باشد که از غم تولد کند و اثر ترس بر روی آن بتوان دید همچنان که اثر غم بر روی آن و نبض این مختلفتر از نبض آن باشد
علاج آن همچون علاج حمی یوم باشد که از غم تولد کند و او را از اثر ترس ایمن باید کرد و بشارتها دادن و شراب وی را سودمند باشد
باب چهاردهم از گفتار دوم در حمی یوم که از رنج تولد کند از گفتار (هرگاه) که رنجی به مردم رسد حرارت غریزی برافروزد و روح را گرم کند و از گرم شدن روح حمی یوم تولد کند
علامت آن آن است که نخست رنجی رسیده باشد و بدان سبب بنده گشادها گرمتر از دیگر جایها باشد و اندر اندامها دردی و ماندگی همییابد و بشره خشک باشد و در آخر تب عرق نکند مگر رنجی قوی بوده نباشد و خشکی به افراط نباشد تا اندر آخر تب عرقی
ص: 807
اندک کند و ممکن باشد که با این سعال خشک پدید آید و نبض صغیر باشد و میل به صلبی دارد و بول به سبب حرکت رنگین و تیز باشد و به سبب تحلیل رقیق باشد علاج آسایش و خواب چندان که ممکن گردد و به وقت انحطاط در گرمابه شود و جای معتدل بنشیند که عرق نیارد و گر در آبزن معتدل نشیند سودمندتر باشد و چون از آبزن بیرون آید تَری آب به منشفهای (حوله) از خویشتن بردارد و همهی اندام را به روغن بنفش یا به روغن نیلوفر چرب کند و اندامهای او با روغن به دستهای مختلف بمالند مالیدنی نرم تا اندامها نرم شود و تَری آب در وی بماند و نگذارد که هیچ عرق کند و چون از گرمابه و از آبزن فارق شود غذا اندک خورد و از میوهها و ترهها (ی) سرد موافقتر باشد و شراب ممزوج و اگر شراب خوردن عادت ندارد جلابی که از گلاب کرده باشند خورد و بر بستر نرم نشیند و خسبد و جامهی نرم پوشد و از هر چه خشکی فزاید دور باشد خاصه از جماع
باب پانزدهم از گفتار دوم اندر حمی یوم که از استفراغ تولد کند بسیار باشد که از پس آن که داروها کار کرد حمی یوم تولد کند
از بهر آن که دارو اخلاط تن را بجنباند و بشوراند و ارواح را نیز به سبب حرکت اخلاط حرکتهایی باشد که همهی ارواح گرم شود و حمی یوم تولد کند و باشد نیز که به سبب اعیایی (ناتوانی، خستگی) که در احشاء پدید آید حمی یوم تولد کند و باشد که حرارت داروها ارواح را و خون را گرم کند و سبب حمی یوم گردد و از پس فصد نیز به سبب آن که تَری خون و تَری بخارها از تن کم شود باقی خون گرمتر گردد و صفرا چیره شود و بخارهای دخانی گردد و حمی یوم تولد کند
علاج اما آن را که از داروها تولد کند نخست طبع را باز باید گرفت به تدبیرهایی که در باب یازدهم از نوع سوم از گفتار نخستین از بخش دوم از کتاب سوم یاد کرده آمده است و غذایی دهند که قوت و تَری فزاید و ماء اللحم سخت سودمند باشد.
صفت ماء اللحم که اندر این جایگاه بکار آید بگیرند گوشت تازه از پشت مازهی گوسفندی که آن ساعت کشته باشند و کباب کنند تنک و فربهی (چربی) از وی دور کنند و آن کباب را در پاتیلهای سنگین کنند و مقدار پنج درم سنگ گلاب و پنج درم سنگ آب به
ص: 808
سیب ترش یا آب آبی ترش بر وی فکنند و عصاره در سر گوشت نهند و چندان بگذارند که گوشت گرم شود و آب از خویشتن بگذارد آن آب به کفچهای از وی بردارند و دیگر باره هم چندین گلاب و آبمیوه برافکنند و بگذارند تا باقی قوت و آبگوشت از وی جدا شود و رنگ گوشت سپید گونه شود باقی آب از وی بردارند و جمله را دیگر باره در پاتیلهای کنند و اندکی آب کوک و آب گشنیز تَر با آب کدوی تَر و اندکی نمک سخت اندک درافکنند و جوشی بدهند تا پختهتر شود و لختی صمغ عرابی و نشاستهی بریان کرده و طباشیر سوده درافکنند و بدهند و اگر قوت سخت ضعیف شده باشد به عوض آبمیوه اندکی شراب ریحانی کنند قوت زیادت دهد و بر فم معده ضمادی گرم برنهند چنان که نیم گرم نباشد از بهر آن که هرچه نیم گرم باشد سستی گیرد و اگر این ضماد پشمی باشد به روغن مصطکی یا روغن سنبل تَر کرده سخت نافع باشد و اگر تب سخت گرم باشد و تشنگی همیآرد بر دل و جگر باز ضمادهای خنک برنهند و دیگر روز گرمابه و آبزن بکار دارند و غذای سرد و تَر و سبک دهند و علاج آنچه از پس فصد تولد کند همین باشد لکن به چیزهای قابض که طبع باز گیرد حاجت نباشد،
باب شانزدهم از گفتار دوم در حمی یوم که از درد تولد کند
بباید دانست که درد سر و درد چشم و درد گوش و درد دندان و درد اندامها و درد قولنج و درد دمل و درد اندامی که پیچیده شود و بشکند چون قوی باشد حرارت را بجنباند و روح را گرم کند و بدان سبب حمی یوم تولد کند.
علاج نخست به علاج آن عضو و زایل کردن آن درد مشغول باید شد از بهر آن که سبب تب آن درد باشد
(ص 241)
و تب عرض آن باشد و چون سبب زایل شود عرض زایل گردد و هنوز از تب بقیتی مانده باشد علاج آن همچون علاج حمی یوم طعبی باشد.
باب هفدهم از گفتار دوم در حمی یوم که از آماس تولد کند
ص: 809
بباید دانست که در بیغولههای ران و بغل دست و به نزدیک لوزتین آوازها پدید آید و حمی یوم از آن تولد کند و سبب پدید آمدن آماس در این جایها دو است یکی آن که در این جایها گُنج آن هست که اگر فضلهای بر وی بگذرد لختی آنجا بماند از بهر آن که بند گاه است فراخییی دارد و سبب دوم آن است که گوشت این جایها نازک و متخلخ است و فضله را قبول کند و به خویشتن در چیند پس هر گاه که مثلا بر ساق یا بر قدم قرحه یا دردی یا رنجی پدید آید طبیعت به دفع آن برخیزد و روی بدان موضع رنج آرد و از بهر آن که مرکب طبیعت خون و روح است که در رگها و شریانها است به سبب قوت حرکت خون و روح بسیار بدان جایگاه میل کند و گذر آن بر این گوشت نازک باشد و بر این بندگاه که در وی فراخی است و لختی بگذرد و لختی آنجا بماند و از ماندن آن آماس تولد کند و اگر دو روز یا بیشتر بماند هم آنجا به سبب دیر ماندن عفونت پذیرد و گرم شود و بخار آن به میانجی شریانها به دل باز آید و حمی یوم تولد کند و در زیر بغل دست و در لوزتین هم بدین طریق آماسها پدید آید بباید دانست که آن تب حمی یوم و به سبب آن آماس فضله باشد که در قعر تن است و حرارت تب آن را بجنبانیده است و بگداخته و بجوشانیده و بدین جایگاهها ریخته وکار این درازتر و مشکلتر باشد.
علامت این تب آن است که در اینجایها آماسی پدید آید و تب از آماس ظاهر گردد و نبض عظیم و سریع و متواتر باشد به سبب حرارت و به سبب آماس لختی به سلامت گراید از بهر آن که رگ کشیده شود.
علاج نخست فصد باید کرد از رگی که فصد آن مر آن عضو را موافقتر باشد پس طبع نرم باید کرد و مادهی آماس به اسهال از تن پاک کردن و غذا نیز کمتر باید فرمود و حیوان باز باید گرفت و به علاج آماس مشغول گشتن چنان که در موضعش یاد کرده شود ان شاء الله عز و جل
اما نخست ضمادهای سرد قوی کننده بر باید نهاد تا آن موضع را قوی کند و ماده را باز پس راند و از آن موضع باز دارد و اندر بکار داشتن این ضمادها افراط نشاید کرد تا مادهی خام نماند و دل و فم معده را به شربتهای خنک قوی کردن تا چون ضماد مقوی و سرد بر
ص: 810
آماس نهند بخار آن به سوی دل باز نگردد و این شربتها چون شراب انار و شراب سیب ترش و شراب لیمو و شراب ترنج و آب میوهها باشد و کشکاب و اسبغول و شکر نیز موافق باشد و آسایش باید گزید تا آن وقت که مادهی آماس به تحلیل خرج شود یا پخته شود و از شراب دور باید بود (شراب انگور مِی) و تا حرارت آن اندر عفن گردانیدن ماده یاری دهد (ندهد).
باب هجدهم از گفتار دوم در حمی یوم که از غشی تولد کند
ممکن است که به سبب غشی روح را حرکت اضطرابی پدید آید و به سبب آن حرکت گرم شود و حمی یوم تولد کند علامت آن آن است که از علامتهای تبهای دیگر هیچ نباشد و احوال نبض در غشی مختلف باشد گاهی که سردی غلبه کند نبض باطل شود و گاهی که حرکت برافروزد سریع شود و در بیشتر احوال نبض خداوند غشی همچون نبض خداوند ذبول باشد صلب و دودی
علاج نخست به گلاب سرد کرده که بر سینه و روی او زنند و او را بیدار باید کرد و بخورها سوخت و بویهای خوش بویانیدن و آنچه در باب غشی یاد کرده شود بکار بردن بکار داشت.
و غذاهای زود گوار باید داد چون ماء اللحم با زردهی خایهی مرغ نیم برشت و اگر ماء اللحم با شراب دهند قوت را زود به جای آرد و در این وقت از حرارت تب باک نباید داشت و چون از غشی بیرون آید و قوت باز آید علاج تب به شربتها و غذاهای سرد و تَر همیباید کرد.
باب نوزدهم از گفتار دوم در حمی یوم که از گرسنگی تولد کند
گاه باشد که مردم گرسنه شود و حرارت غریزی از بهر آن که غذاها نیابد که آن را هضم کند روی به اخلاط تن آرد چه طبیعت از کار فرو نایستد بدین سبب بخارها برخیزد و روح از بخارها تیره شود و گرم گردد و حمی یوم تولد کند.
علامت این تب آن است که نبض صغیر و ضعیف و صلب شود.
ص: 811
علاج در آبزن نشیند و چون از آبزن برآید روغن در مالد و غذا حسویی باشد که از کشک جو و اسفاناخ یا کوک علی الجمله حسویی سرد و تَر باید و اندکی خورد تا چون این حسوی هضم شود به تدریج با اسفیداج یا کوفته و دیگر غذاها شود.
باب بیستم از گفتار دوم از حمی یوم که از تشنگی تولد کند
هم بدان طریق که از گرسنگی حمی یوم تولد کند تشنگی اولیتر است از بهر آن که بخارها که از نایافتن آب و ناگذشتن طعام تولد کند گرمتر و سوزانتر باشد.
علاج اندک اندک آب سرد میخورد و مضمضه و غرغره میکند پس به تدریج جرعه جرعه خوردن آغاز کند و شراب آب میوهها خاصه آب انار ترش و آب خیار ترش و انبرود چینی و بحر آبادی و اگر تواند که در آب سرد غسلی کند بباید کرد که سخت نافع باشد پس تدبیر خواب و آسایش کند و غذا آنچه خورد سرد و تر آید.
باب بیست و یکم از گفتار دوم در حمی یوم که از سده تولد کند
اسباب سده شش نوع است یکی آن که مردم که گرمابه نیابد پوست او درشت گردد و شوخ بر بشرهی او گرد آید و مسام را ببندد دوم آن که گرد بسیار بر بشرهی او نشیند و مسام را ببندد سوم آن که سرما یابد و مسام بسته شود چهارم آن که در آبهای قابض چون آب معدن زاک و شب و آب سرد غسل کند پنجم آن که حرارت آفتاب بشرهی او را بسوزد و مسام او بدان بسته شود ششم آن که سرهای رگهای باریک که در همه تن پراکنده است همچون لیف دهنها و گذرهای آن بسته شود و آنچه گویند حمی یوم سده است این تب را گویند که از این نوع تولد کند و سبب این سده یا غلیظی و لزجی خلط باشد یا آماسی که در عضوی پدید آید و گذرها را تنگ کند یا گوشتی فزونی بروید چون ثولول و مانند آن و سبب تولد تب از این سده آن است که تحلیل کمتر باشد و بخارها در تجاویف رگها بماند و روح و خون چنان که باید در این تجاویف دم نتواند زدن و نتواند گذشت تا بدین سبب خون گرم شود و حمی یوم تولد کند و این تب عفونی نباشد لکن تبی خونی باشد که آن را سونوخس گویند از بهر آن که ذر بیشتر حالها بخار خون عذب باشد یعنی حوس پس اگر از حدب
ص: 812
بگذرد و گرمتر شود و تیزتر گردد حمی یوم جنسی دیگر شود و عفونی گردد و در همهی انواع حمی یوم بیم آن باشد که به دق باز گردد و اندر این نوع بیم نباشد از بهر آن که ماده بسیار باشد و این تب را دشخوار توان دانست از بهر آن که مانند تبهای عفونی باشد و اگر سدهی بسیار باشد تب سه شبانه روز بدارد و اگر گرمتر باشد زودتر گسارد و مگر اندر تدبیر خطایی رود و ممکن باشد که این تب حمی یوم بگسارد و باز معاودت کند و همچون تبهای به نوبت شود از بهر آن که هنوز سدهای که سبب تب است تر جای باشد و نشان آن که این تب بگردید و عفونی شد آن است که فراشا کند و بلرزاند علامت این تب آن است که هیچ سببی از اسباب واصله ظاهر نباشد و تبی گیرد که نوبت دراز دارد خاصه اگر در آخر نوبت هیچ عرق نکند نه اندک و نه بسیار هرگاه که طبیب با این حال نشانههای امتلاء یابد حکم کند که حمی یوم سدهای است خاصه اندر شخصی که خون افزای باشد یا اخلاط او غلیظ باشد و فرق میان آن که سبب سده امتلاء است یا غلیظی خلط است آن است که اگر امتلاء باشد نشانههای امتلاء چون سرخی روی و برخاستن رگها و مانند آن پیدا باشد و اگر غلیظی رگها باشد رنگ روی و رگها بر حال خویش
(ص 242)
باشد و از نشانههای امتلاء هیچ پدید نباشد.
علاج از بهر آن که تدبیر گشاده شدن سده و لطیف کردن خلط غلیظ که یک نوع است علاج این تب چه آنچه از سده تولد کند و چه آن چه از خلط غلیظ تولد کند یک نوع است و فرق در علاج هر دو بیش از آن نیست که اگر سبب تب سدهی امتلائی باشد نخست فصد کنند و اگر امتلاء به افراط باشد از پس فصد استفراغی کنند به مسهل که در خورد مادهی امتلاء باشد و اگر امتلاء سخت به افراط باشد طبع را به آب میوهها و سکنگبین ساده نرم کنند پس به تدبیر سده گشادن مشغول شوند و تا استفراغ نکنند به تدبیر سده مشغول نباید شد از بهر آن که ایمن نشاید بود که اگر نخست به تدبیر سده مشغول شوند اخلاط دیگر که در رگها باشد بجنبند و روان گردد و به سبب بسیاری یا به سبب غلیظی در دهنهای رگهای تنگ و باریک گذر نیابد و آنجا باز گیرد و سدهها قویتر گردد و تبهای عفونی تولد
ص: 813
کندو نشان بسیاری سده صعبی تب باشد پس اگر نخست به فصد و استفراغ مشغول گردد و فضلههای فزونی و دخانی از تن بیرون کند قوت تب و مادهی آن بریده شود و ایمن گردد از آن که تب عفونی شود خاصه اگر به فصد خون بسیار بیرون کند چنان که بیم باشد که غشی افتد لکن به شرط آن که سال و عمر و سحنه و قوت و فصل سال از آن باز ندارد از بهر آن که اندر این تب حاجت به فصد بیشتر باشد و اما تدبیر گشادن سده آن است که هر وقت که تب در انحطاط افتد یا بگسارد در گرمابه شود و آب فاطر یعنی نیم گرم بسیار بر وی ریزند و در آبزن نشیند و بسیار درنگ کنند در وی و بشره را به آرد جو و باقلی و سبوس گندم و لحم (گوشت) خربزه کوفته و بیخ سوس کوفته و اشنان اصفهانی بمالد و بشوید و اگر سده و قوت هر دو قوی باشد زراوند کوفته و بیخته به عسل بسرشند و به آب حل کنند و بشره را بدان بمالند و بشویند و اگر این تب معاودت میکند و نوبتی پدید آید و نوبتهای سخت قوی باشد به چهار ساعت پیش از آن که وقت نوبت تب باشد در گرمابه شود و در آبزن نشیند و چون از گرمابه بیرون آید در مسلخ (رخکن) حمام بخسبد تا عرق کند و این تدبیری خوب است در علاج این تب و بدین تدبیر از تب مطبقه خلاص یابد و سدههای زندرونی را به شربتهای لطیف کننده و گشاینده باید گشاد چون سکنگبین ساده و بزوری و آب کسنی و آب بادیان و کشکاب تخم بادیان با پوست بیخ او و پوست بیخ کرفس در وی پخته و شراب افسنطین و غذا هم از کشک جو باید که تخم بادیان در وی پخته باشند و سبوسها با روغن بادام و خلطهای غلیظ را هم بدین شربتها و بدین تدبیر لطیف توان کرد و سببها که سده ظاهر و باطن از وی تولد کند از خویشتن باز دارد و مالیدن بسیار در گرمابه به روغن بنفش و غیر آن سخت سود دارد جالینوس میگوید اگر خداوند این تب را طبیب جاهل اتفاق افتد که علاج کند و او را از غذا باز دارد از پس سه روز حمی یوم تب حاده گردد از بهر آن که باز گرفتن غذا در این تب اخلاط را تیز کند و هرگاه که این تب از پس سه روز بگسارد نشان آن باشد که عفونی گشت و اگر بگسارد و باز معاودت کند و معاودت هم بدان سختی و گرمی کند که نخست بوده باشد یا گرمتر و بول خوب نباشد حکم باید کرد که تب عفونی گشت و دراز خواهد شد و علاج او علاج تبهای عفونی باشد اگر معاودت نه بدان گرمی کند و بول خوب باشد نشان سلامت باشد
ص: 814
هم این علاج و تدبیر که یاد کرده آمد میکند تا باقی سدهها گشاده شود و به سلامت بگذرد
باب بیست و دوم از گفتار دوم در حمی یوم که سبب آن درشت و کثیف گشتن بشره و بسته شدن مسام باشد از سرمازدگی علامتهای این تب از پنج چیز توان دانست
یکی آن که معلوم باشد که سرما رسیده است دوم از لمس بشره یعنی دست بر پوست بیمار نهادن سوم از حال نبض چهارم از حال چشم پنجم از حال بول
اما اگر سرما رسیده باشد خود ظاهر بود و حال بشره چنان باشد که چون دست بر وی نهند حرارت تب بس ظاهر نباشد لکن چون ساعتی دست بر وی نهاده دارند حرارت دست بشره را گرم کند و مسام بدان سبب اندکی گشاده شود و بخار دخانی لختی قوت بیرون دهد حرارت تب ظاهر گردد و از آن موضع گرمتر شود و حال نبض از بهر آن که حرارت غریزی میل به زندرون کرده باشد و تحلیل نتوانسته است بود قوت بر جای باشد نبض بدان سبب ضعیف نباشد لکن به سبب حاجت به سرعت گراید و در بعضی حالها مختلف گردد لکن اختلاف بس ظاهر نباشد مگر که سرما اثری تمام کرده باشد و مضرت آن قوی گشته تا بدان سبب مختلف و ضعیف باشد و به صلابت گرداید و چشمها به سبب تحلیل نابودن دور فرو رفته نباشد و بول ممکن باشد که سپید گردد به سبب آن که حرارت غریزی مقهور شده باشد و ممکن باشد که به سبب آن که حرارت میل به زندرون دارد و آنچه باید که از مسام تحلیل افتد به طریق بول میل کند.
علاج نخست اندر گرمابهی گرم باید خفت و نشست و جامههای گرم و نرم باید پوشید تا عرق کند پس به آخر نوبت تب در گرمابه شود و بسیار بنشیند و آب خویشتن نبرد تا عرقی دیگر کند پس وی را بمالند مالیدنی نرم تا مسام گشادهتر شود و بابونه و مرزنگوش و شبت اندر آب بپزند و خویشتن بدان آب بشویند و از آن بر اندامهای او میچکانند و میریزند پس اندامهای او به روغن شبت یا به روغن بابونه یا به روغن قسط یا به روغن سوسن چرب کنند و بمالند و این تب که یاد کرده آمد نگاه دارند هر یک از پس دیگر و چون از گرمابه بیرون خواهد آمد پوشیده بیرون آید و یک ساعت اندر مسلخ بنشیند یا بخسبد
ص: 815
پس غذای لطیف بکار دارد چون دراج و تیهوج بریان کرده و یا نخود آب پخته و ترنج و مرزنگوش میگوید و اگر داند که مسام همین بیشتری بسته است شراب نشاید خورد از بهر آن که شراب اخلاط را بجنباند و بخارهای بد برانگیزاند و مسام را نتواند گشاد مضرت آن بیش از منفعت باشد.
باب بیست و سوم از گفتار دوم در حمی یوم که سبب آن غسل کردن به آبهای قابض باشد
علامتهای این تب هم از پنج چیز توان دانست یکی آن که معلوم شود در چنین آبی نشسته است و خویشتن بدان شسته دوم از حال بشره سوم از حال نبض چهارم از حال چشم پنجم از حال بول
اما در آب نشستن علامتی درست است از بهر آن که سبب خود آن است و حال بشره همچون دست کسی باشد که در آب مازو و یا آب انار پوست کاری کرده باشد و دست در وی داشته و نبض نزدیک باشد به نبض آن که در باب گذشته یاد کرده آمد و باشد که صغیرتر و سریعتر شود از بهر آن که مسام او بستهتر و پوست او در هم کشیدهتر باشد و سبب صغیری تنگی جای و سبب سریعی بسیاری حاجت باشد و چشمها دور فرو رفته نباشد هم بدان سبب که در باب گذشته یاد کرده شده است و بول در بیشتر حالها سپید و رقیق باشد از بهر آن که طبیعت به سبب بسیاری بخارها که در اندرون تن باشد بازماند به هضم آن مشغول گردد و ممکن باشد که به سبب بستگی مسام رطوبتها در تن بماند نه به عرق بیرون آید و نه هوا آن را بیرون کشد تا بدین سبب بول بسیار شود.
علاج بباید دانست که علاج این نزدیک باشد به علاج باب گذشته و صوابتر آن باشد که همان ترتیب نگاه دارند (ترتیب باب گذشته) لکن نخست که در گرمابه شود
(ص 243)
یک ساعت اندر هوای گرمابه صبر کند پس بر سر آبزن نشیند و در آبزن آبی باشد که مرزنگوش و شب و بابونه و اکلیل الملک و قیصوم در او پخته باشند و گرم کرده تا پوست او
ص: 816
به بخار این آب نرمتر شود و مسام گشاده گردد و عرق کند و بخارها که زندرون تن باز گرفته باشد و مادهی تب گسسته تحلیل پذیرد و از پس آن که عرق بسیار کرده باشد اندامها به روغن چرب کند چون روغن حب الغار و روغن شبت و روغن مرزنگوش و روغن بابونه و تدبیر غذا در این تب لطیفتر از آن باید که در تبهای دیگر که یاد کرده آمده است و آنچه بکار باید طعام نرم و معتدل باید چون حسو از چغندر و نخود پوست کنده و توابل آن شب (شبت صحیحتر است) و زیره و سعتر و دارچینی و آبکامه و روغن شیرهی تازه و ماش و اسفاناخ نیز موافق باشد و از پس آن که تب بگسارد یک هفته بر این تدبیر گذارند و بر این گونه غذاها قناعت کند
اهرن گوید در این تب و در همهی بیماریها تدبیر و علاج در خورد فصل سال و در خورد قوت بیمار میباید کرد چنان که بقراط میگوید
عالج الاشیاء بقدر زمان إن عالجت من حرارة الشتا بالاشیاء البارده عرفت أن هو الشتاء أحد ما یعالجه به ذلک و اذا عالجت من البرد فی زمان الصیف عرفت أن الحر احد ما یعالجه به و تُرفق و عالج المریض بقدر ما یری من الکثرته و غلته[35]
ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج1 ؛ ص816
یعنی هر بیماری را علاج در خورد فصل سال باید کرد اگر بیماری گرم است و روزگار زمستان است بباید دانست که هوای زمستان یک نوع است از علاجهایی که تو خواهی کرد و اگر بیماری سرد است و روزگار تابستان است هوای تابستان یک نوع است از علاجها که میباید کرد پس اندر همهی بیماریها رفق باید کرد و علاج و ترتیب هر یک در خورد قوت بیمار و فصل سال باید کرد و تا نافع آید.
باب بیست و چهارم از گفتار دوم اندر حمی یوم که سبب آن حرارت گرمابه یا حرارت آفتاب باشد
بباید دانست که بسیار باشد که مردم در گرمابهی گرم بیشتر مقام کند یا به نزدیک آتش یا در آفتاب بنشیند دماغ او گرم شود و هوای گرمابه و هوایی که از آفتاب و از نزدیک آتش گرم شده باشد از راه دمزدن به دل او رسد و از دل به میانجی شریانها اندر همهی تن پراکنده
ص: 817
شود و حمی یوم تولد کند و این نوع حمی یوم بیشتر از آفتاب تولد کند و اثر حرارت آفتاب اندر دماغ بیشتر باشد خاصه اگر در تن فضلهای باشد (از) حرارت آفتاب بگدازد و بخار آن زود بر دماغ شود و درد سر آرد و اثر گرمابه و آتش بیشتر اندر دل باشد
علامت این تبها چهار نوع است
یکی آن است که معلوم شود که از این سببها که یاد کرده آمد چون گرمابه و نشستن و رفتن اندر آفتاب و به نزدیک آتش یکی اتفاق افتاده باشد دوم درد سرد و آن که سر گرمتر از دیگر اندامها باشد سوم آن که چشم سرخ باشد و شعاع روشنایی نخواهد چهارم آن که ظاهرتر گرمتر از باطن باشد و نشان آن که باطن بدان گرمی نیست آن است که تشنگی بدان اندازه نکند که اندر آبهای دیگر کند که بدان گرمی باشد این خاصیتی تبی است که از حرارت آفتاب تولد کند
و اما تبی که از گرمابه و تبش آفتاب و آتش تولد کند تشنگی صعب آرد و نفس عظیم گرداند
علاج:
لخلخهای سازند از ده درم سنگ سرکه و بیست درم سنگ گلاب و پنج درم سنگ روغن گل و بر سر برف یا بر یخ سرد کنند و خرقههای کتان بدان تَر میکنند و بر سر و سینه مینهند و میبویانند و صندل سپید و کافور و شاهسفرم سرد کرده میبویانند و خیار بادرنگ را اندر میان برف و یخ سرد کنند و بشکنند و آن را میبویانند و پای به آب گرم اندر نهند و بمالند و اگر اندر این آب بابونه و اذخر و بنفشه و نیلوفر و شاهسفرم و شکوفهی بید اندر پخته باشند سودمندتر باشد و خانه را پاکیزه بشویند و آب سرد بزنند و یخ بسیار و بنفشه و نیلوفر و صندل و کافور و شاهسفرم بنهند و میبویند و اندر خانه شود و خویشتن را به جامهی نرم بپوشد و بخسبد یا ساکن بنشیند و راه باد از این خانه باز دارند تا باشد که عرق کند و آب سرد بسیار نخورد از بهر آنکه بسیار معده را سنگین کند لکن شربت تمام بخورد چنان که دل خوش گردد و از شربتهای شراب بنفشه و شراب نیلوفر و شراب ریواج و شراب ترنج و آب انار ترش و شیرین سرد کرده و اندکی روغن گل برچکانیده
ص: 818
میخورد تا تشنگی و درد سر بنشاند و کشکاب سرد کرده با شکر و پست جو با شکر سودمند باشد چون تب به وقت انحطاط برسد اندر گرمابه شود و اگر چه از زکام و نزله اثری باشد باک ندارد و گرمابه تأخیر نکند و آب خوش نیم گرم بسیار بر سر او ریزند تا تَری کند و تب به تحلیل بگسارد و از خانه گرم و هوای آن دور باشد و اگر اندر آبزن فاطر نشیند سودمند باشد و خداوند این تب را به آبزن گرمابه حاجت بیشتر از آن باشد که به روغن مالیدن و اگر اندر آبزن بنفشه و نیلوفر و لختی بابونه پخته باشند سودمندتر باشد و اگر هیچ اثر زکام باشد روغن از وی دور دارند و اگر نباشد سر او را به روغن بنفش و نیلوفر چرب کنند و طعام او نان میده باشد اندر آب یخ سرید کرده گر با مزورهای کدو ماش یا خل زیت یا مغز خیار و خیار بادرنگ و کوک و برگ خرفه و از پس غذا طلب آسایش و خواب کند
باب بیست و پنجم از گفتار دوم در حمی یوم که سبب آن خوردن طعامها و داروهای گرم باشد
بباید دانست که چنان که در حمی یوم که از حرارت آفتاب تولد کند دماغ گرم شود و تب اندر روح نفسانی باشد و اندر حمی یوم که از حرارت گرمابه و نزدیکی آتش تولد کند دل گرم شود و تب اندر روح حیوانی باشد اندر این تب جگر گرم شود و تب اندر روح طبیعی باشد.
علامتها علامت او آن است که اندر جانب جگر حرارتی باشد و تشنگی غلبه کند و دهان خشک میشود و چشمها و رخسار سرخ باشد و بسیار باشد که صداع آرد
علاج نخست تدبیر ادرار بول باید کرد و شربتهای سنگی دادن از آب تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم خربزه و تخم خرفه با سکنگبین ساده پس طبع را نرم کردن به شیرخشت و خرمای هندو و یا به آب انار ترش و شیرین یا شیرخشت و خوردن خرتوت سرد کرده و شراب خرتوت و مغز خیار و خیار بادرنگ و لعاب اسبغول با شکر موافق باشد و تدبیرهایی که اندر باب گذشته یاد کرده آمده است اندر این باب هم سودمند باشد
باب بیست و ششم از گفتار دوم در حمی یوم که از شراب تولد کند
ص: 819
علاج این تب علاج خمار باشد و آب انار و شراب غورهی سرد کرده سخت موافق باشد و مالیدن دست و پای و خواب سود دارد و اگر درد سری باشد طبع را به آب میوهها نرم باید کرد یا فصد کردن یا قی کردن و چون تب اندر انحطاط افتد در گرمابه شود و آب خوش نیمگرم بسیار بر سر او ریزند و غذا دراج و تیهوج و جوزهی مرغ خانگی و آب غوره یا به ناردانه یا به زرشک پخته
باب بیست و هفتم از گفتار دوم اندر حمی یوم که از بسیاری طعام خوردن و ناگواریدن آن تولد کند
بسیار باشد که مردم طعام بیشتر خورند و نگوارند آروغهای ناخوش برآمدن گیرد و این آروغ از دو گونه باشد یکی آن که دودناک باشد و بوی آن گنده باشد همچون بوی طعامی که دود به وی رسیده بود و او را تباه کرده و بهتازی آروغ را جشا گویند و طبیان این اروغ دودناک را جشای دخانی گویند و سبب آن از گرمی معده باشد که در وی صفرا بیشتر تولد کند خاصه اگر طعامهای گرم و صفرایی خورده باشد یا طعامهای لطیف که زود بسوزد و بخار صفرا گردد و روح را گرم کند و سبب تب گردد نوع دوم آروغ ترش باشد و بوی ترشی دهد و تب با اروغ ترش به نادر اتفاق افتد
(ص 244)
و اگر تبی آید ضعیف بود و ممکن گردد که سبب تب چیزی دیگر باشد و بباید دانست که حمی یوم که سبب آن بسیاری و ناگواریدن طعام باشد بیشتر کسی را گیرد که از پس طعامهای بسیار و ناگواریده حرکت و ریاضت کند یا در آفتاب مقام کند یا در گرمابه شود تا بدین سببها بخار بد در تن او بسیار گردد و روح را گرم کند خاصه اگر مزاج صفرایی باشد و بشره بی موی و مسام بسته
علامتهای این تب آن است که اعراض این همچون اعراض تب مطبقه باشد چشمها و رخسار سرخ و نبض عظیم و سریع و تب سخت گرم باشد و این تب بسیار باشد که چهار نوبت یا هفت نوبت باز میآید و همه حمی یوم باشد و جنسی دیگر نشود و نشان این آن
ص: 820
باشد که نبض همچون نبض تندرستان باشد و بول به سبب ناگواریدن طعام سپید باشد و ممکن باشد که به سبب بسیاری حرارت و تولد صفرا و بخارهای گرم رنگین شود و هر وقت که بوی آروغ بگردد و همچون بوی آروغ تندرستان شود نشان زایل شدن تب باشد
علاج اگر طبع نرم باشد و استفراغی که میباشد چون طعام فاسدی است به هیچ علاج مشغول نباید بود جز آن که آب گرم جرعه جرعه میخورد تا معده را و رودهها را از باقی طعام فاسد بشوید و پاک کند و چون تب اندر انحطاط افتد در گرمابه شود و اگر به سبب استفراغ ضعفی ظاهر گشته باشد از گرمابه دور باشد (به گرمابه نرود) و اگر ضعفی نباشد در گرمابه شود و زود بیرون آید و چون از گرمابه بیرون آید معده را قوتی دهد به گل شکر یا میبهی ساده یا سکنگبین سفرجلی یا آب آبی ترش قابض بستانند و آب سیب ترش قابض و روغن گل با وی به هم بزنند و به آتش نرم بجوشانند تا آب برود و روغن بماند و پشم پارهای بدین روغن چرب کنند و بفشارند تا روغن از وی بیرون شود و ازارها (حوله) گرم کنند و بر فم معده نهند و ببندند و اگر از صندل و گل سرخ و اقاقیا و سک و رامک و عصارهی لحیة التیس و آب مورد و آب شاخ رز ضمادی سازند و بر فم معده نهند و ببندند سودمند باشد پس اگر به استفراغی که میباشد خلطهای دیگر همیآید و قوت ضعیف میشود از گرمابه باز باید داشت و سفوف حب الرمان باید داد و به باز گرفتن تب مشغول باید بود و خوردنیهای سرد باید داد که فساد کمتر پذیرد چون سماقیه و زرشک با و غوره با و ناربا و آنچه بدین ماند و شربت نیز چون شراب لیمو و شراب غوره و شراب انار و شراب سماق و شراب زرشک باید داد و تدبیر آسایش کند و هرگاه که اسهال باز ایستد معده را به روغن افسنطین طلی کنند تا قوت گیرد و اگر تب سخت گرم نباشد روغن ناردین یا روغن مصطکی طلی کنند و بهتر آن باشد که پشم پارهای به روغن چرب کنند و بفشارند تا روغن از وی بیرون آید و آن را گرم بر فم معده نهند و هر چه بر فم معده نهند سخت گرم باید از بهر آن هرچه نیم گرم باشد معده را ضعیف کند و هر وقت که این روغنها را گرم کنند هم در میان آب گرم کنند تا ضعیف نشود و بسیار باشد که به ضمادهای قویتر از ضمادهای هیضه حاجت آید و اگر خداوند این علت بعد از آن که طبع او دو یا سه مجلس
ص: 821
اجابت کرده باشد اتفاق افتد که فصد کند اسهال وی پیوسته گردد و باشد که اسهال کبدی گردد یعنی اسهالی که از ضعف جگر باشد و طعام او هرچه سبکتر و زودگوارتر آن باید چون ماهی تازهی خورد که بر سنگ ریزه مأوا دارد گوارندهتر باشد و این ماهی را به تازی رضراضی گویند و پست جو در آب انار ترش و نان که خمیر که او به سرکه کرده باشند یا کعک بغدادی در آب انار ترش و پیش از غذا نخست شربتی از شراب آبی ترش یا شراب انار یا میبه لکن این گوارش بیش از آن توان داد که تب پاک گساریده شود و هیچ حرارت او باقی نباشد و بویهای خوش و خنک باید بویید و اگر در تابستان باشد در خانهی خنک باید نشست پس اگر طبع خشک باشد کار دشخوارتر باشد تدبیر طبع نرم کردن باید کرد و تأمل باید کرد تا (در) معده هیچ باقی طعام هست اگر باشد نخست قی باید کرد پس طبع نرم کردن و گر قی دشخوار باشد به تب مشغول نباید بود تدبیر گواریدن طعام و دفع آن باید کرد به حب الافاویه یا به معجون راهه یا به کمونی که در وی پوره دو چندان باشد که در نسخه است و اگر ثفل (مدفوع) در امعاء فرودین باشد دفع آن به شیافها و حقنههای موافق باید کرد و اگر در رودهها سوزشی و حرارتی همیباشد حقنهی نرم باید از عناب و بنفشه و کشک جو نیم کوفته و روغن بنفش و پیهی بط و پیهی مرغ خانگی و اگر در رودهها باد و قراقور باشد حقنهای باید کرد که در وی تخم کرفس و بادیانه و زیره و پوره باشد و هر که طعامی خورد که خوردن آن (طعام) عادت ندارد یا طعامی غلیظتر باشد یا بیشتر خورد بدان سبب وی را تب آید انتظار گساریدن تب نباید کرد لکن (به) تدبیر گواریدن و دفع آن مغشول باید بودن از بهر آن که این تب همچون تب مطبقه چند روز پیوسته باشد و بباید دانست که اگر طعام گرم بوده است و مزاج گرم است طبع را به ماء الفواکه (آب میوهها) نرم باید کرد و به ماء رمانین (آب انار ترش و انار شیرین) با شیرخشت و اگر طعام سرد بوده است و مزاج سخت بوده است طبع را به کمونی و حب الافویه و معجون الراحه نرم باید کرد.
صفت روغن افسنطین که در این باب بکار آید روغن زیت و افسنطین رومی بگیرند و در قدحی کنند و قدح را در پاتیلهای پرآب نهند و بجوشانند تا روغن قوت افسنطین گیرد
ص: 822
و روغن ناردین و روغن مصطکی در کتاب پنجم در علاج معده یاد کرده شود.
صفت حب الافاویه پلپل و دارچینی و قرنفل و زنجبیل و مصطکی و نارمشک از هر یکی راستاراست بکوبند و ببیزند و از همه مقدار ده درم سنگ بگیرند و سقمونیا ده درم سنگ و شکر تبرزد ده درم سنگ کتیرا یک درم سنگ. کتیرا را با آب پودنه حل کنند و داروها بدان بسرشند و اگر پودنه حاضر نباشد به آب انار شیرین حب کنند یا به گلاب حل (حب) کنند هر یک چنده نخودی یک حب بخورند یک مجلس اجابت کند و طعام بگوارد و بادها بشکند.
صفت معجون الراحه مصطکی و قرنفول و زنجبیل و پلپل و دارپلپل و گوزبوا از هر یک راستاراست بکوبند و ببیزند از همه ده درم سنگ بگیرند و ده درم سنگ سقمونیا بر وی نهند و جلابی سازند از آب آبی شیرین و شکر عسگری به قوامی تمام و داروها بدو بسرشند شربتی دو درم سنگ و اگر ضعیف باشد شربت یک درم سنگ نافع بود ان شاء الله تعالی.
گفتار سوم اندر تبهای عفونی
اشاره
و این گفتار سه جزو است
جزو نخستین اندر شناختن عفونت و علامات و علاج آن و شناختن سبب اختلاف نوبتها
اشاره
باب نخستین از گفتار سوم اندر شناختن اسباب عفونت
اسباب عفونت سه نوع است یکی خوردنیها از بهر آن که بعضی آن است که گوهر او بد است و زود در معده تباه شود و گنده شود و بعضی طعامهای نازک و لطیف است اگر چه گوهر نیک باشد به سبب نازکی زود متغیر شود و تباه گردد چون شیر و مانند آن و بعضی میوههای تَر و آبناک است که قوام خون را رقیق کند تا بدان سبب به اندک مایه
ص: 823
حرارتی بجوشد و عفونت پذیرد و بعضی خوردنیها است که از وی رطوبتهای خام تولد کند و حرارت غریزی از پختن و به صلاح آوردن آن باز ماند و ممکن باشد که حرارت غریب آن را تباه کند چون خیار و خیار بادرنگ و شفتالو و غیر آن و بعضی خوردنیها باشد که ترکیب حوائج آن بد ساخته باشند یا در پختن سوخته شده باشد یا آفتی دیگر رسیده باشد یا به ناوقت و بی ترتیب خورده شود و بدان سبب عفونت پذیرد
نوع دوم سده است و سبب سده تقصیر حرارت غریزی باشد و این چنان باشد که حرارت غریزی بدان ضعیفی نباشد که غذای او خلط خام را بگدازد و در وی هیچ اثر نکند لکن نزجی تمام دهد و بدان سبب رطوبتهای فزونی
(ص 245)
تولد کند و این رطوبتها به سبب ناپختگی و نیم خامی و غلیظی در گذرهای باریک درماند و سده تولد کند و عفونت اخلاط هیچ سبب قویتر از سده نیست از بهر آن که سده راه دم زدن اخلاط بسته دارد نوع سوم هوای بد است چون هوای وبایی و هوای بیشهها و هوای آبهای ایستاده و عفن شده و مادهی عفن از دو بیرون نباشد یا در همه تن باشد یا در عضوی که به سبب حرارت غریب یا به سبب دردی گرم شده باشد ضعیفی و نازکی عضو در وی گرد آمده باشد و آنجا عفن شده.
باب دوم از گفتار سوم اندر شناختن سبب اختلافهای عفونتها در صعبی و آهستگی و درازی و کوتاهی باشد
بباید دانست که اخلاط که عفونت پذیرد یا خون باشد یا صفرا یا سودا یا بلغم و از عفونت خون تب مطبقه تولد کند که او را سونوخس گویند و این تبی سخت صعب و گرم و با خطر باشد از بهر آن که لازم باشد هیچ نگسارد و بیمار آسایش نیابد و از عفونت صفرا تب غب تولد کند و تب غب تبی باشد که یک روز گیرد و یک روز نه و این تب سلیمتر باشد از بهر آن که بیمار یک روز در تب باشد و دیگر روز آسایش یابد و مدت نوبتهای او کوتاهتر از مدت دیگر تبها از بهر آن که مادهی صفرا لطیفترین مادتها است زودتر پخته
ص: 824
شود و زودتر تحلیل پذیرد و از عفونت بلغم در بیشتر وقتها تبی نایبه تولد کند یعنی تبی که هر روز به نوبت همیآید و نوبت این تب درازتر باشد از بهر آن که خلط بلغمی غلیظ و لزج باشد و دیر پخته شود و دیر تحلیل پذیرد و بیمار از این تب رنجورتر و با خطرتر باشد از بهر آن که بیمار دو روز از تب آسوده باشد (عبارت به هم مغشوش است و افتادگی دارد) و مدت او دراز باشد از بهر آن که خلط سودایی غلیظترین خلطها است و بدین سبب دیرتر پخته شود و تحلیل دشخوار پذیرد و در باب دوم از گفتار نخستین یاد کرده آمده است که جملهی اخلاط و خون هم زندرون رگها عفونت پذیرفته باشد و سببی دیگر نباشد چون ورمی که در عضوی از اعضای اندرونی که بخار عفونت از آن عضو به دل میرسد از هر خلطی این تبها تولد کند که یاد کرده آمد و هر یک به نوبت همیآید و میگسارد مگر تب بلغمی که اگر چه بگسارد تن از باقی آن خالی نباشد لکن باقی ظاهر بوده باشد پوشیدهتر باشد و اگر زندرون رگها عفونت پذیرفته باشد همهی تبها لازم باشد و هیچ نگسارد لکن گاهی گرمتر شود و گاهی آهستهتر و نشان باز آمدن نوبتهای این تب آن است که گرمتر شود و نشان گساریدن آن است که آهستهتر گردد و اگر عفونت خلط به اندرون همه رگهای تن رسیده باشد یا به رگها که به دل نزدیک است رسیده باشد نوبتهای تب را این نشان پدید باشد اگر تبی دایم و لازم باشد از بهر آن که ممکن نگردد که اندر دو یا سه نوبت مادهای عفونت به تمامی تحلیل پذیرد لکن از بهر آنکه رگها به یکدیگر و به شریانها پیوسته است و به آنچه اندرون رگها باشد همچنان به یکدیگر پیوسته باشد پس چاره نباشد از آن چه هر جزوی از یکدیگر عفونت میپذیرد و مستحیل میشود به سبب مجاورت و بخار عفونت به دل میرسد و حرارت عفنی از دل هم به میانجی شریانها باز در تن پراکنده میشود لا جرم تب دایم و لازم باشد و 0 تبها که از عفونت خلط تولد کند که بیرون رگها عفن شده باشد گساریده باشد میگسارد و باز میآید از بهر آن که تا ماده همه در یک موضع نباشد لکن اندک اندک بدان موضع که در وی عفن میشود گرد میآید و مدت گساریدن تب که در میان دو تب افتد مدت گرد آمدن خلط است هر جزوی از آن ماده که بدان موضع میرسد و بدان خلط عفن که در وی است میپیوندد مستحیل میشود و
ص: 825
اندک اندک عفونت میپذیرد و از بهر آن که خلط عفن به سبب حرارت عفونی گرمتر شود لا بد هم به سبب این حرارت لطیف میشود و تحلیل میپذیرد تا بخار او به دل رسد و از دل به میانجی روح و شریانها به همه تن باز آید و تب سخت گرم شود و حرارت غریزی نیز هم به سبب حرارت تب برافروزد و آنچه تحلیل تواند کرد از ماده تحلیل کند و بر اثر باقیهای آن میرود تا آنچه تحلیل تواند کرد از باقیها تحلیل کند چون بدان موضع رسد که معظم آن خلط اندر وی است آن را به سبب بسیاری یا به سبب غلیظی و لزجی تحلیل نتواند کرد لکن چون آنچه از آن موضع آمده باشد تحلیل گیرد تب گساریده شود از بهر آن که رگها از آن ماده خالی باشد و اگر بقیتی یا مادتی مانده باشد نه به کیفیت چنان باشد که به سبب دایمی (که سبب دایمی) تب شود و نه به کمیت چندان باشد بدین سبب تب گساریده شود تا آن وقت که دیگر باره گرد شود نوبت باز آید و سبب باز آمدن نوبت این است که ماده گرد میآید و مستحیل میشود و مادهای را که بدان عضو نزدیک باشد و مستعد قبول استهالت باشد مانند خون میکند و سبب منقطع شدن نوبتهای تب آن است که از ماده بعضی تحلیل میپذیرد و بعضی سوخته میشود تا چون مادهی اصلی سپری شود و مادهای که مستعد قبول استحالت است نماند تب منقطع شود و هر گاه که اتفاق افتد که خون به عضوی میل کند و چندان جمع شود که آماس کند آماس سبب عفونت گردد از بهر آن که منفذهای آن عضو به سبب آماس بسته شود و بدان سبب خون در وی باز داشته گردد و نسیم هوا که مردم هب دم زدن همیگیرد چندان که حاجت آن موضع باشد بدو نرسد بدان سبب عفونت پذیرد 0 و حرارت عفونی اندر آن عضو تولد کند و بخار آن عفونت به عضوی که بدو پیوسته است باز دهد همچنین از عضو به عضو باز میدهد تا به دل رسد و از دل به میانجی شریانها به همه تن باز دهد و تب لازم شود تا آن وقت که آماس پخته شود و مادهی عفن از وی بپالاید و اما اسباب اختلاف روزهای تب سه نوع است یکی زودی دیگر جمع شدن خلط در آن موضع که عفونت اندر وی میپذیرد و دوم کمی و بیشی ماده و سوم غلیظی ماده و رقیقی و بدین سبب است که تب بلغمی نایبهای باشد یعنی هر روز گیرد از بهر آن که بلغم زودتر جمع شود و بسیارتر از دیگر خلطها بود در تن و عفونت زودتر از خلطهای دیگر پذیرد به سبب تحلیل لکن تحلیل پذیرفتن و
ص: 826
گساریدن تب به حسب کمی و بیشی ماده و به حسب قوام آن باشد اگر غلیظ و لزج باشد تب لازمتر باشد و نوبتها دراز و اگر رقیق 0 باشد سبکتر گذرد و زودتر گسارد لکن اندر همهی حالها رگها از باقی تب دشخوار پاک شود و تب سودایی به نوبت ربع از بهر آن آید که سودا در تن از همهی خلطها کمتر باشد و دیرتر جمع شود و عفونت دیرتر پذیرد از بهر آن که سرد و خشک است و تحلیل پذیرفتن و گساریدن تب هم به حسب کمی و بیشی ماده و به حسب قوام آن باشد لکن بر هر صفت که باشد به سبب ترشی و تیزی سخت لزج نباشد بدین سبب زودتر تحلیل پذیرد و تب لازم نباشد از بهر آن که رگها از باقی مادهی تب پاک شود و تب صفرایی به نوبت غب آید از 0 بهر آن که صفرا در تن بجنباند و تیزی او بیشتر از سودا و کمتر از بلغم باشد و گوهر او از گوهر هر دو لطیفتر و رقیقتر باشد بدین سبب نوبت او میان نوبت بلغمی و سودایی باشد علی الجمله سبب درازی نوبتها چهار چیز است
یکی غلیظی و لزجی ماده دوم بسیاری ماده سوم ضعیفی قوت حرارت غریزی چهارم بستگی مسام و تحلیل نابودن و سبب کوتاهی نوبت ضد این باشد پس هرگاه که همهی سببهای درازی (کوتاهی (درست است) جمع شود تب سخت کوتاه شود و هر گاهی که همهی سببهای درازی جمع شود تب سخت دراز بود و بباید دانست که پیران را تب سخت کمتر آید از بهر آن که مزاج ایشان بدان گرمی نباشد و گوشت بر تن ایشان کمتر باشد و نوبت تبهای مرکب از صفرا و بلغم از بهر آن شطر الغب باشد که تا مادهی صفرایی تحلیل میپذیرد مادهی بلغمی بدان موضع که صفرا در وی عفونت پذیرد و پخته میشود
(ص 246)
و عفونت میپذیرد یا به موضعی دیگر تا چون نوبت تب صفرایی بگسارد بلغمی آغاز کند همچنین بلغمی میگسارد و صفرایی آغاز میکند یک روز نوبت این دارد و یک روز نوبت آن تا هر گاه که هر دو ماده سپری شود تب منقطع گردد
باب سوم از جزو نخستین از گفتار سوم اندر آن که مادهی صفرا و سودا
ص: 827
اگر چه هر دو خشک است عفونت پذیرد بدان ماند که گروهی را شبهت افتاده است که صفرا و سودا به سبب خشکی مزاج عفونت پذیر نباشد خاصه که سودا که سرد و خشک است بطلان این شبهت آن است که بدانی که صفرا و سودا هر دو را صورت مخالف مزاج آمده است از بهر آن که اگرچه مزاج صفرا گرم و خشک است و مزاج سودا سرد و خشک است صورت هر دو تَر است از بهر آن که اگر چه میدانیم که مزاج هر دو خشک است میبینیم که هر دو به صورت چون آب رونده است و قوام یکی رقیقتر از قوام دیگر است نبینی که اگر کسی سوال کند که حد صفرا چیست جواب او آن است که گویی رطوبتی است قوام او رقیق و مزاج او گرم و خشک است و طعم او تلخ و اگر گوید که حد سودا چیست؟
گویی رطوبتی است قوام او غلیظ مزاج او سرد و خشک طعم او ترش و اصل اندر این باب آن است که بدانی که هر چه به صورت تَر باشد اگرچه مزاج او خشک باشد عفونت پذیرد چون برگ مورد تَر و برگ گل تَر و مازوی تَر و غیر آن هرگاه که بر هم بوده باشد و هوا در میان او راه نیابد به سبب تَری حرارت غریب در وی تولد کند و متغیر شود و آنچه عفونت پذیرد نباشد هم به صورت و هم به مزاج خشک باید تا به سبب بی رطوبتی متغیر نشود چون خاک خشک و آهک و مانند آن.
باب چهارم از جزو نخستین از گفتار سوم اندر شناختن علامتهای کلی
تبهای عفونی از علامتهای کلی تبهای عفونی آنچه خاصهتر است آن است که سببی از اسباب واصله نباشد لکن اسباب آن سابقه باشد و بیش از حدودس تب شبها بیخوابی و بیآرامی و گرم شدن نه چون گرمی تب و تاسه (دلشوره) و گردیدن از این پهلو بر آن پهلو همیباشد به روز اندر خویشتن ماندگی و کسلانی همییابد و دست و پای و همهی اندامها میکشد و میازد و گاه گاه نفس تنگ میشود و رگها و سر پهلوها که به تازی شراسیف گویند کشیده شود و سر گران باشد و رگهای بناگوش و صدغ میجهد و بسیار باشد که منش گشتن (دست دادن استفراغ) و بسیاری آب دهان و بینی و بسیاری بول و گندگی بول و براز و تهیج و تواتر نبض با این علامتها یار باشد و هرگاه که این علامتها پدید آید تدبیر آن کرده نشود عفونتی بر اثر پدید آید و ضعف آرد و رنگ روی زرد شود و هرگاه
ص: 828
که نبض فشارده شود علامت آغاز تب باشد و فشاردگی نبض آن باشد که نبض فاطر و سریع و مختلف شود و اندر میانهی نبضها نبضی بزرگ و قوی همیافتد و بر جمله اندر نفس و اندر نبض حرکت انقباض سریعتر باشد از بهر آن که حاجت بیرون کردن بخار بیشتر باشد و گاه باشد که نبض صلب باشد خاصه اگر اندر عضوی ورمی صلب باشد یا ورم اندر عضوی صلب باشد اگر چه ورم صلب نباشد یا آب سرد خورده شود تا بدان بسب نبض صلب گردد و اختلاف نبض اندر وقت تزاید نبض و اندر وقت ابتدا از جملهی علامتهای خاصه است تبهای عفونی را مگر اندر تب غب که اختلاف نبض سخت ظاهر نباشد از بهر سبکی ماده و اگر نبض فشارده و سریع نشود چنین که یاد کرده آمد بباید دانست که تب عفونی نیست لکن حمی یوم است و از علامتهای تب عفونی دیگر آن است که نوبت نخستین عرق نکند و روزگار تزاید تب و تزاید بیماری متناسب نباشد و مدت تزاید دراز باشد و تا مادام نبض اندر عظیمی همیفزاید هنوز مدت تزاید باشد و بیشترین تبها عفونی با درد سر و تشنگی باشد و زبان سیاه شود خاصه نزدیک انتها و احوال بیمار به سبب کوشیدن طبیعت با علت مضطرب باشد و بول اندر آغاز بیماری خام باشد یا اگر نشان پختگی دارد نشانی ضعیف و اندک باشد و ممکن شود که سخت گرم باشد و اندر تبهای مفتره یعنی تبها که میگسارد و نوبت باز میآید نخست فراشایی کند یا لرزی قوی کند که آن را طبیبان نافذ گویند و به وقت گساریدن عرق کند یا بر بشره تبی پدید آید و سبب فراشا و لرز پنج حال باشد یکی تیزی و سوزانی خلط که عضلهها را بگزد و بسوزاند دوم عاجزی و ضعیفی حرارت غریزی سوم سردی هوا چهارم سردی خلط پنجم میل حرارت به زندرون تن و از جهت آن که ماده زندرون باشد و فرق میان آن که سبب فراشا و لرزه تیزی و سوزانی خلط باشد و آنکه سبب سردی خلط باشد آن است که اگر سبب تیزی و سوزانی خلط باشد بیمار با آن که سرما همییابد پندارد که سوزن اندر اندامهای او میزنند و اگر دست بر وی نهند در آن حال گرم باشد و به سبب گرمی باطن تشنگی غلبه کند و گر به سبب سردی خلط باشد بدان ماند که تن او در میان برف نهاده است و اگر دست بر وی نهند گرم نباشد اما فراشا آن را گوییم که سبب آن تیزی و سوزانی خلط باشد و غشعریره نیز گوییم و نافض نیز گوییم و لکن فرقی است میان نافض و غشعریره و آن آن
ص: 829
است که غشعریره بیش از آن نباشد که به ظاهر سرما همییابد و باطن گرم باشد و حرکتها بی اختیار هیچ نباشد چون لرزیدن اندامها و بر هم زدن دندانها و نافذ حالی باشد که بیمار اندامهای خویش را از حرکتهای بی مراد فرو نتواند داشت و همهی اندامها چنان بلرزد که پنداری که استخوانها از هم گشاده همیشود و سبب صعبی اندر پزانیده نافض آن است که قوت دافعهی عضلهها قوی باشد و هر چند ماده سوزانتر و قوت دافعه قویتر باشد و بسیار باشد که سرما قوی باشد لکن با وی لرز نباشد چنان که در تب ربع باشد و سبب آن دو چیز باشد یکی آن که ماده سوزان نباشد دوم آن که قوت دافعهی عضلهها قوی نباشد و آن را که سبب سردی خلط باشد حمی برد گوییم و به پارسی تب سرد گویند و سبب آن که تبهایی که در آغاز سرما کند به عرق گسارد آن است که حرارت تب اگرچه غریب باشد رطوبت را بگدازد و تحلیل کند و سبب دیگر آن که رطوبتها همه در عروق نباشد بدان سبب تحلیل بیشتر باشد و عرق بسیار کند و در آغاز تبهای لازم هیچ فراشا و سرما نباشد الا به سبب ضعیفی قوت یا به سبب میل کردن حرارت به جهت ماده تا بدان سبب اندر آغاز اطراف سرد شود و این علامتی نیک نباشد از بهر آن علامت بسیاری و غلیظی ماده و ضعیفی حرارت باشد و گاه باشد که در بعضی تبها غشعریره با لرز مرکب شود از بهر آن که مادهی مرکب باشد از صفرا و بلغم و هرگاه که قوت ضعیف باشد و ماده بسیار ممکن نباشد که تب منقطع گردد مگر به بحران انتقال چنان که اندر کتاب چهارم در بابهای بحران یاد کرده آمده است و هرگاه که در ذات الجنب و غیر آن از پس آن که ورم ساکن شود تب همیآید بباید دانست که مادهی ورم هنوز هست و هرکجا که ثلمی باشد ماده میل بدان موضع دارد
باب پنجم از جزو نخستین از گفتار سوم در شناختن سبب سرما که بیمار به وقت قشعریره و نافذ یابد
اندر این آن است که هر گاه که خلط سرد در تن ساکن باشد تن با وی الفت گیرد و به مجاورت آن خو کند و حس سردی آن یافته نشود لکن چون حرارتی بدان خلط رسد که او را بجنباند حس سردی آن یافته شود همچنان که در باب دوم از گفتار دوم از کتاب سوم یاد
ص: 830
کرده آمده است که سبب آن که اندر تابستانهای گرم هوا را بجنبانی اگر چه مزاج هوا به غیاس با روح و حرارت غریزی ما سخت سرد است خنکی او نیمابیم آن است این هوا که مماس پوست ما است چون ساکن شود در مدت سکون از پوست ما حرارتی پذیرفته
(ص 267)
باشد و کیفیت پوست گرفته و هوا هر دو به کیفیت مانند یکدیگر شدهاند و حس لمس را از هر چیزی که ماننده (آن) باشد با آن خو کرده باشد خبر نباشد همچون سوء المزاج مختلف که در باب پانزدهم از جزو نخستین از گفتار نهم یاد کرده آمده است و هرگاه که هوا را بجنبانیم آن هوا که مماس پوست ما باشد دور شود و هوای تازه مماس گردد کیفیت هوای تازه محسوس شود همچون سوء المزاج مختلف هم در این باب که اشارت کرده آمد یاد کرده شده است همچنین تا خلط سرد در موضع خویش ساکن باشد آن موضع را که با او خو کرده باشد کیفیت آن محسوس نباشد لکن چون حرارتی غریب او را بجنباند و در تن پراکنده کند اعزای دیگر که با آن خوی کرده نباشد کیفیت آن بیابند همچون کسی که در گرمابه آب سخت گرم بر خویشتن ریزد اعزای رطوبت آرمیده بجنبد و بگدازد و خواهد که تحلیل پذیرد کیفیت آن محسوس گردد
و اما این رطوبت که او را حرارتی غریب جنباند هم از این حرارت عفونت پذیرفتن گیرد تا هر گاه که این قدر که بجنبد جمله عفن گردد و گرم شود تب گرم پدید آید این است سبب سرما که در مقدمهی تب پدید آید و بسیار باشد که به سبب پراکنده شدن بلغم زجاجی در تن سرمایی پدید آید و بلرزاند و تب گرم تولد کند و مادهای که سبب اعیا باشد اگر بسیار باشد و هنوز عفونت یافته نباشد سبب نافض گردد و اگر عفونت گردد سبب تب گردد و بسیار باشد که مردم طعام خورد و حرارت میل به سوی زندرون کند تا به هضم مشغول شود ظاهر تن سرد ماند و بدان سبب سرما و لرز پدید آید و همچنین بسیار باشد که حرارت به سبب ورمی که در باطن باشد میل بدان جانب کند و ظاهر تن سرد بماند بدان سبب بلرزد و سرما یابد و گاه باشد که نافض علامت بهتری و زایل شدن بیماری باشد و این چنان باشد که نخست این نضج پدید آمده باشد و نافض روز به بحران افتد و بیمار از پس
ص: 831
آن راحتی یابد چون حال این باشد نشان دست یافتن طبیعت باشد بر علت و دفع کردن ماده بر خلاف این باشد بباید دانست که سبب بسیاری خلط است نه قوت طبیعت و گاه باشد که نافذ نشان مرگ باشد و این آن وقت باشد که مردم پس از پدید آمدن علامتهای خشکی و پس از ضعیف گشتن قوت و نخصان حرارت سرما یابد و بلرزد.
جزو دوم از گفتار سوم در شناختن تدبیرهای کلی در علاج تبهای عفونی از تدبیر استفراغ و تدبیر طعام و شراب و تدبیر گرمابه و خواب
اشاره
باب نخستین در شناختن اصلها و قانونها که در علاج این تبها نگاه باید داشت طبیب را
در علاج این تبها فصد به سه کار باید کرد یکی آن که گرمی و خشکی تب را به چیزهای سرد و تَر تلافی کند و بدان تسکین دهد دوم آن که قوت بیمار نگاه دارد سوم آن که بنگرد تا اگر ماده بسیار است لختی کم کند و اگر خام است نضج دهد و این چنان باشد که اگر مادهای غلیظ باشد آن را به چیزهای معتدل کننده رقیق کند و اگر رقیق باشد به چیزهای غلیظ معتدل کند و گاه باشد که با آن که گرم باشد غلیظی و خامی خلط اندر تدبیر تسکین آن باز دارد و پزانیدن و رقیق کردن آن مهمتر باشد اگر چه چیزهای پزاننده و رقیق کننده میل به گرمی دارد لا بلکه خود همه گرم باشد و چیزها که اخلاط را گرم کند هم گرم باشد طبیب اندر چنین جای نگاه کند تا کدام مهمتر است پزانیدن یا ماده کم کردن یا تسکین تب کردن یا قوت نگاه داشتن بدان چه مهمتر باشد مشغول گردد در بیشتر حالها احتیاط آن است که به کشکاب قناعت کند و اگر ماده کمتر همییابد پس از یک هفته کند و آغاز به ماء الفواکه کند و اگر ماده کمتر همیباید کرد پس از یک هفته کند و طبیب به سبب گرمی غایت تب از خود رخست نیابد که جز به تعدیل مزاج و تسکین حرارت مشغول باشد خاصه اگر قوت بیمار قوی نباشد نخست به تسکین حرارت و نگاه داشتن قوت مشغول باید بود به چیزی که در چنین جایگاه لایق باشد چون کشکاب غلیظ یا کشکاب با
ص: 832
کنار قرص یا ماهی تازه خورد به سرکه پخته یا به آب غوره یا به آب انار ترش یا به آب زرشک و تسکین حرارت در آن حال به قرص کافور و مانند آن بکنند از بهر آن که مضرت آن پیش از آن که ماده کمتر کنند بزرگ باشد ماده را بفسراند و خامتر کند و بیماری دراز گردد و هرگاه که ببیند که قوت لختی به جای باز ماند و حرارت ساکنتر شد به تدبیر ماده مشغول گردد و مراعات جانب تب و جانب قوت فرو نگذارد و اصلی بزرگتر اندر علاج آن است که بنگرند اگر ماده مزاج طبیعی یعنی مزاج تندرستی سرد است بیماری گرم افتاده است دانند که از مزاج طبیعی دور افتاده است تدبیرهای سرد بباید اختیار کنند و اگر مزاج طبیعی گرم است و بیماری سرد افتاده است دانند که از مزاج طبیعی دور افتاده است علاج به ضد آن و در خورد آن کنند و اگر مزاج طبیعی گرم باشد و بیماری گرم از مزاج طبیعی بس دور افتاده نباشد علاج سهلتر باشد و اگر مزاج طبیعی و بیماری هر دو گرم باشد طبیعت بیماری نگاه باید کرد چنان که در باب پنجم از این جزو یاد کرده آید و اگر مزاج طبیعی و فصل سال و هوای شب و سال عمر همه گرم باشد و بیماری گرم افتد بباید دانستن که سبب سخت قوی نیست چنان که اگر مثلا مردی جوان را در ولایت حجاز در فصل تابستان تب گرم آید بباید دانست که این تب از مزاج عمر و مزاج ولایت و از مزاج فصل سال بس دور نیست و سبب سخت قوی نیست و اگر مردی نیز مرطوب را در ولایت شمال در فصل زمستان تب گرم آید و بیماری گرم افتد بباید دانست که از مزاج عمر و مزاج ولایت و مزاج فصل سال سخت دور افتاده است و سبب سخت قوی است علاج به ضد آن باید کرد و هرگاه که با تب درد سر باشد به علاج تب مشغول باید بود لکن گاه باشد که به سبب صعبی درد نوبت تب درازتر گردد و گرمتر شود علاج درد سر و علاج تب برابر باید داشت و درد سر را به چیزهای بوییدنی ساکن گردد و هرگاه که با قولنج تب باشد تا قولنج گشاده نشود کشکاب نشاید داد و نخست به حقنهی نرم علاج باید کرد و شوربای خروس پیر میدادن تا هم قوت بر جای باشد و طبع را بگشاید و اگر به کشکاب حاجت آید کشکاب رقیق باید داد با روغن بادام و هرگاه که بول یرقانی باشد در تب دلالت کند که اندر جگر و حوالی آن آماسی است جز سکنگبین نشاید داد یا کشکاب رقیق با روغن بادام و چون تب ساکن گردد به علاج آماس مشغول شود و خداوند تب گرم را تابستان اندر سردابه و خویش خانهی
ص: 833
خوش نشانند از بهر آن که اندر هر دو ظاهر تن خنک شود به حرارت و اندرون تن باز گردد اولاتر آن باشد که تن به جامه پوشیده دارد و هوای خانه خنک کنند تا هوا که به نفس میگیرد خنک باشد و هیچ بیمار را در اول بیماری از قرصها که از بهر تبها خورند چون قرص کافور و قرص کهربا و قرص گل نشاید داد مگر از پش آن که ماده پخته باشد و استفراغ کرده
باب دوم از جزو دوم از گفتار سوم اندر تدبیر آب سرد خداوند تب گرم را از آب سرد باز نشاید داشت
لکن چون ماده خام و غلیظ باشد و ترسند که غلیظتر و خامتر گردد باز باید داشت و اگر خلط رقیق و صفرایی باشد آب سرد بهترین چیزی است از بهر آن که نضج صفرا آن است که قوام او معتدل شود و آب سرد آن را قوام دهد و ضد مزاج تب باشد لکن
(ص 248)
اگر در معده یا در جگر ضعفی باشد یا در اندامی از اندامهای زندرونی آماسی باشد یا در عضوی دردی باشد یا حرارت غریزی ضعیف باشد یا بیمار آب سرد خوردن عادت کرده نباشد چنان که مردم گرمسیری تا (یا) سخت لاغر باشد یا خون افزای باشد و آب سرد نشاید داد از بهر آن که حرارت غریزی را فرو نشاند و ضعف زیادت کند و بیم فواق و تشنج باشد در جمله نخست نگاه باید کرد اگر ماده گرم و رقیق باشد یا اگر نیز غلیظ باشد لکن نضج یافته باشد و تن گوشتناک و حرارت غریزی تمام و قوت قوی و احشاء به سلامت باشد و آب سرد خوردن عادت بوده باشد هیچ مضرت نکند بلکه سودمندترین علاجی باشد و اگر بر خلاف این باشد سخت زیان دارد و بسیار بود که چون آب سرد خورده شود طبیعت قوت یابد و ماده را به هر وجه که ممکن باشد دفع کند یا به عرق یا به ادرار بول یا به قی یا به اسهال و بیمار عافیت یابد و هرگاه که طبیب اندر تبهای محرقه داند که حرارت ساده است اگر آب سرد مقدار یک من به قفان یا یک من و نیم بدهد چنان که لرزه بر بیمار افتد و رنگ او سبز گردد حرارت او فرو نشیند و تب گساریده شود و ممکن باشد که تب بلغمی گردد و گاه باشد که مانعی باشد چون ضعیفی جگر و معده یا آماس اندامی از
ص: 834
اندامهای اندرونی یا غیر آن اگر طبیب میترسد که اگر بیمار از آب سرد باز دارد تب زبولی شود دستوری دادند تا آب سرد خورد اولیتر باشد از باز داشتن از بهر آن که اگر مانع خلط یا آماس باشد تدبیر آن سهلتر از تب زبوری بود لکن در چنین حال آب سخت سرد نباید داد و اگر با سکنگبین یا با جلاب ممزوج کنند مضرت او در غلیظ کردن ماده و در صلب کردن آماس کمتر باشد و بباید دانست که کمترین مضرتی اندر بسیار خوردن آب سرد آنجا که مانعی باشد آن است که مسام را ببندد و باشد که بدان سبب نوعی دیگر از تب زیادت شود و ممکن گردد که این تب دوم قویتر از تب نخستین باشد و کسانی را که تب نباشد از بسیار خوردن آب سرد مضرتهای بسیار باشد خاصه اگر در تن خلطی خام باشد از بهر آن که اگر عضو ضعیف باشد آفتی در فعل آن عضو پدید آید و دم زدن و چیزی به مجرای طعام و شراب فرو بردن دشخوار شود و رعشه و تشنج و ضعیفی گرده و مثانه و ضعیفی رودهی قولون تولد کند و هر شربتی که از آب سرد خورده شود در معده دیر بماند و قراقور کند و طعام را که در معده باشد تباه کند و چون از معده فرو رود اندر امعای سائم دیر بماند و به جگر دیر رود بدین سبب نه تشنگی تواند نشاند و نه ادرار بول تواند کرد از بهر آن که چون در معده دیر بماند خنکی او به جگر و قعر تن نرسد تا تشنگی بتواند نشان و از جگر نیز دیر بگذرد تا بدان سبب ادرار بول نتواند کرد و کسی را که سرد نتواند کرد با سکنگبین یا با جلاب باید خورد تا زودتر از معده فرو شود و در تبهایی که به نوبت آید اندر آغاز نوبت آن آب سرد خوردن سخت زیان دارد و اگر در میانهی نوبت خورد مضرت آن کمتر از آن باشد که در آغاز نوبت و کسی را که در تندرستی از آب سرد مضرت باشد اندر بیماری بیشتر باشد.
باب سوم از جزو دوم از گفتار سوم در تدبیر سکنگبین و ماء العسل و غیر آن
سکنگبین شرابی است مرکب از سرکه و عسل و آب یا از سرکه و شکر و گلاب در جمله ترکیبی سخت نیکوست از بهر آن که سرکه به طبع سرد و خشک است و با سردی تیز و گذرنده است و مضرت در عصبها و اندامها که از عصبها است چون معده و رحم عظیم باشد از بهر آن که عصب سرد است و سبب سردی او آن است که اندر وی خونی
ص: 835
نیست بدین سبب همهی سردیها او را زیان دارد خاصه که با سردی تیز و گذرنده باشد هیچ جزوی از وی نماند که مضرت سرکه بدو نرسد و مضرت او آن است که صفرا قهر کند و قوت او بشکند و مضرت عسل آن است که مزاج را گرم کند و صفرا را تیز کند و منفعت او آن است که بادها را بشکند و رطوبتی را که سخت غلیظ و لزج نباشد لطیف کند پس چون سکنگبین سازند مضرت سرکه و عسل شکسته شود و مضرت عسل به سرکه و منفعت هر دو با منفعت آب حاصل آید و آن آن است که تشنگی بنشاند و صفرا بنشاند و ساکن کند و کام و دهان تَر دارد و رطوبت غلیظ و لزج را که در گذرهای دم زدن و گذرهای اخلاط باشد لطیف کند و رطوبت را که به سرفهی صعب و به دشواری برآید به آسانی براندازد و سدهی اندامهای زندرونی بگشاید و خلط رقیق را به ادرار بول از رگها بیرون آرد و گاه باشد که طبع را بجنباند و اسهال کند لکن باید که بس ترش نباشد تا این منفعتها بی مضرت باشد از بهر آن که سکنگبین ترش اثری قوی کند و اگر چه منفعت او آنجا که مصرف کند عظیم باشد و هر که از سکنگبین ترش به زودی منفعت نیابد علامت آن باشد که علت با خطر است و ماده نضجپذیر نیست و از خامی و غلیظی بدان حد است که سکنگبین آن را لطیف نمیتواند کرد لکن غلیظتر میکند از بهر آن که هرچه لطیفتر است از وی جدا میشود و به تحلیل و باقی لزجتر میشود و بسیار باشد که قوت قوی باشد سکنگبین رطوبت لزج را لطیف کند و ناگاه آن را به سرفه براندازد به آسانی و گذرهای دم زدن پاک کند و اگر قوت ضعیف باشد رطوبت را به سرفه نتواند انداخت خناق کند پس بر طبیب واجب است که اندر حال قوت و حال ماده و کمی و بیشی و غلیظی و رقیقی آن نگاه کند تا ماده نضجپذیر هست و در بیمار امید خلاص هست گر نه اگر امیدی بیند و روزگار زمستان باشد سکنگبین معتدل دهد و نیم گرم کند تا خلط غلیظ را بپزاند و لطیف کند و اگر تابستان باشد با آب سرد بیمامیزند تا تشنگی بنشاند و قوت تب را بشکند و حرارت باری ساکنتر کند و سدههای زندرونین بگشاید و بی یخ و بی برف دهد تا خلط را لطیف تواند کرد و نگذارد که لعاب دهان بیمار لزج شود بدین سبب در تبهای محرقه و مطبقه و غب سکنگبین معتدل با آب یا به گلاب آمیخته سخت موافق باشد و در تبهای بلغمی سکنگبین بزوری یا سکنگبین که از سرکهی عنصل یا از سرکهی کبر سازند موافق باشد و فعل بزوری قویتر از فعل ساده
ص: 836
باشد در پزانیدن و لطیف کردن و سده گشادن و بباید دانست که در سکنگبین ترش دو مضرت است یکی آن که خداوند سرفه را زیان دارد و دوم آن که به سبب زدایندگی بیم باشد که اگر در تن صفرا یا خلطی شور و تیز باشد آن را بپزاند و به امعا فرود آرد و گذر آن بر امعا است سحج گردد خاصه اگر امعا ضعیف باشد بدین سبب سکنگبین معتدل دادن صوابتر باشد تا از مضرتها ایمنتر باشد و جلاب آنجا که خشکی غلبه دارد تَری بیش از کشکاب دهد پس در مزاج خشک و عوض سکنگبین جلاب باید داد و در تبهای حاده اگر قوت قوی باشد و نشان آن که انتهای روز پنجم خواهد بود پیدا باشد جز از جلاب چیزی نباید داد و اگر صفرا سخت غالب باشد و بیم باشد که جلاب در معده صفرا گردد چندان آب با وی بیامیزند که غلبه آب را شود تا صفرا نیفزاید و تشنگی بنشاند و این جلاب بر این گونه از آب بهتر باشد از بهر آن که زودتر فرو گذارد اما اگر آب کمتر باشد طبع را بهتر نرم کند و جلاب پخته پدیدار خوبتر از خام باشد و غذا بیشتر دهد لکن اندر تب نرم کردن ضعیفتر باشد و ماء العسل همچنین باشد آنجا که ترسد که ماء العسل در معده صفرا گردد با آب بسیار بباید آمیخت چنان که آب بر عسل غلبه گیرد تا تشنگی نیارد و گر در نواحی گرده خلطی باشد به ادرار بول بیرون آرد و اگر در نواحی سینه و شش رطوبتی باشد به آسانی برآید لکن در برانداختن رطوبت سکنگبین
(ص 249)
قویتر از وی باشد از بهر آن که سکنگبین گذرندهتر و لطیف کنندهتر و زدایندهتر است و هرگاه که خلط غلیظ و لزج در نواحی سینه گرد آید علاج آن (به) گذرنده و لطیف کننده باید کرد (داد) تا قوت او از غشای صلب که از سر پهلوها و غاشیه و غلافهای زندرونین است بتواند گذشت و خلط را لطیف تواند کرد و قوت ماء العسل بیش از آن نیست که بلغمی را که سخت غلیظ باشد لطیف کند مردم مرطوب و سرد مزاج را سود دارد از بهر آن که این معنا اندر پاک کردن سینه و شش سکنگبین قویتر از ماء العسل باشد و بباید دانست که اگر اندر اندامهای زندرونین را چون جگر و سپرز آماس صلب یا نرم باشد ماء العسل زیان دارد از بهر آن که آماس گرم شود و صفرا تولد کند و خداوند سده را هم زیان دارد از بهر آن که جگر
ص: 837
و سپرز آن را به سبب شیرینی زود جذب کند و سرهای رگها به قیاس این جذب با جذب طبیعی تنگ آید از بهر آن جذب طبیعی و سببی یار شوند و فزون از آن جذب افتد که در آن رگها گذر تواند یافت و سکنگبین بدین سبب ساختهاند تا قوت شیرینی به سرکه شکسته شود و جگر و سپرز را اندر جذب آن چندان شوق نباشد و به قوت سرکه ماده زودتر لطیف گردد و سده گشاده شود و بسیار باشد که ماء العسل صرف مردم تندرست را یک مجلس یا دو صفرای کپکناک برانگیزد و بباید دانست که رنگ اسهال صفرایی هم ناری باشد و اگر در وی کپک باشد سبب آن یا حرارتی باشد به افراط یا تنگی گذرهای بول و اضطراب بادها باشد که در گذرهای تنگ باز ماند و بسیار بود که خداوند گدازش و کاهش را که به تازی ذبول گویند اجابت طبع صفرایی باشد و فایدهی این سخن در این موضع آن است که هرگاه که طبیب از این نوع استفراغ بیند ماء العسل ندهد و اندر تبهای وبایی استفراغ صفرا بسیار افتد و هر چند استفراغ میباشد حرارت و تاسه زیادت میشود و این نشان غایت حرارت باشد و ممکن باشد که روده را بتراشد و سحج تولد کند نه ماء العسل شاید داد و نه جلاب و نه سکنگبین لکن آب سرد به غایت میباید داد و ماء العسل از پس کشکاب نیک نباشد از بهر آن که ماء العسل به صحبت کشکاب اندر معده درنگ بیشتر کند و سبب نفخ و اضطراب گردد و ممکن باشد که به سبب دیر ماندن اندر معده صفرا گردد و کشکاب را تباه کند پس صواب آن باشد که ماء العسل پیش از کشکاب خورند تا زود فرو گذرد و راه کشکاب گشاده کند اما اگر بیمار را طبع خشک باشد و حرارت به افراط باشد به عوض جلاب و ماء العسل آب خرمای هندو با جلاب آمیخته باید داد تا سودمند آید.
باب چهارم از جزو دوم از گفتار سوم اندر تدبیر کشکاب
طبیبان متقدم کشکاب را در علاج تبها از بهر آن اختیار کردهاند که علاج همهی بیماریها به ضد آن باید کرد و اندر تبهای محرقه و مطبقه و تب غب حرارت غریزی یار میشود و مادتهای تبهای عفونی بعضی سوخته و دفع ناپذیرنده باشد و بعضی خام باشد و تدبیر دفع آن سوخته باشد و نضج آن که خام باشد هر دو به هم باید کرد و قوت بیمار در این میان نگاه باید داشت و قوت را به تبدیل مزاج و به غذا نگاه توان داشت و
ص: 838
آنچه مزاج را بدل کند و بگرداند شرابهای خنک است و آنچه قوت را نگه دارد چیزی غذایی است و معدهی بیمار به شربت و به غذا ممتلی نشاید کرد از بهر آن که طبیعت را به سه کار مشغول کرده باشد یکی به هضم شربت دوم به هضم غذا سوم به نضج ماده و این مشکل باشد و با این همه عوض تَری که از حرارت تب از تن بیمار گداخته و تحلیل کرده باشد بدو باز باید رسانید از بهر این کارها شربتی چشید که این منفعتها از وی یافته شود هیچ به جای کشکاب نیافتند آن را اختیار کردن و بقراط اندر ستایش کشکاب میگوید کشکاب شوینده است اندر وی لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام و تَری او معتدل است و در معده فزونتر نشود و نفخ نکند از بهر آن که اندر پختن چندان فزونی که خاص کردن کرده باشند و نفخ از وی بیرون شده از بهر آن که طبع او نرم است و تشنگی بنشاند و از بهر آنکه نرم است و قوام او هموار است ماده را معتدل کند و بپزاند و درشتیها را نرم کند و از بهر آن که سرد و تَر است با گرمی و خشکی تب برابری کند و از بهر آن که تمام پخته باشد زود هضم شود و از بهر آن که زود هضم شود قوت را نگاه دارد و تن را غذا دهد و از بهر آن که لغزنده است زود اندر رگها بگذرد و رگها را بشوید و هیچ آلودگی از وی در رگها نماند از بهر آن که با لزوجت لغزنده است و زداینده و این خاصیت جز کشکاب را نیست از بهر آن که از چیزی لزج لغزیدن و زودودن کردن کم آید نبینی که چیزهای دیگر هست که به قوام کشکاب توان ساخت و از هیچ چیز این خاصیت نیاید چون آب گندم که اگرچه آن را به قوام کشکاب سازند لزوجت و نرمی و همواری قوام باشد لکن پزانیدن و زودودن نباشد و از وی (از آب گندم) اندر رگها آلودگی بسیار ماند و خایهی مرغ نیم برشت را همین لزوجت و نرمی هست لکن بر فم معده درنگ بسیار کند و پزانیده نیست و از فم معده ناگواریده فرو رود از بهر آن که فعل فم معده آرزو جستن است و گواریدن نیست و از بهر آن که بر فم معده درنگ بسیار کند غثیان (دلشوره) آرد این جمله معلوم گردد که این خاصیت لزوجت و زودودن کشکاب را است خاصه و بیرون از این که گفتهاند کشکاب را دو خاصیتی دیگر است یکی آن که قوت او قوی است و یکسان در وی قوتهای متضاد نیست چنان که در بعضی خوردنیهای دیگر است چون عدس که اندر وی قوتهای متضاد است جرم او قبض کننده است و آب او اسهال کننده از بهر آن که
ص: 839
قوت او یکسان است غذایی که میدهد به غایت نیکی باشد و قوت فزاید و بدین سبب است که مردمانی که خواهند که قوت ایشان قوی باشد و در تن ایشان خلط بد تولد نکند چون کشتیگیران و مانند ایشان بامدادان بی نان خورشت خورند و شبانگاه گوشت با نان خورند تا در غذای ایشان قوتهای مختلف نباشد و اگر اندر کاری قوت کنند اندر تن ایشان خلط بد نباشد که بجنبند و سبب ضعف و بیماری شود پس چون طبیبان در کشکاب این خاصیتها یافتند آن را اختیار کردند خاصیت دوم آن است که تن را غذا دهد و قوت را نگاه دارد این همه خاصیتها که یاد کرده آمد به جملگی اندر وی یافته شود نبینی که منفعتهای کشکاب یک یک از شربتهای دیگر یافته میشود چنان که اگر غرض تسکین حرارت و لطیف کردن ماده باشد این غرض را سکنگبین یافته شود و گر غرض آن باشد که تن بهرهی تَری یابد جلاب تَری فزون از کشکاب کند و اگر غرض قوام دادن خلطی رقیق باشد از آب سرد این غرض یافته شود لکن منفعت غذا دادن و قوت نگاه داشتن با دیگر منفعتها به هم جز از کشکاب یافته نشود و از بهر این است که آنجا که تدبیر به غایت لطافت باید کشکاب ندهند تا طبیعت را به هضم چیزی غذایی مشغول نکرده باشد چون این جمله معلوم شد بباید دانست که هرچه با کشکاب در معده جمع شود منفعت کشکاب باطل کند و سبب اضطراب گردد از بهر آن که هرگاه که چیزی با وی جمع شود قوتهای مخالف پدید آید و طبیعت اندر هضم و تصرف کردن در آن متحیر شود خاصه طبیعت بیمار و از دو قوت مختلف جز اضطراب تولد نکند و هضم نیک ممکن نباشد و بدترین چیزی با کشکاب در معده سکنگبین است از بهر آن که کشکاب را تباه کند و همواری قوام او باطل کند و او را هضم نایافته از معده بیرون برد صواب آن باشد که چون کشکاب خواهند داد پیش از کشکاب به دو ساعت سکنگبین دهند تا خلط را لطیف کند و مستعد دفع طبیعت کند
(ص 250)
و معده را درشت کنند و سببهای آروغ از کار باز دارند یا از معده بیرون برند و از بهر آن که سکنگبین را در معده فزون از دو ساعت دیگر نباشد چون از پس دو ساعت کشکاب
ص: 840
خورده شود معده مستعد هضم آن باشد آن را نیک قبول کند و زود هضم کند و خلطی را که با سکنگبین لطیف کرده باشد بشوید و دفع کند و رگها و گذرهای اخلاط را پاک کند و گاه باشد که دفع به ادرار بول کند و گاه باشد که به عرق و اگر از پس کشکاب به چهار ساعت شربتی دیگر سکنگبین خورد هر چه کشکاب آن را معتدل کرده باشد و نضج داده زود دفع شود و منفعت سردی و تَری که از کشکاب حاصل آمده باشد به همه تن رسد و ترتیب کشکاب دادن چنان باید که که کشکاب رقیق دهند و نیز نزدیک انتها کشکاب باز گیرند و اگر به چیزی حاجت آید به جلاب یا سکنگبین قناعت کنند و آنجا که حاجت باشد که قوت نگاه دارند کشکاب غلیظ دهند و در انحطاط کشکاب با ثفل او دهند یعنی باکشک و آنجا که دردی یا آماسی یا از اعراض سببی عرضی باشد به عوض کشکاب جلاب یا سکنگبین دهند و اگر چنان باشد که مدتی طبع اجابت نکرده باشد و ثفل در امعا مانده کشکاب نشاید داد از بهر آن که کشکاب گذر نیابد و امتلاء زیادت شود و بادها و بخارها بسیار گردد و بدان سبب دردی عظیم تولد کند و دم زدن متواتر شود و به سبب حرکت متواتر آلتها دم زدن گرم شود و خشکی و تشنگی تولد کند صواب آن باشد که نخست به حقنه یا به شیاف طبع نرم کنند پس کشکاب دهند و اگر شخصی را کشکاب در معده ترش میشود و او را به کشکاب حاجت آید وی را کشکاب رقیق دهند و اندر کشکاب او اندکی بیخ کرفس اندر پزند و اگر چیزی قویتر باید اندکی پلپل با آن یار کنند خاصه اگر ماده سخت گرم نباشد یا با انگبین مصفی دهند و اگر کشکاب اندر معدهی محرور نفخ کند اندر کتابهای قدیم که خمر مباح بوده است آوردهاند که کشکاب با اندکی خمر ممزوج باید کرد و بباید دانست که کشکاب که نیک پخته نباشد نه غذا را نشاید و نه علاج را و پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب و او را میپزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیقتر باشد از وی بپالایند کشکاب رقیق که یاد کرده آمده است این باشد تن را غذا کمتر دهد لکن تَری بیشتر کند و ماده را بهتر پزاند و رگها را پاکتر شوید و سردی به اعتدال کند و زودتر هضم شود و کمتر ترش کند و کشکاب آنجا بکار باید داشت که بیماری ساکن باشد و عرضی خطرناک و دردی صعب نباشد و نه به فصد و (نه) به اسهال حاجتی نباشد که مهلت نبود.
ص: 841
باب پنجم از جزو دوم از گفتار سوم در تدبیر غذا و نگاه داشتن قوت
هرگاه که طبیب خواهد که قوت بیمار نگاه دارد از چیزی غذایی چاره نباشد لکن ده چیزش نگاه باید داشت یکی طبیعت بیماری دوم اوقات بیماری سوم قوت بیمار چهارم عادت بیمار پنجم سحنهی بیمار ششم شهوت بیمار هفتم وقت نوبت تب هشتم فصل سال نهم عمر دهم سببها که از غذا دادن باز دارد اما آنچه تعلق به طبیعت بیمار دارد آن است که حال بیمار اندر تیزی و آشفتگی و میانگی بنگرد از بهر آن که بعضی بیماریها سخت آشفته و تیز و گذرنده باشد و مادهی آن سخت متحرک باشد و این را به تازی حاده گویند و بعضی آهسته باشد و دیر گذرد و به تازی مزمنه گویند و بعضی میان این و آن باشند بدین سبب طبیعت بیماری نگاه باید کرد تا حاده است یا مزمنه یا میان این و آن و تدبیر غذا در خورد طبیعت بیماری و در خورد درجهی آن اندر آشفتگی و آهستگی باید کرد و حال درجات بیماری آن است که بعضی به غایت تیزی است و به تازی فی غایت الحده گویند و این بیماری اندر روز دوم گر سوم گر چهارم گر پنجم بحران کند و بگذرد و بعضی حادهی مطلق است و این بیماری باشد که اندر روز هفتم گر نهم گر یازدهم گر چهاردهم بحران کند و بعضی آهستهتر از این باشد اما اندر بیماری که فی غایت الحده باشد و ببینند که قوت قوی است یا (تا) بوقت انتهای بر جای تواند ماند طبیعت از غذا سبک باز دارند و به هیچ چیز غذایی که اندر وی کثافت باشد مشغول نکنند لکن یکبارگی غذا باز گیرند تا طبیعت بر علت مستولی گردد و روی به مادهی بیماری آرد و آن را بپزاند و دفع کنند و این چنان باشد که بیمار را اندکی جلاب به شکر عسگری با آب آمیخته بدهند چنین که رنگ و مزهی جلاب سخت ظاهر نباشد و این را طبیبان التدبیر الذی فی غایت اللطافه (تدبیری که در نهایت لطافت کردن است گویند) و الا لبالغ فی الطاقه نیز گویند و اگر مزاج بیمار یا فصل سال سخت گرم باشد بر اثر این جلاب اندکی سکنگبین معتدل با آب و با گلاب بسیار آمیخته دهند یا خود به عوض جلاب سکنگبین دهند لکن بر سکنگبین اقتصار نباید کرد تا از بیم سحج (زخم کردن) ایمن باشد از بهر آن که سحج اندر بیماریهای حاده مخوف باشند و اندر بیماریها که حادهی مطلق باشد و از آن نوع باشد که روز هفتم بحران کند از
ص: 842
روز اول کشکاب رقیق سخت باید داد یا اندکی جلاب با شراب بنفشه و اگر صفرا سخت غالب باشد آب انار ترش و شیرین همیباید داد مگر روز ششم که جلاب بی کشکاب باید داد و با آب انار و سخت اندک باید دادن و روز هفتم که روز بحران باشد هیج نباید داد و یا و اگر تشنگی غلبه کند گلاب سرد کرده میباید داد و این را طبیبان تدبیر لیس فی غایة اللطافة گویند و اگر بیماری از آن نوع باشد که روز نهم یا چهاردهم اندرین میانه بحران کند هر روز دو بار کشکاب غلیظ باید دادن و یا کشکاب با ثفل او و اگر شهوت قوی باشد بامداد کشکاب و آخر روز مزورهی کدو و اسفاناخ و غیر آن باید داد و این را تدبیر لطیف مطلق گویند و هرچند بیماری آهستهتر باشد تدبیر لطیفتر باید کرد و آب مرغ و اطراف تیهوج و درازج و غیر آن چون ماهی تازهی خورد و زردهی خایهی مرغ نیم برشت میباید داد و این اندر بیماری تدبیر غلیظ گویند و اندر تندرستی تدبیر لطیف گویند و بقراط اندر این معنی تدبیر لطیف میگوید الذین یأتی منتها مرضهم بدیا فینبغی أن یدبر بالتدبیر الطیف بدیا و الذین و یتأخر منتهی مرضهم فینبغی أن یجعل تدبیرهم فی ابتداء امراضهم اغلظ ثم تنقص من غلظ قلیلا قلیلا کما قرب منتهی المرض فی وقت منتهاه بمقدار ما یبقی قوت المریض علیه و ینبغی أن تضع من الغداء فی وقت منتهی المرض فان الزیاده فیه مضر
و هم اندر این معنا میگوید که بیمارانی که بیماری آنها سپری میشود سزاوار است که تدبیری غذایی لطیف کنند از آغاز بیماری و بیمارانی که بیماری آنها مزمن است بهتر است تدبیر غذایی آنان از ابتدای بیماری غلیظتر باشد سپس اندک اندک از غلظت غذا هر چه به آخر بیماری نزدیک میشوند به همان اندازه به اندازهای که سزاوار است که نیروی بیمار را بر بیمار نگاه دارند غذای لطیف دهند و در آخر بیماری غذا زیاد ندهند زیرا که در آن گزند و ضرر است (پایان ترجمه از مصحح رضا صالحی) و هم اندر این معنا میگوید
اجود التدبیر الذی فی الامراض التی الغایة القصوی التدبیر التی فی غایت القصوی و اذا کان حادا جدا من الاوجاع التی فی غایت القصوی یأتی فیه بدیا یجب ضرورتا أن تستعمل فیه التدبیر الذی فی غایة القصوی من اللطافه فاذا لم یکن کذلک لکن کان یحتمل من التدبیر ما هو غلظ ذلک فینبغی له أن یکون الانحطاط علی حسب المرض و نقصانه عن الغایه
ص: 843
القصوی و اذا بلغ المرض منتهاه فعند ذلک یجب الضرورة أن تستعمل فیه التدبیر الذی فی غایة القصوی من اللطافه
(ترجمه بقراط میگوید بهترین تدبیری در بیمارانی که در اوج بیماری هستند تدبیری که بهترین تدبیر برای آنان است و همچنین بیمارانی که بیماری حاده دارند از دردهایی که در اوج دردمندی هستند واجب میکند ضرورت این که بکار دارند در این حال تدبیر بس لطیف را (غذای لطیف مانند کشکاب بدون ثفل دهند) اما زمانی که این گونه نباشد و بیمار تحمل میتواند کند غذای غلیظتر میشود داد سزاوار است که غذا اندکی غلیظ باشد برابر بیماری و کم شدن درد و رنج بیمار و هرگاه که بیماری به آخر دارد میرسد و نشانههای بهبود پدیدار میشود در این زمان ضرورت ایجاب میکند که تدبیر لطیف نیز بکار برده شود تا هم قوت بیمار بر جای ماند و هم بیماری زودتر سپری شود)
و اندر بیماریهای مزمن تدبیر لطیف نشاید کرد از بهر آن که با تدبیر لطیف قوت تا به وقت انتها پای ندارد لکن چنان باید که از اول تدبیر غلیظ باشد و به تدریج لطیف میکند تا وقت انتها به تدبیر لطیف آورده شود تا قوت به سلامت بر جای بماند و چون وقت انتها باشد علت به طبیعت باز گذارند قوت را بر وی (بیماری) مسلط کنند و به هیچ غذا مشغول نگردانند (غذا ندهند) تا طبیعت کار خویش بکند از بهر آنکه قوت اندر بیماری چون توشهای است و بیماری همچون سفر و طبیعت با بیمار همچون مسافر توشه به اندازهی سفر سازد اگر سفر کوتاه باشد توشه کمتر سازد و اگر درازتر باشد پیشتر سازد و به اندازه خرج کنند
(ص 251)
تا پیش از آن که مسافت بریده شود توشه سپری نشود طبیب نیز اندر طبیعت بیمار نگاه کند اگر بیند که بیماری حاده و گذرنده است و قوت قوی است از اول غذا باز گیرد و به نگاه داشتن قوت مشغول نباشد و اگر بیند که بیماری دراز است اندر اول بیماری قوت نگاه میدارد و تدبیر در خوردن میسازد و چیزهایی غذایی میدهد و به تدریج به وقت انتها رساند تا قوت پیش از وقت انتها ضعیف نشود همچون مسافری مسافت که سفر او دراز
ص: 844
باشد توشه نگاه دارد پیش از آن که سفر تمام شود توشه کمی نکند و آنچه تعلق به اوقات بیماری دارد آن است که به یک باره ناگاه تدبیر بگردانیدن تندرست را زیان دارد فکیف بیمار را بدین سبب از اندر اول بیماری که تدبیر شاید گردانید و رخصت باشد که چیزی غذایی داده شود چنان باید که نخست تدبیر میل به غلیظی دارد و به تدریج لطیف میکند تا وقت انتها به غایت لطافت باز آورده باشد چنانکه یاد کرده آمد تا به یک باره ناگاه تدبیر برخلاف عادت گردانیده نباشد تا قوت ضعیف نشود
و اصلی دیگر آن است که نه اندر وقت نوبت تبهای عفونی و نه نزدیک آن و نه در وقت تزاید تب هیچ چیزی که به غذا ماند نشاید داد تا کشکاب رقیق هم نشاید داد از بهر آن که هر چه از این نوع باشد سبب گرانی و درازی نوبت گردد و منفذهای اخلاط را و منفذهای دم زدن را تنگ کند و در آن خطری بزرگ باشد و آن چه تعلق به قوت بیمار دارد آن است که بدانی که تدبیر غلیظ اگرچه قوت را زیادت کند بیماری را مدد باشد و تدبیر لطیف اگرچه قوت را ضعیف کند مدد بیماری کم کند و هر غذا که گوهر او نیک باشد و به اندازهی حاجت خورند قوت را نگاه دارد و این را که بیمار غذایی خورد که گوهر او نیک و به اندازهی حاجت باشد تدبیر معتدل گویند و این بیماری را به فزونی قوت حاجت نیست لکن در بیماریهای مزمنه بدان حاجت است که به تدبیر معتدل قوت نگاه دارند و در بیماریهای حاده اگر قوت قوی نباشد به تدبیر لطیف مدد بیماری باز گیرد و بدان ننگرد که این تدبیر قوت را ضعیف کند از بهر آن که در بیماریهای حاده تا قوت ضعیف شدن گیرد طبیعت ماده را پخته باشد و دفع کرده و هنوز قوت بر جای باشد بدین سبب است که اندر بیماریهای مزمنه هرچند اعراض بیماری صعبتر میشود تدبیر لطیفتر باید کرد تا وقت انتها به غایت لطافت باز آورده باشد بتدریج تا طبیعت جز به علت مشغول نباشد
طریقی دیگر
طریقی دیگر از نگاه داشتن قوت آن است که بنگرند لکن اگر بیماری از امتلاء باشد و قوت قوی باشد به تدبیر لطیف باید کرد و اگر بیماری از تهیئی باشد یعنی از غذا نایافتن یا از استفراغ افتاده باشد و قوت ضعیف باشد تدبیر غذا باید کرد لکن به مقدار اندک و به
ص: 845
تفاریق لطیف باید کرد و اگر قوت ضعیف و بیماری از امتلاء باشد یا اگر قوت قوی و بیماری از تهیئی باشد تدبیر معتدل باید کرد
بقراط میگوید
ما کان من الامراض یحدث عن الامتلاء فشفائه یکون بالاستفراغ و ما کان منها یحدث عن الاستفراغ و شفائه یکون بالمتلاء و شفاء سایر الا امراض یکون بالمضادة
و هرگاه که قوت قوی و بیماری حاده باشد تدبیر به غایت لطافت باید کرد و اگر قوت ضعیف باشد و بیماری حاده نباشد تدبیر باید که میل به غلیظی دارد لکن اندک اندک و به تفاریق باید و اگر قوت قوی باشد و انتها دیر خواهد بود تدبیر معتدل باید و یک بار باید و اگر قوت معتدل باشد و انتها دیر خواهد بود تدبیر معتدل و پراکنده باید و اگر قوت معتدل باشد و انتها نزدیک تدبیر لطیف و پراکنده باید و بقراط از بهر این گفت
ینبغی أن یعطی بعض المرضی غذائهم فی مرة واحده و بعضهم فی مرات و یجعل ما یعطونه منه اکثر و اقل و ینبغی أن یعطی الوقت الخاص من اوقات السنه حظّه من هذا و العادة و السن
و اندر تدبیرهای صواب که در نگاه داشتن قوت باید کرد شاد داشتن بیمار است و مرادهای او دادن و رضای او جستن و او را از هوایی به هوایی موافقتر و از جایی به جایی خوشتر آوردن و دوستان او را پیش او حاضر داشتن و خبرهای خوش و امیدوار و بشارتها دادن تا قوت حیوانی و نفسانی بدان قوت همیگیرد و بقراط از بهر این گفته است
و قد ینبغی لک علی أن یقتصر علی توخی فعل ما ینبغی دون أن یکون ما یفعله المریض و من یحضره کذلک الاشیاء التی من خارجٍ.
و آنچه تعلق به عادت بیمار دارد آن است که بنگرد اگر عادت بیمار بسیار خوردن است غذا به یک باره باز نگیرند (نه) اندر ابتدای نوبت و نه اندر وقت تزاید و نه در وقت انتها و نه در امراض حاده از بهر آن که غذا از وی باز گرفتن خطا باشد و بیم باشد که غشی افتد خاصه اگر شخص صفرایی و قوت ضعیف باشد بیم باشد که زودتر هلاک شود و اگر قوت
ص: 846
قوی باشد بیم باشد که گدازش و کاهش اندر او پدید آید و به تازی ذبول گویند و سبب غشی آن باشد که صفرای سوزان به معده اندر آید و فم معدهی او را بگزد و بسوزد و قوت ببرد و بسیار کس باشد که به تن قوی و گوشت آلود باشد و هرگاه که غذا نیابد زود لاغر و ضعیف شود غذا از وی گرفتن خطر باشد و هرگاه که حرارت غریزی سخت قوی یا سخت ضعیف باشد غذا باز نشاید گرفت از بهر آن که اگر سخت قوی باشد بیغذا صبر نتواند کرد و اگر سخت ضعیف باشد چون غذا باز گیرند مدد او گسسته شود و بسیار کس باشد که هرگاه که غذا دیرتر یابد فم معدهی او به درد آید و به مشارکت معده سر او به درد آید این گروه را کشکاب رقیق کفایت باشد و اگر حاجت باشد مقداری آب انار و غیر آن از پس کشکاب بدهند تا فم معده را قوت دهد و بقراط از بهر این گفت
التدبیر البالغ باللطافة مذموم فی جمیع الامراض المزمنه لا محاله و التدبیر الذی یبلغ فیه الغایة القصوی من اللطافة فی الامراض الحاده ما لم یحتمله مذموم.
و اگر عادت بیمار کم خوردن باشد غذا را باز باید گرفتن یا اندکی کشکاب رقیق یا آب انار و مانند آن باید داد از بهر آن که در بیماری غذا بر وی گران گردد و قوت او بدان سبب ضعیف شود و بیم باشد که هلاک شود و آنچه تعلق به سحنهی بیمار دارد آن است که بنگرد اگر بشره نازک و متخلخل باشد غذا باز نگیرند در خورد طبیعت بیمار تدبیری میکند و قوت نگاه میدارند و اگر بشره درشت و مسام بسته باشد تدبیر لطیف کنند چنان که طبیعت بیمار واجب کند.
و آنچه تعلق به شهوت بیمار دارد
و آنچه تعلق به شهوت بیمار دارد آن است که بنگرد تا از طعامها که او را موافق و سودمند باشد آرزو کند به غنیمت دارند (همان را برایش تهیه کنند چون برایش بسیار مفید است) و اگر چیزی آرزو کند از بهر آن که طبع او را بهتر قبول کند و زودتر گوارد و بدین سبب قوت از آن بیش یابد و بباید دانست که در بیشتر حالها شهوت بیمار رمیده باشد پس چون چیزی آرزو کرد اگر طبیب آن آرزو باز گیرد شهوت به یکبارگی رمیده شود و قوت ساقط شود و اگر به عوض آنچه آرزو کند چیزی دیگر دهد که سودمندتر باشد لکن طبع بیمار و
ص: 847
آرزوی او بدان نمیگراید این چیز با سودمندی در معدهی بیمار چنان که باید هضم نشود از بهر آن که طبع او آن را قبول نکند و چون هضم چنان که باید نباشد قوت را از آن هیچ بهره نباشد لکن خلطی بد تولد کند و بیماری درازتر و قوت ضعیفتر و مضرت آن بزرگ باشد بدین سبب اولاتر آن باشد که طبیب متابعت آرزوی وی کند و آنجا که داند که آنچه آرزو کرد سخت زیان کار نیست یا زیان آن را به چیزی دیگر در تواند یافت یا از آن نوع آرزو چیزی توان ساخت بسازند و آرزوی را باز ندارند و بنگرند تا مضرت اندر متابعت آرزو کردن بیشتر است یا در آرزو باز داشتن و طبیعت و شهوت را تقویت کردن این معنا را میزان سازد و بر موجب آن میروند
و آنچه تعلق به وقت و نوبت تب دارد
و آنچه تعلق به وقت و نوبت تب دارد آن است که بنگرند اگر نوبتهای تب بر
(ص 252)
یک نظام همیآید و فراز باز نمیافتد نه اندر وقت نوبت تب و نه از پیش آن به شش ساعت غذا نشاید داد و تا آن وقت که تب بگسارد (نگسارد) تدبیر غذا نشاید کرد پس چندان صبر نتواند کردن که حرارت تب در انحطاط افتد و از بالای تن به اطراف فرود آید و سر و سینه و شکم از حرارت پاک شود و بقراط میگوید
اذا کانت الحمی ذات ادوار فَامنع من غذاء فی اوقات نوایبها فان الزیادة فیه مضرة
و اگر وقت انحطاط تا وقت گساریدن تب به وقت عادت غذا خوردن بیمار باشد سخت نیک نباشد و اگر تب از تبهای مطبقه و لازم باشد اندر آن وقت که گرمتر باشد تدبیر غذا نشاید کرد از بهر آن که هرگاه که حرارت غریب یعنی حرارت تب معده را و احشاء را گرم کند غذا هضم نشود لکن مادهی تب گردد و بیماری درازتر شود و بقراط این معنا را میخواهد آنجا که میگوید اذا کانت نوایب الحمی لازمة لادوارها فلا ینبغی فی اوقاتها أن یعطی مریضا شیئا او یضطر الی شیء لکن ینبغی فی اوقاتها أن یعطی مریضا شیئا او یضطر الی شیئا لکن ینبغی أن ینقص من الزیادات قبل من اوقات الانفصال
و اگر تب گردان و نوبتهای بینظام باشد غذا به وقت عادت باید داد یا هر وقت که
ص: 848
آرزو کند آن وقت باید داد
و آنچه تعلق به فصل سال دارد
و آن چه تعلق به فصل سال دارد آن است که بنگرند اگر فصل تابستان باشد و بیمار غذا پیش از آن خواهد که روز گرم شود به غنیمت باید داشت از بهر آن که حرارت غریزی آن وقت قویتر باشد و آنچه خورد به فعل سرد باید تا طبع آن را قبول کند و اگر در وقتی دیگر خواهد بباید کوشید تا بدان وقت باز افکنند و اگر فصل زمستان باشد به وقت نیم روز دهند که حرارت غریزی در زمستان آن وقت قویتر باشد و اگر خود به فعل گرم باید و بباید دانستن که در تابستان غذا بیشتر و به تفاریق باید داد لکن گوهر آن سبکتر و لطیفتر باشد اما بیشتر از بهر آن باید که در تابستان مسام گشادهتر و تحلیل پیشتر باشد و به تفاریق از بهر آن باید که تحلیل به تفاریق باشد و بدل آنچه به تفاریق خرج شود هم به تفاریق باز آورد نیز اگر غذا بسیار به یک بار خورد طبیعت گران بار شود و به هضم آن وفا نتواند کردن و در زمستان مسام بسته باشد و تحلیل کمتر باشد بدل به اندازهی حاجت تحلیل باز باید آورد و از بهر آن که حرارت غریزی اندر زمستان میل به زندرون دارد هضم بهتر باشد بدین سبب آنچه خورد به یک باره باید خورد و طبیعت به هضم آن وفا نتواند (تواند) کرد بدین سبب فصل خریف بتّرین فصلهای سال است تدبیر نگاه داشتن قوت و تدبیر پزانیدن علت به رفق باید کرد بدین سبب تدبیر معتدل و به تفاریق باید و فصل بهار اگرچه فصل اعتدال است لکن از بهر آن که اندر این فصل اخلاط در تن بجنبد و بگدازد و زیادت شود غذا اندکتر و دیرادیرتر از آن باید که در زمستان تا امتلاء مدد نیابد و بقراط میگوید
اصعب ما یکون احتمال الطعام علی الابدان فی الصیف و الخریف و اسهل ما یکون احتماله علیها الشتاء ثم من بعده فی الربیع
بدین ربیع اول فصل بهار میخواهد یا بهاری که با زمستان ماند یا طبع زمستان دارد
و آنچه تعلق بسالهای عمر بیمار دارد
و آنچه تعلق به سالهای عمر بیمار دارد آن است که بنگرد اگر بیمار کودک است غذا باز نگیرند از بهر آن که هضم کودک به سبب فزونی حرارت او بهتر باشد و گوهر اندامهای او تر
ص: 849
و نازک باشد تحلیل بیشتر پذیرد و حاجت باز آوردن بدل آنچه تحلیل میپذیرد بیشتر باشد پس باز گرفتن غذا به سبب ضعیفی قوت او باشد و اگر بیمار پیر باشد هم نشاید غذا باز گرفتن اگرچه پیر بر نایافتن غذا صبر به از کودک تواند کرد و از نایافتن غذا بدو آن مضرت نرسد که به کودک رسد و غذا بسیار دادن هم نشاید از بهر آن که حرارت پیر ضعیف و اندک باشد هر وقت آن را مددی باید پراکنده تا افروخته میباشد و به یک بار نشاید از بهر آن که حرارت او را فرو گیرد و بمیراند چنان که هیزم بسیار آتش اندک را فرو میراند و حال مردم جوان و کهل اندر این باب میان حال پیران و کودکان باشد و بقراط میگوید
ما کان من الابدان و النشؤه فی البخار الغریزی فمنهم علی اکثر ما یکون و تحتاج من الوقود الی اکثر ما تحتاج الیه فان لم یتنابل بما یحتاج الیه من الغذاء ذبل بدنه و ینقص و اما فی الشیوخ فان الحار الغریزی فیهم قلیل فمن قبل ذلک لیس یحتاجون من الوقود الا الی یسیر لان حرارتهم تطفؤ من الکثیر و من قبل هذا ایضا لیس تکون الحُمّی فی المشیخة حارّة کما تکون فی الذین فی النشو و ذلک لان ابدانهم باردا
و آنچه تعلق به سببهایی دارد
و آن چه تعلق به سببهایی دارد که از غذا دادن باز دارد آن است که بنگرند اگر اندر معده فضلهی غذا یا در رودهها ثفلی باشد تا آن فضله از روده بیرون نرود و رودهها از ثفل خالی نشود غذا نشاید داد و موافقترین غذایی خداوند تب را غذای تَر باشد خاصه کودکان و خداوندان مزاجهای تَر را از بهر آنکه غذای تَر مانند مزاج آبستنان (ایشان صحیحتر) و هم ضد مزاج تَر باشد و اگر بیمار را به استفراغ حاجت آید یا به مسهل و حقنه یا به شیاف یا به فصد تا آن استفراغ کرده نشود غذا نشاید داد
باب ششم از جزو دوم از گفتار سوم اندر تدبیر خمر
بباید دانستن که از بهر آن که در ملتهای پیغمبران گذشته (علیهم السلام) خمر مباح بوده است و امروز که حرام است بعضی پادشاهان بدان میلی دارند و طبیب را که در
ص: 850
خدمت پادشاهان باشد چاره نباشد از شناختن تدبیر آن تا اگر پادشاهی بدان رغبت کند تدبیر آن بداند کرد از بهر آن که طبیبان متقدم بعضی بیماران را خمر فرمودهاند و تدبیر آن در کتابها یاد کردهاند از بهر تمامی کتاب و تمامی علاج اندر این موضع این تدبیر یاد کرده آمد بباید دانستن که همهی انواع خمر در همهی بیماریها زیان دارد و جز شراب سپید و رقیق و صافی که رنگ و قوام او به آب نزدیک باشد و بوی او تیز نباشد اگر از این شراب با آب ممزوج کردند مقداری معتدل در تبها و بیماریهای بلغمی و تب ربع و غب غیر خالصه بکار دارند حرارت غریزی را و قوت را مدد کند و با خامی خلط را بپزانند و لطیف کنند و بر هضم یاری دهد و طبع را نرم کند و ادرار بول کند و خواب آرد و بیمار اندر خواب آسایش تمام یابد و در آخر ذات الریه و ذات الجنب ورم پخته باشد و طبیعت به دفع آن برخاسته و تب ساکن شده دارد و قوت را یاری دهد تا خلط را با آسانی براندازد و شراب شیرین بیشتر غلیظ باشد سده آرد خداوند تب صفرایی را و خونی را سخت زیان دارد لکن آنچه به طعم و قوام معتدل باشد خداوند سرفه را سود دارد و گذرهای دم زدن را پاک کند لکن خلط غلیظ و لزج را پاک نتواند کرد از بهر آن که خلط لزج را قوتی بریده و زداینده باید تا پاک تواند کرد و ماء العسل و سکنگبین معتدل و کشکاب اندر این باب از بهر این کار گزیدهاند اما آنچه غلیظ باشد از شراب شیرین هوا که مردم آن را به دم زدن همیگیرد با وی در گذرهای دم زدن در نتواند گنجید و آن را فراز و باز نتواند بود و آنچه سخت رقیق بود پیش از آن که منفعت او پدید آید بخار گردد و با هوایی که به دم زدن بیرون کنند خرج شود و آنجا که نفث به دشخواری باشد به شراب علاج نشاید کرد و شراب قابض رودهها را قوی کند و اسهال و ادرار بول باز دارد و خداوند صداع را و کسانی را که در سن هیچ گونه گرانی نباشد شراب سخت زیان دارد و شراب تلخ و رقیق خداوند معدهی سرد و ضعیف را سود دارد لکن مردم صفرایی را زیان دارد.
باب هفتم از جزو دوم از گفتار سوم اندر تدبیر خواب
بباید دانست که نشاید که بیمار در آغاز نوبت تب بخسبد خاصه که اگر در مقدمه تب فراشایی یا لرزی باشد از بهر آنکه حرارت در خواب به جانب زندرون میل کند سرما
ص: 851
زیادت گردد و تب دراز شود و اما نزدیک انحطاط تب
(ص 253)
ممکن باشد که سود دارد و در وقت انتها زیان کمتر دارد
باب هشتم از جزو دوم از گفتار سوم اندر تدبیر استفراغ هرگاه که طبیب خواهد که در تبهای عفونی استفراغی فرماید نخست با یازده چیز نگاه باید داشت
یکی وقت نوبت تب دوم قوت بیمار سوم مزاج بیمار چهارم سحنهی بیمار پنجم آن که بداند که مادهی تب کدام خلط است ششم حال خامی و پختگی ماده هفتم آن که ماده میل به کدامین جانب دارد هشتم سالها و عمر بیمار نهم هوای شهر و مسکن بیمار دهم فصل سال یازدهم عادت بیمار
اما آنچه تعلق به وقت نوبت تب دارد
اما آنچه تعلق به وقت نوبت تب دارد آن است که بنگرند اگر تبی که نوبت راست همیآید و در نوبت تب هیچ استفراغ نشاید کرد از بهر آن که روز نوبت روز حرکت مادهی بیماری است و چون ماده در حرکت باشد به طریق استفراغ اخلاط را بجنبانند اضطراب زیادت شود اگر به ضرورت به استفراغی حاجت آید توقف باید کرد تا نوبت تب بگذرد و اگر تب لازم باشد وقتی که آهسته شود طلب باید کرد یا در شبانه روز آن وقت که هوا خوشتر باشد آن وقت باید جست و
آنچه تعلق به قوت بیمار دارد
آنچه تعلق به قوت بیمار دارد آن است که اگر قوت قوی باشد خلطی که همی بیرون باید کرد به یک بار بیرون کنند تا تن پاک شود و اگر قوت ضعیف باشد استفراغ نشاید کرد لکن مزاج رابه شربتهای خنک به اعتدال باز میباید آوردن تا هر وقت که مزاج به اعتدال باز آید قوت نیز به تن باز آید پس استفراغ فرماید و اگر قوت سخت قوی باشد یا سخت ضعیف نباشد استفراغ به تفاریق باید کرد تا قوت بر جای بماند و مدت میان هر استفراغی چندان باید که آن خلط خام یعنی پخته شود و قوت که به استفراغ نخستین کمتر شده باشد
ص: 852
و اندر آن مدت به جای باز آورده باشد و هرگاه که استفراغ به فصد میباید کرد انتظار نضج واجب نیست چنان که اندر استفراغ خلطهای دیگر از بهر آن که اگر فصد (را) تأخیر کنند باشد که قوت ضعیف شود و فصد ناکرده بماند و همچنین هرگاه که بیم آن باشد که خلطی دیگر بجنبد احتیاط در آن باید کرد که در آغاز بیماری که هنوز قوت بر جای باشد استفراغی کند اگرچه اخلاط خام باشد و به نزدیکی وقت انتها هیچ خلطی را نشاید جنبانید تا نضج ظاهر نشود و اندر بیشتر وقتها طبیعت چون نضج تمام کرده باشد خلطی را دفع کردن آغاز کند نگاه باید کرد اگر طبیعت کار خویش میکند به طبیعت باز باید گذاشت و گر در کار طبیعت تقصیری هست طبیعت را به چیزی لطیف یاری باید کرد و اگر چنان باشد که طبیعت هیچ دفع نمیکند طبیب را تدبیر استفراغ باید کرد و طبیعت را مدد دادن چنان که حال واجب کند و بباید دانستن که هر استفراغی که به ضرورت کنند و نه در وقت خویش کنند از بهر آن کنند تا پیش از آن که اخلاط بجنبد و روی به عضوی نهد از اخلاط لختی کمتر کرده باشند و این همچنان باشد که بیماری را به ضرورت و نه اندر وقت خویش مثلًا در وقت انتها که بدترین وقتهای غذا دادن است غذا دهند تا قوت ساقط نشود پس دیگر باره رنجی مراجعت کند لا بد به استفراغی مشغول باید شد
و آنچه تعقل به مزاج بیمار دارد
و آنچه تعلق به مزاج بیمار دارد آن است که بنگرند اگر مزاج گرم است و بیماری گرم استفراغ به خرمای هندو و شیرخشت و بنفشه و مانند آن کنند و اگر بیماری سخت گرم نباشد و خواهند که استفراغ به هلیله و شاتره و مانند آن کنند روا بود
و آنچه تعلقه به سحنه بیمار دارد
و آنچه تعلق به سحنهی بیمار دارد آن است که بنگرند اگر بیمار گوشت آلود و تن آبادان باشد و بسیار خلط است و استفراغ کردن دلیرتر باشد و اگر خشک و لاغر است به تعدیل مزاج مشغول باید شد و از استفراغ باز دارد
و آنچه تعلق به مادی بیماری دارد
و آنچه تعلق به مادهی بیماری دارد آن است که نگاه کنند اگر مادهی بیماری خون است
ص: 853
یا خون با آن برابر است فصد اولاتر باشد خاصه اگر بول سرخ باشد و غلیظ باشد و از پس فصد اگر طبع خشک باشد طبع را به چیزی لطیف نرم کنند چون کشکاب با شیرخشت یا شراب بنفشه و شراب آلو و چنان باید که مقصود در این حال طبع نرم کردن باشد نه استفراغ کلی و اولاتر آن باشد که حقنهای سبک سازند از روغن بنفش و آب برگ چگندر کوفته و فشارده و شکر سرخ و اندکی پوره و این حقنه بر آغاز بیماری صوابتر باشد از آن که نزدیکی وقت انتها و اگر بول زرد و ناری باشد فصد نشاید کرد از بهر آن که بیم باشد که صفرا تیزتر شود و از پس آن که طبع نرم کرده باشد تدبیر ادرار بول کنند به سکنگبین که در وی تخم کرفس و مانند آن چیزی پخته باشد پس تدبیر مسام گشادن و عرق آوردن کنند به چیزی که سخت گرم نباشد چون روغن بابونه یا شراب سپید با آب نیم گرم آمیخته و اگر تب سخت گرم باشد این تمریخ و تنطیل نشاید کردن و تمریخ روغن مالیدن را گویند و هرچه بر عضوی ریزند یا برچکانند آن را نطول گویند و بر ریختن و برچکانیدن را تنطیل گویند و در وقت استفراغ نگاه باید کرد تا خلطی که بیرون میشود مادهی بیماری هست یا نه اگر نه اگر قوت قوی است و ماده، مادهی بیماری است چندان که حاجت است که کمتر شود رها باید کرد تا بیرون شود و اگر نه آن است استفراغ باز باید داشت تا بیماری زیادت و قوت ضعیف نشود و بسیار باشد که مادهی غلیظ و لزج باشد و قوت سخت قوی نباشد و طبیب را حاجت آید که استفراغ کند به مسهلی قوی که فعل او اندک باشد تا قوت دارو خلط غلیظ را بجنباند و دفع کند و کم فعلی را و استفراغی بسیار نکند تا ضعف نیارد اندر چنین حالی از مسهل قوی مقداری اندک باید داد یا مسهلی باید ساخت بر این گونه تربد نیم درم سنگ سقمونیا یک تسوج تا هفت درم سنگ گل به شکر بسرشند با قاریقون و سقمونیا هم بر این قیاس بسرشند و اگر این داروها با عصارهی گل تازه یا با شراب گل خورد روا باشد
و آنچه تعلق به خای و پختگی ماده دارد
و آنچه تعلق به خامی و پختگی ماده دارد آن است که هرگاه که این اصلها که یاد کرده آمد در ابتدای بیماری کار بسته باشد جز بدان که ماده را بپزاند مشغول نباید بود و تا اندر
ص: 854
تن خلط بسیار نبیند و تا بیم آن نباشد که خلطی بجنبد و روی به عضوی شریف نهد پیش از نضج هیچ استفراغ نشاید کرد و هر استفراغی که پیش از نضج کنند از بهر آن کنند تا ماده لختی کمتر شود و طبیعت را سبک باری دهد تا باقی را بتواند پزانید و هر استفراغی که از بهر پاکی تن کنند از پس ظاهر شدن نشانههای نزج باید کرد و از بهر آن که بسیار باشد که مادهی خام که مستعد استفراغ نباشد در حرکت آید یا اگر لختی پخته باشد خلطهای خام که مستعد استفراغ باشد بیامیزد و استفراغ با رنج و اضطراب باشد و گروهی پنداشتهاند که مقصود از پزانیدن خلط آن است و از بهر آن که خلط صفرایی رقیق باشد گفتند آن را به پزانیدن حاجت نیست و این پنداشت باطل است از بهر آن که مقصود طبیب از پزانیدن خلط آن است که خلط رقیق را قوامی میدهد تا معتدل گردد و خلط غلیظ را رقیق کند تا قوام آن معتدل شود تا هر دو مستعد دفع طبیعت شوند نبینی که در تب صفرایی روز نخست اندر بول هیچ رسوب نباشد و به نزدیک انتها رسوب پدید آید و رسوب جز مادهی بیماری نیست که پخته شده است پس اگر پختگی ماده رقیق شدن بودی بایستی که رقیقی بول و بی رسوبی نشان پختگی بودی پس چون میبینیم که سبب آن که روز نخست طبیعت رسوب را از آب جدا نمیتواند کرد خامی ماده است و سبب آن که نزدیک انتهای رسوب ظاهر میشود آن است که مادهی بیماری پخته شد آن پنداشت باطل باشد و هم از اینجا معلوم کرد
(ص 254)
که طبیب هر گاه که خواهد که استفراغی کند نخست انتظار نضج باید کرد پس استفراغ کردن از بهر آن که اگر پیش از نضج استفراغ کند بیم باشد که اخلاط بجبند و خلط غلیظ با رقیق آمیخته شود و اضطراب تولد کند و باشد که هیچ استفراغ نیفتد و باشد که خلط رقیق دفع شود و غلیظ در تن بماند و عسرتر و غلیظتر شود و اما اگر در تن خلطهای بسیار و جنبان باشد چنان که بقراط آن را حایج میگوید اگر استفراغ کند روا باشد تا طبیعت سبک بار شود نشان بسیاری و جنبانی اخلاط آن است که اخلاط در تن بیمار از جانبی به جانبی میگردد و بیمار بیقرار باشد و طبیب ترسد که بسیاری اخلاط قوت را مهلت پزانیدن
ص: 855
ندهد یا ترسد که بیماری سرسام شود یا در عضوی آماسی تولد کند در چنین حال اگر چه اثر نضج پدید نباشد استفراغ روا باشد از بهر آن که اخلاط متحرک باشد و طبیعت نیز آن را از جانبی به جانبی میگرداند و چون طبیعت از طبیب در طریق دفع آن یاری (میخواهد) باید دفع به واجب کرد و خطر کمتر باشد و ممکن باشد که راحت پدید آید
و آنچه تعلق به میل ماده دارد
و آنچه تعلق به میل ماده دارد آن است که بنگرند اگر ماده میل به سوی معده دارد استفراغ به قی کنند و از بهر قی چیزی دهند که از عادت سخت دور نباشد و به سکنگبین و آب نیم گرم و مانند آن قناعت کنند و اگر میل به سوی رودهها دارد استفراغ به اسهال کنند و اگر میل به جانب حدبهی جگر دارد استفراغ به ادرار بول کند و اگر به جانب مُقَعَّر (جگر) دارد استفراغ به اسهال کند به داروهایی که آن (دارها) جگر را موافق باشد و اگر به رودههای فروسویین دارد استفراغ به حقنه یا به شیاف کنند و نشانههای این میلها هر یک در جایگاهش گفته آید ان شاء الله تعالی
و آنچه تعلق به سالهای عمر بیمار دارد
و آنچه تعلق به سالهای عمر بیمار دارد و مسکن و شهر او دارد آن است که بنگرد اگر بیمار جوان است یا کهل و شهر او شهری معتدل است و فصل سال بهار است یا خزان استفراغی که حاجت باشد بفرمایند و اگر بیمار کودک یا پیر باشد و شهر گرم باشد چون شهرهای جنوبی یا سرد باشد چون شهرهای سرد شمالی و فصل سال تابستان باشد یا زمستان از استفراغ باز دارد و اگر ضرورت باشد استفراغ به تفاریق و به رفق کنند
و آنچه تعلق به عادت بیمار دارد
و آنچه تعلق به عادت بیمار دارد آن است که بنگرند اگر بیمار داروی مسهل خوردن عادت داشته است و خواهد که مسهل خورد طبیب مسهلی که بدان حاجت باشد بفرمایند و اگر عادت نداشته است در مسهل دادن احتیاط کنند و اگر عادت قی کردن داشته است و مسهل خوردن عادت نداشته است یا اگر عادت مسهل خوردن داشته است و قی کردن عادت نداشته است استفراغ نوعی فرمایند که عادت داشته است از بهر آن که منفعت بر آن
ص: 856
بیشتر باشد و استفراغ بدان طریق توانتر آید و آسانتر آید و اندر فصد نیز عادت نگاه باید داشت و اگر بیمار فصد کردن عادت داشته باشد و فصد میباید کرد فصد کند و چندان که خون بیرون باید کرد بیرون کنند و اگر عادت نداشته است و فصد میباید کرد فصد کند لکن چون کمتر از آن بیرون کند که میباید تا بر خلاف عادت بر طبیعت حملی قوی کرده نباشد
و آنچه تعلق به فصل سال دارد
و آنچه تعلق به فصل سال دارد آن است که در تابستان مسهل کمتر و با احتیاط فرمایند و آنچه فرماید در ساعتی فرماید که هوا خوشتر و حرارت غریزی قویتر باشد و در زمستان نیز مسهل قوی کمتر فرماید و آن را که ضرورت باشد وقت چاشت گاه یا نزدیک نیم روز فرمایند که هوا خوشتر و حرارت غریزی اندر تن پراکندهتر باشد
فاما دارو اندر تبهای گرم استفراغ بدان توان کرد از این انواع باید که در این موضع یاد کرده میآید اندر عمر جوانی و تبهای صفرایی استفراغ به آب خرمای هندو و شیرخشت و اندکی خیارشنبر و اگر به سقمونیا حاجت آید اندکی اندر این آبها حل کنند و اگر اندر جلاب یا اندر آب آلو حل کند و بی شیرخشت و غیر آن بدهند روا باشد از بهر آن که سغمونیا زود اجابت کند و هنوز حرارت او اندر تن پدید نیامده باشد او استفراغ کرده باشد و تن از مادهی صفرا پاک کرده و شراب بنفشه و حب بنفشه در این باب نافع باشد
اما حب بنفشه بدین نسخت کنند
بنفشه یک مثقال سقمونیا نیم دانگ تا دانگی و اگر خواهند که فم معده را مراعات کنند سقمونیا مشوی کنند و کتیرا در گلاب یا در شراب سیب یا در آب آبی حل کنند و بنفشه بدان بسرشند و حب کنند و اگر مراعات فم معده قویتر باید نیم دانگ پوره با وی یار کنند
صقت حبی مسهل
صفت حبی مسهل که حرارت را تسکین دهد گشنیز خشک و گل سرخ و طباشیر از هر یکی دو دانگ تا نیم درم سنگ کافور از یک جو تا تسوجی سقموینا از نیم دانگی تا دانگی کتیرا دانگی حب کنند چنان که رسم است و این حب جز مرد جوان را که حرارت بر وی
ص: 857
غالب باشد نشاید داد.
صفت معجون
صفت معجون هم بدین درجه شیرخشت یا ترنگبین آنچه حاضر باشد ده درم سنگ آب سیب و آب آبی شیرین از هر یکی ده درم سنگ آب گشنیز دو درم سنگ آبها بر شیرخشت کنند تا بگدازد و بمالند و بر آتش نرم آن را به قوام آرند و یک درم سنگ سقمونیا و دانگی کافور با آن مقدار که حال واجب کند در وی بسرشند پس از آن که از آتش برداشته باشند و نیم گرم شده باشد این جمله شش شربت معتدل باشد و اگر ده درم سنگ جلاب و بیست درم سنگ آب آلو با آب خرمای هندو بگیرند و دانگی سقمونیا در وی حل کنند مسهلی تمام باشد و کسی را که منش گشتن رنجه دارد سقمونیا در آب انار حل کنند یا در آب سیب یا اندر آب آبی و گر اندر تبهای یرقانی از بهر جگر گرم خواهند که یک روز سقمونیا اندر ماء الجبن کنند صواب باشد.
صفت معجونی
صفت معجونی که اسهال کند و حرارت را ساکن کند بگیرند مغز تخم خیار و مغز تخم کدوی شیرین از هر یکی پنج درم سنگ رب السوس یک درم سنگ و نیم ترنگبین یا شیرخشت بیست درم سنگ در آب آبی بگدازند و به قوام آرند و یک درم سنگ سقمویا باریک (و) اخلاط باریک در او بسرشند.
صفت قرص طباشیر
صفت قرص طباشیر مسهل معده را قوت دهد و حرارت را ساکن کند بگیرند طباشیر و عصارهی زرشک از هر یکی یک درم سنگ سقمونیا دانگی گل سرخ و کتیرا از هر یکی دانگی جمله را با آب کسنه بسرشند و اگر خواهند حب کنند و اگر نخواهند جمله را با دو درم سنگ شکر تبرزد یا آب کسنه بسرشند یا با آب عنب الثعلب یا با آب کاکنج و قرص کنند و در سایه خشک کنند و به وقت حاجت به دست بمالند و بدهند.
صفت حبی که در تبهای گرم و درشتی سینه شاید داد
صفت حبی که در تبهای گرم و درشتی سینه شاید داد
ص: 858
بنفشه یک مثقال شیرخشت یک مثقال هر دو را به عسل خیارشنبر بسرشند چنان که حب توان کرد و آن را (که) حاجت باشد که هر روز طبع اجابت کند بفرمایند تا بیمار هر شب پنج درم سنگ شیرخشت بمزد.
باب نهم از جزو دوم از گفتار سوم اندر تدبیر ضماد هرگاه که حاجت افتد که ضمادی سرد بر جگر نهند با خرقهای به گلاب سرد کرده برنهند جز وقتی که معده از طعام خالی باشد نشاید گذاشت
محمد زکریا گوید هرگاه که در تب حاده طبع خشک باشد نشان گرمی جگر باشد تدبیرهای سرد و تَر باید کرد و گوید من در چنین حالی ضمادی سرد تَر بر جگر بیمار نهادم طبع اجابت کرد.
باب دهم از جزو دوم از گفتار سوم اندر تدبیر گرمابه سببها که از گرمابه بازدارد
پنج است یکی ضعیفی قوت از بهر آنکه گرمابه تحلیل کننده است قوت را ضعیفتر کند و قوت ضعیف را ساقط کند دوم قی و منش گشتن از بهر آن که سبب منش گشتن ضعیفی فم معده باشد و ضعیفی فم معده سبب ضعیفی قوت شود و بیم باشد که غشی معدهای تولد کند سوم خون آمدن از بینی از بهر آن که در گرمابه همهی خلطها گداخته شود و در حرکت آید و بیم باشد که خون نیز در حرکت آید و خون
(ص 255)
آمدن از بینی به افراط شود و بدین سبب است که هرگاه که طبیب چشم دارد که بیماری را از بینی خون آید یا اگر همیآید ضعیف آید و خواهد که تمامتر آید وی را گرمابه فرماید چهارم اسهال خلطی که میشاید که بدان طریق آن قدر استفراغ کند از بهر آن که گرمابه اسهال باز دارد و اخلاط به جانب مخالف باز کشد آن خلط بدین سبب اندر تن بماند مضرت آن قوی گردد پنجم خشکی طبع است از بهر آن که هیچ کس را در امعا ثفلی باشد در گرمابه نشاید رفت تا امعا از ثفل خالی نشود از بهر این سبب که یاد کرده آمد و بباید
ص: 859
دانست که منفعتهای گرمابه سه نوع است یکی نضج دوم تحلیل و سوم ترطیب و خداوند تب و بیماریهای صفرایی را که مادهی بیماری صفرای محض باشد اگر در عضوی آماسی نباشد پس از آن که طبیب استفراغ کرده باشد گرمابه نافع باشد صفرا را تحلیل کند و بر نضج باقی یاری دهد و ترطیب کند و خداوند تب محرقه را که مادهی تب از بلغم شور باشد زیان دارد از بهر آن که چون بلغم غلیظ باشد به جانب ظاهر تحلیل نتواند پذیرفت چنان که صفرا پذیرد و خداوند ذات الریه و خداوند ذات الجنب را پس از نضج و استفراغ سود دارد و بر نضج باقی خلط را یاری دهد و دردها را بنشاند و پوست را تَر کند و مفاصل و عصبها را و گذرهای دم زدن را نرم کند و بدان سبب دم زدن و رطوبت برانداختن آسانتر شود و هر بیماری که در تندرستی گرمابه دوست دارد اگر در بیماری گرمابه خواهد از پس نضج و استفراغ وی را از گرمابه باز نشاید داشت که از جملهی منفعتها است که به نضج و تحلیل تعلق دارد و آنجا که مقصود از گرمابه ترطیب باشد چنان باید که اگر در تن شوخ بسیار نباشد و از خارش رنجی نباشد به شوخ برداشتن و خاریدن روزگار نبرد و بدان مشغول نباشد از بهر آنکه بیم باشد که عرق کند و خشکی فزاید اولاتر آن باشد که آب خوش نیم گرم بر وی همیریزند بسیار و در خانهی معتدل خوش هوا نشیند یا در آبزن معتدل رود و از آبزن بیرون آید و به ازاری نرم تَری آب از وی بردارند و همهی تن به روغن نیم گرم کرده چرب کنند تا مسام بگشاید و فضلهای که باقی باشد آن را تحلیل کند و پوست و رگها و عصبها را نرم کند و تَری آب اندر وی نگاه دارد و از روغن گرم ناکرده این منفعتها یافته نشود و فراشا تولد کند و چون از گرمابه بیرون خواهد آمد به تدریج بیرون آید سر و تن پوشیده باشد تا باد خنک و اثر سرما بدو نرسد.
جزو سوم از گفتار سوم اندر شناختن انواع تبهای عفونی و علاج هریک به شرح و تفصیل
اشاره
باب نخستین در شناختن انواع تبهای صفرایی
تبهای صفرایی سه نوع است
ص: 860
یکی غب است که روز آید و یک روز نه و مادهی این تب صفرای خالص باشد و بدین سبب این غب را تب خالصه گویند دوم لازمه است و مادهی این صفرایی باشد با رطوبت که یکی شود یعنی با وی آمیخته شود آمیختنی محکم و غلبهی صفرا دارد لکن از محکمی که آمیخته باشند فعل هر یک جداگانه پدید آید نتواند آمد و به حس اندر یافته نشود و از بهر آنکه مادهی تب صفرا و رطوبت باشد و رطوبت تحلیل به دشواری پذیرد و حرارت صفرا در رطوبت آمیخته باشد تب لازم باشد و این را عرضی فراخ است یعنی اندر زیر این نوع انواع بسیار است و بسیار اندر آید آنجا که صفرا غالبتر باشد تب تیزتر و آشفتهتر و اعراض آن صعبتر باشد و زودتر گذرد و آن را محرقه گویند و حاده نیز گویند و آنجا که رطوبت غالب باشد تب نرمتر و لازمتر و عسرتر و این را غب غیر خالصه گویند و گاه باشد که این نوع مدتی دراز تا به نزدیک شش ماه همیآید و گاه باشد که بر آخر این تبها سپرز بزرگ شود و تهیج در چشم و روی پدید آید یعنی چون آماسیدهای شود و گوشت و پوست بیمار نرم و آمیخته گردد و به تازی این را ترحل گویند و سوم تبی است که یک روز نوبت او گرمتر و آشفتهتر باشد و دیگر روز آهستهتر و مادهی این تب هم صفرا و هم رطوبت باشد لکن به هم آمیخته و یکی گشته نباشد بلکه از یکدیگر جدا باشند و بدین سبب نوبت هر یک جداگانه پدید آید آن روز که نوبت حرکت صفرا باشد تب گرمتر آید و آن روز که نوبت حرکت رطوبت باشد تب نرمتر آید و این تب را شطر الغَب گویند و بباید دانست که مادهی تب غیر خالصه میل به جانب پوست و گوشت دارد و بدین سبب است که در آخر این تب عرق بیشتر آید و فراشا و لرزانیدن او بدان ماند که پوست را به سر سوزنها همیآزنند و مادهی غب غیر خالصه اندر رگها باشد و بدین سبب است که مدت آن دراز باشد لکن در رگهایی که نزدیکی دل است کمتر باشد و مادهی تب محرقه اندر رگها که در حوالی دل و فم معده و رگهای جگر بسیار باشد و بدین سبب است که اعراض آن ضعیفتر و آشفتهتر (باشد).
باب دوم از جزو سوم از گفتار سوم در شناختن تبها و علاج غب خالصه
ص: 861
علامتهای آن بباید دانست که ده علامت است که غب خالصه را از غیر خالصه بدان توان دانست یکی فراشا و لرز که اندر آغاز تبها باشد و چگونگی آن دوم حال حرارت تب سوم حال بول چهارم حال نبض پنجم حال عرق که در آخر تبها باشد ششم احوال نوبتهای تب از درازی و کوتاهی هفتم عدد روزهای نوبت هشتم حال تزاید تبها نهم اعراض تب دهم استفراغهای این ده علامتهای خاصه است. و بیرون از این حالهایی است که آن را در بیماریها اثرها و شهادتها باشد چون فصل سال و عمر بیمار و شهر و سحنه و عادت و صنعت او و بیماریها که در سالی بیشتر افتد و تدبیرهای گذشته که بیمار را اتفاق افتاده باشد اندر این احوال نیز نگاه باید کرد تا شهادتهای علامتهای دیگر قویتر شود
اما آنچه از فراشا و لرز دانسته شود آن است که در آغاز تب سرمایی به پشت برآید همچنان که کسی مانده باشد آب گرم بر وی ریزند سرما به پشت او برآید و سبب این آن باشد که حرارت ناری بجنبد و اندک مایه رطوبتی را که باید بگدازد و به عضلهها رساند تا حس آن یافته شود و از بهر آن که حرارت این تب سخت قوی باشد قوت حرارت بر اثر آن به عضلهها رسد و آن را بگزد و بسوزاند تا بدان ماند که پوست و عضلههای بیمار به سوزنها همیآزنند و هم بدین سبب است که این سرما سخت قوی نباشد لکن پس از آن قویتر شود و نیک بلرزاند از بهر آن که حرارت غریزی میل به زندرون کند آنجا که ماده است روی بدان آرد و این لرز و سرما زود ساکن شود و مدت آن سخت دراز نباشد و حرارت تب زود ظاهر گردد و نوبت نخست و دوم و سوم لرز و سرما قویتر باشد و هرچه روزگار میآید آهستهتر میشود به خلاف لرزها و تبهای دیگر چون تب ربع که روز نوبت نخستین لرز ضعیفتر باشد و هر چند روزگار بر میآید قویتر میشود از بهر آن که در تب ربع کیموس سودایی که بر عضلهها ریزد نخست خام و غلیظ باشد و هنوز نضج و لطافت نیافته باشد و هر چند روزگار بر میآید نضج مییابد و لطیفتر میشود و آنچه از وی بر عضلهها ریزد بسیارتر و گَزیدهتر (صحیح گزندهتر) باشد بدین سبب لرز قویتر باشد و نبض نیز هم بدین سبب قویتر شود و گاه باشد که در تب ربع و تب بلغمی از بهر آن که
ص: 862
مادهای که بر عضلهها ریخته شود بسیارتر و سردتر باشد نیک بلرزاند لکن فرق میان این لرز و لرز صفرایی آن است که با لرز صفرایی طعم دهان تلخ باشد و اندر بلغمی تلخ نباشد و ممکن شود که هرگاه که مادهی تبهای ربع و بلغمی پختهتر شود و لطیف گردد دهان اندکی تلخی گیرد و آنچه که از حرارت تب دانسته شود آن است که تب غب خالصه زود گرم شود و گرمی او سوزانتر از همهی تبها باشد و آنجا که دست بر نهند تیزی طبع دست را بسوزد لکن چون زمانی دست بر آن موضع نهاده دارند حرارت آن موضع کمتر شود از بهر آن که مادهی صفرایی سخت لطیف باشد و حرارت دست و حرارت
(ص 256)
طبع آن لطیفتر و تحمیل پذیرندهتر کند بدین سبب حرارت آن موضع کمتر شود و آنچه از بول دانسته شود آن است که بول سرخ و ناری باشد و رقیق اگر قوامی دارد و بس غلیظ نباشد و بسیار باشد که در روز اول یا سوم اثر نضج در وی پدید آید و بیشترین اندر چهارم یا هفتم پدید آید و آنچه از نبض دانسته شود آن است که نبض اندر آغاز نوبت صغیر و ضعیف و متفاوت باشد از بهر آن که حرارت تب اندر تن پراکنده شده نباشد و حرارت غریزی نیز میل به زندرون دارد از بهر کوشیدن با مادهی تن لکن زودازود از آن بگردد و عظیم و قوی و مختلف شود اما قوت از آن باید که خلط صفرا لطیف و سبک است قوت را از وی چندان گرانی و ماندگی نباشد که از خلطهای دیگر باشد و از بهر آن که حرارت صفرا قوی باشد و حاجت به دم زدن و هوای تازه در آوردن بیشتر باشد عظیم گردد و مختلف از بهر آن باشد که خاصیت تبهای عفونی است که نبض تب مختلف شود لکن اختلاف نبض و تب صفرایی سخت قوی نباشد از بهر آن که مادهی صفرا به سبب لطافت و سبکی قوت را فرو نگیرد و بدان گران باری نکند که مادتهای دیگر کند و آنچه از حال عرق باید دانست آن است که گساریدن تب غب خالصه به عرق باشد و بسیارتر از آن باشد که در تبهای دیگر از بهر آن که خلط صفرا رقیقتر از همهی تبها است و هرگاه که در تب آب باز خورده شود بر پوست او بخاری تَر پدید آید چنان که گویی عرق خواهد کرد و باشد که عرق کند و آنچه از احوال نوبتهای تب دانسته شود آن است که در بیشتر حالها درازی
ص: 863
نوبت غب هفت ساعت باشد و کمترین چهار ساعت و درازترین دوازده ساعت و آنچه از دوازده ساعت برافزاید و تا به چهارده و پانزده ساعت رسد غب خالصه نباشد و چون نوبت درازترین چهارده ساعت باشد سی و شش ساعت آسوده باشد و بدین سبب است که این تب با سلامتتر از تبهای دیگر است و آنچه از عدد نوبتها دانسته شود آن است که اگر بیمار تخلیطی نکند و طبیب را غلطی نیفتد نوبتهای غب خاصه هفت نوبت بیش نباشد چنین که هفت نوبت اندر چهارده روز افتد و بسیار باشد که به سبب لطافت یک نوبت بیش نباشد و به عرق یا به قی صفرا یا به اسهال که صفرا بگذرد و آنچه از تضاید نوبتها دانسته شود آن است که تضاد آن یعنی فزودن آن به نسبت راست باشد و تضاد غب غیر خالصه و دیگر تبها به نسبت راست نباشد و آنچه از اعراض تب معلوم گردد آن است که در این تب بیخوابی و بیقراری و تشنگی و زجرت (دلتنگی) و ملالت و مانند این بسیار باشد و آنجا که صداعی باشد و در سر هیچ گرانی نباشد از بهر آن که خلط صفرا سبک باشد گرانی نکند و بباید دانست که بسیار باشد که آن روز که نوبت آسایش این تب باشد نوبت حرکت آن تب باشد و بیمار هر روز اندر تب باشد بدین سبب هرگاه که طبیب علامتهای این تبها از نوبت جوید و دیگر علامتها نگاه نکند اندر غلط افتد پس اعتماد بر علامتهای دیگر باید کرد که یاد کرده آید و آنچه از استفراغها دانسته شود آن است که استفراغ صفرا یا به قی یا به اسهال یا به عرق یا به ادرار بول صفرایی باشد پس هرگاه که بینند که قی به اسهال صفرایی است و عرق بسیار میکند و ادرار بول صفرایی همین باشد معلوم گردد که مادهی صفرا خالص است و تب غب خالصه است.
علاج بباید دانست که سبب تبهای عفونی دو چیز است یکی گردآمدن خلط عفن اندر تن دوم گرمی و تباهی مزاج که از عفونت تولد کند پس طریق علاج این تبها آن است که تدبیر کم کردن خلط و تدبیر به اعتدال باز آوردن مزاج با یکدیگر برابر کند لکن در تب غب از بهر آن که حرارت قویتر باشد و ماده لطیفتر و سبکتر حاجت به تدبیر مزاج تباه و فرو نشاندن حرارت غریب بیشتر از آن باشد که به کمتر کردن ماده لکن اولاتر آن باشد که با تدبیر مزاج از تدبیر کم کردن ماده غافل نباشند و موافقترین چیزی در این باب آب انار
ص: 864
ترش و شیرین است که با شحم او بفشارند و با اندکی شکر میدهند تا هم حرارت را تسکین میکند و هم به قوت شحم طبع را نرم همیدارد و آب آلو با شکر و آب خرما هندو با اندکی خیارشنبر و شراب گل یا سکنگبین سرده کرده شراب بنفشه و مقدار پانزده درم سنگ بنفشهی پرورده در گلاب شسته و پالوده و مقدار دو درم سنگ اسبقول با شراب آلو این همه شربتهایی است که حرارت غریب را بنشاند و طبع را نرم کند پس اگر با تب صداعی و تاسهای باشد به حقنهی نرم مجیب کردن طبع را اولاتر.
صفت حقنهی نرم بگیرند بنفشه و ختمی و سبوس گندم از هر یکی ده درم سنگ عناب بیست عدد سپستان پنجاه عدد کشک جو سی درم سنگ شکر سرخ سی درم آب کامه پنج درم سنگ سبوس را اندر خرقهای کنند و اندر آب بمالند و شیرهی او بکشند و بنفشه و ختمی و عناب و سپستان و کشک جو این همه را در چهار من آب بجوشانند تا یک من ماند و بپالایند و مقدار پنجاه درم سنگ تا ده استار از این مطبوخ پالودن بستانند و حقنه کنند.
صفت حقنهی دیگر بنفشه و نیلوفر و ختمی و بابونه از هر یکی ده درم سنگ سبوس گندم ده درم سنگ انجیر پنج عدد سپستان پنجاه عدد کشک جو یک مشت اصل سوس نیم کوفته ده درم سنگ برگ چغندر ده عدد جمله در چهار من آب بپزند تا به یک من باز آید و بپالایند و مقدار ده استار از وی بگیرند وده درم سنگ لعاب اسبقول و ده درم سنگ روغن بنفشه با وی بیامیزند و دو درم سنگ پوره اندر وی حل کنند و بکار دارند و اگر پنج درم سنگ آبکامه با وی بیامیزند تمامتر باشد و اگر قوت مساعد باشد تا نخست طبع نرم نکند کشکاب و چیزی غذایی نشاید داد و قانون طبع نرم کردن و قانون غذا دادن و قوت نگاه داشتن و کشکاب دادن اندر بابهای جزو دوم از گفتار سوم اندر این کتاب یاد کرده آمده است.
و اگر طبع هر روز یک مجلس یا دو مجلس اجابت میکند به تدبیر طبع گشاده حاجت نباشد و بباید دانست تن که بعضی طبیبان گفتهاند که در این طبع دارویی که در وی گرمی و درشتی باشد نشاید داد از بهر آن که ایمن نتوان بود که تب محرقه گردد یا به سرسام باز گردد و لکن هرچه به تَری و خشکی میل دارد آن باید داد و محمّد زکریا میگوید اگر قوت
ص: 865
مساعد باشد و تب غب خالصه باشد بیست درم سنگ هلیلهی زرد مقشر جوشیده بر باید کرد و به دو دست بمالیدن و بپالودن و بیست درم سنگ ترنگبین در وی حل کردن و روز آسایش یعنی تب نباشد وقت سحر بدادن و میگوید دانگی و نیم سقمونیا در بیست درم سنگ جلاب که با آب آمیخته باشند حل باید کرد و بدادن هم به روز آسایش تا تن را به یک باره از خلط صفرا پاک کند و از پس آن شربت تب باز نیاید و اگر باز آید تبی ضعیف باشد و میگوید اگر فصل تابستان باشد و بیمار اهل تنعم یا ضعیف باشد هر شبانگاه ده درم سنگ خرمای هندی و بیست عدد آلوی سیاه فربه در یک من آب بباید پخت تا نیک پخته شود و به دست بمالیدن و ده درم سنگ شکر اندر او گداختن و بدادن تا برآن خسبد و بامداد پیش از برآمدن آفتاب کشکاب دادن و همانا که اهل تنعم آلوی پخته و به دست بمالیده دشخوار توانند خورد اولاتر آن باشد که از بامداد آلو را به کارد بیازنند و خرمای هندو با وی در آب گرم تَر کنند و شبانگاه صافی بپالایند بی آن که مالند و شکر درگدازند و بدهند خوشتر و لطیفتر باشد گروهی گفتهاند اگر در ابتدای بیماری و روزگار تزاید حاجت باشد که طبع نرم شود هر روز دو استار ترنگبین اندر آب حل باید کرد و بدادن و اگر بدین نرم شود پنج استار خرمای هندی در آب گرم تَر کنند
(ص 257)
هر شب و بامداد بپالایند و ده درم سنگ شیرخشت با ترنگبین اندر وی گدازند و بدهند جورجیس میگوید سه استار ترنگبین در آب سرد حل کرده کسی را که به تدبیرهای لطیف حاجت آید به جای کشکاب باشد و اولاتر آن باشد که در تبهای گرم دست از ترنگبین کوتاه دارند و اگر چاره نباشد بی خرمای هندو و آب آلو ندهند و به عوض آن آنجا که ده درم سنگ ترنگبین خواهد داد هفت درم سنگ شیرخشت دهند علی الجمله ترنگبین را در تب صفرایی بی چیزی ترش چون آب غوره و آب انار ترش و آب آلو و خرمای هندو نشاید داد از بهر آن که ایمن نتوان بود که صفرا گردد و گر در تب دهان خشک میشود و تشنگی غلبه کند پیش از کشکاب شربتی تَری فزاینده باید داد چون جلاب خام یا آب آلو و آب خرمای هندی و آب خیار ترش و آب کدو و آب خربزهی هندو و آب برگ خرفه و آب تخم
ص: 866
او و لعاب اسبقول با شکر و اگر دهان خشک نمیشود پیش از کشکاب سکنگبین دهند چنان که در بابهای جزو دوم از گفتار سوم از این کتاب یاد کرده آمده است و اگر بیمار کشکاب نخواهد آب کدو با آب انار آمیخته به جای کشکاب باشد و آب تخمها دادن از بهر که آن ادرار بول در این تب موافق باشد و اصل اندر این تب آن است که روز نوبت تب جز آب خرفه و سکنکبین با آب خرما هندو و شکر با آب خربزهی هندو با آب غوره با شکر آمیخته و رب انار ترش و شیرین با آب خیار ترش و اندکی شکر چیزی دگر ندهند و اگر حرارت سخت قوی باشد در این شربتها قدری طباشیر سوده درافکنند علی الجمله در این روز به هر چه به غذا ماند چون کشکاب و غیر آن دور دارند و اندر تب پس از آن که از لرز و سرما آسوده شود اگر آب سرد خورد صواب باشد خاصه اگر اندر معده و جگر مانعی نباشد چون ضعیفی و آماسی و خلط نضجی پدید آورده باشد و جز در این تب آب سرد نشاید داد و همچنین در ابتدای بیماری از چیزهای سرد دادن افراط نشاید کردن الا آنجا که ترسند که تب محرقه شود از افراط حرارت و چنان باید که وقت نوبت معده از طعام و شراب خالی باشد و روز آسایش با مداد سکنگبین سرد کرده خورد و از پس آن به دو ساعت کشکاب خورد و از پس کشکاب به چهار ساعت سکنگبین شربتی دیگر سخت موافق باشد و از پس آن به دو ساعت دیگر مزورهی کدو و اسفاناخ یا مزوردهی ماش مقشر یا طفشیل از ماش مقشر یا آب غوره یا مزورهی از سماق و کوک به سرکه و مغز بادام و شکر ساخته و اولیتر آن باشد که مزورهی کدو را آب غوره بَرزَنَند یا از پس آن به چیزی ترش دهان خوش کنند از بهر آن که کدو چیزی سخت نازک است و اگر در معده هیچ گونه صفرا باشد کدو مستحیل شود و صفرا گردد و خل زیت به روغن بادام یا به شیرهی مغز بادام و مغز خیار و اندکی کوک موافق باشد و مزوردهی زرشک و آلو و نیسو*** (شاید نیشو) و مغز بادام و شکر موافق باشد و شبانگاه که بخواهد خفت شربتی آب غوره با شکر و طباشیر با آب انار یا آب تخم خرفه یا لعاب اسبغول بخورد و بر آن بِخُسبد و اگر وقت نوبت پس از نماز باشد بامداد شربتی کشکاب رقیق دادن صواب باشد و اگر از پس آن که تب رها کند شربتی سکنگبین دهد موافق باشد و پای در آب گرم نهادن و مالیدن خاصه در آخر تب یا پس از آن که تب رها کند باقی حرارت تب را از سر فرو کشد و سکنگبین که به روز نوبت
ص: 867
پنجم و ششم خورد بزوری باید بدین صفت
صفت سکنگبین
صفت سکنگبین شیرهی تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم خربزهی گرمه بگیرند از هر یکی مقدار بیست درم سنگ تخم کسنی ده درم سنگ تخم کسنی را در سی درم سنگ سرکه و سی درم سنگ آب بجوشانند تا به نیمه باز آید و بپالایند و شیرهی تخمها با این سرکه بیامیزند و سی استار شکر جلاب کنند و کفک بردارند پس آن جلاب را با این سرکه و این شیرهی تخمها افکنند و سکنگبین سازند و از بهر آن که عدد نوبتهای این تب هفت باشد و این هفت تب در چهارده روز آید نگاه باید کرد اگر از بیمار تخلیطی و از طبیب غلطی نرفته است از پس نوبت پنجم غذا کمتر و سبکتر باید کرد و از پس نوبت ششم که روز آسایش از وی روز سیزدهم باشد این روز غذا باز باید گرفت و به کشکاب یا به آب انار قناعت باید کرد تا نوبت هفتم بحران تمام کند و بگذرد باذن اللَّه تعالی و چون وقت بحران آید و ماده پخته باشد اگر طبیعت کار خویش کرد و ماده را دفع کرد بها و نعمت و اگر نه تدبیر دفع آن باید کرد و نگاه کردن تا ماده به کدام جانب میل دارد اگر منش گشتن میباشد و قی نمیافتد تدبیر دفع آن به قی باید کرد و گر در رودههای نفخی و قراقوری و پیچیدنی و گرانیی همیباشد و اسهال تمام نمیکند تدبیر دفع آن به اسهال باید کرد و اگر تقاضای بول میباشد و ادرار تمام نمیکند طبیعت را به دفع آن به چیزهایی که ادرار کند یاری باید داد و اگر بر پوست بخاری تر پدید آید و عرق تمام نمیکند دفع آن به عرق آوردن باید کرد و برخلاف میل ماده هیچ دفع نشاید کردن از بهر آن که خلاف میل طبیعت باشد پس اگر هیچ نشان میل ماده نیابد استفراغ و دفع به اسهال باید کرد و اگر بیمار از پس روز هفتم گرمابه خواهد روا باشد و اگر چه نشانههای نضج پدید آمده نباشد از بهر آن که مادهی این تب لطیف باشد و تحلیل به آسانی پذیرد خاصه اگر هر روز در گرمابه رفتن عادت داشته باشد و از پس پدید آمدن نضج و از پس استفراغ گرمابه بهترین علاجی است لکن در روزگار آسایش باید و روز نوبت تب نشاید و منفعتهای گرمابه و تدبیر آن از جزو دوم از گفتار سوم از این کتاب یاد کرده آمده است و اگر بیماری باشد که به شراب میل دارد یا اگر ذمّی
ص: 868
(مسیحی یا یهودی که در پناه اسلام است) باشد که به نزدیک او شراب مباح است اگر از پس پدید آمدن نضج و از پس استفراغ هر وقت که از گرمابه بیرون آید وی را شاید چون غذا بخورد و از غذا نیز برآساید شراب ممزوج رقیق که یک بهره شراب باشد و دو بهره آب مقدار نیم من باز خورد و خویشتن نیک بپوشد که عرق تمام آرد و باقی خلط را نیز بپزاند پس اگر از تشنگی و درد سر و گرانی سر و چشم رنجی باشد البته شراب نشاید داد و باقی تدبیر شراب هم اندر جزو دوم از گفتار سوم یاد کرده آمده است و اگر از پس روز چهاردهم حرارتی مانده باشد سکنگبین بزوری که در این باب وصف کرده آمده است میباید داد و اگر حاجت آید که اندکی بیخ کرفس در سکنگبین باید پخت بپزند و بباید دانست که علاج غب لازم همچون علاج غب خالصه است لکن عنایت از پزانیدن خلط پیش از آن باید کرد که در غب خالصه و به چیزهای سخت سرد دادن چندان دلیری نشاید کرد پیش از آن که نشان نضج پدید آید استفراغ نشاید کرد و در گرمابه نشاید رفت و از اول جز به حقنهی نرم یا به آب میوهها و شراب بنفشه طبع نشاید جنبانید
باب سوم از جزو سوم از گفتار سوم در شناختن علامتها و علاج غب غیر خالصه
علامتهای غب غیر خالصه را دوازده علامت است یکی آن که مدت سرما و لرز درازتر از مدت سرمای غب خالصه باشد و بسیار باشد که لرز نباشد دوم آن که وقت نوبت بر نظام نباشد و فزودن آن متناسب نباشد سوم عدد نوبتهای آن را حدی معلوم نیست چنان که عدد غب خالصه را است و بر هر گونه که باشد بیشتر از هفت نوبت باشد جالینوس میگوید جوانی را دیدم که شش ماه او را تب غیر خالصه آمد و خداوند کتاب کامل الصناعه میگوید بیماری را دیدم که او را در آخر تابستان این تب آمد و تا به فصل بهار با آن بیماری بماند با آن که علاج صواب همییافت چهارم آن که اندر سر گرانی باشد پنجم آن که نوبت تب سخت دراز کشد
(ص 258)
و باشد که بیست و چهار ساعت تا سی ساعت در تب باشد ششم آن که روزگار آسایش
ص: 869
نیز دراز باشد چنان که چهل و هشت ساعت آسوده باشد و بدین سبب گمان افتد که تب ربع است و نباشد هفتم آن که نضج دیرتر پدید آید هشتم آن که عرق کمتر از تب غب خالصه کند نهم آن که حرارت تب آهستهتر از حرارت غب خالصه باشد دهم آن که سحنه زود گداخته نشود یازدهم آن که بول غلیظ و رنگین باشد و گاه باشد که به سبب گرانی سر و بروفتن (بررفتن) ماده بر دماغ بول کم رنگ یا سپید باشد دوازدهم آنکه نبض اندر آغاز نوبت ضعیف و صغیر و متفاوت باشد و به آخر مختلف باشد و اندر عظیمی و قوت چندان نباشد که اندر غب خالصه باشد.
علاج باید دانست که دوری این تب از غب خالصه به اندازهی درازی نوبت تب باشد پس بدان مقدار که از دوازده ساعت فزون باشد از غب خالصه دور باشد و علاج به اندازهی دوری او بگردد اگر به خالصه نزدیک باشد از علاج آن اندکی بگرداند و اگر دورتر باشد بیشتر بگرداند و اگر دلیل غلیظ و رنگین باشد نخست فصد اولیتر باشد و در بیشتر احوالها چون فصد کرده شد از حقنه مستغنی شود و اگر فصد اتفاق نیفتد از طبع نرم کردن به حقنه یا به چاره نباشد و حقنه سودمندتر باشد و در این تب حقنه از بابونه و حسک و برگ چغندر و تخم معصفر و بنفشه و انجیر و سپستان و خیارشنبر و روغن شیرپخت و اندکی پوره باید ساخت تا لختی قویتر باشد و قانونها که در جزو دوم از گفتار سوم از این کتاب یاد کرده آمده است جمله یاد باید داشت تا از آنجا معلوم گردد که در این بیماری نخست طعامهای غلیظتر باید داد و به تدریج لطیف کردن چنانکه یاد کرده آمده است به شربتها و غذایهای سرد چندان دلیری نشاید کرد که در غب خالصه شاید کرد اگر چند روزی طعامی که قی را شاید بخورد و قی کند سخت سودمند باشد و اسهال را به وقت باید کرد تا نضج پدید آید و چون وقت اسهال باشد مسهل معتدل باید داد و در کشکاب چیزهای پزاننده و لطیف کننده در باید پخت چون نخود و تخم بادیان و سعتر و زوفا و پودنه و سنبل و خورد مزاج و کشکاب که از کشک جو به نخود پزند نیمانیم سخت سودمند و معتدل باشد و اگر دلیل رنگین و نبض سریع باشد بامداد کشکاب ساده با شکر باید داد و از پس آن به چهار ساعت سکنگبین با آب سرد و اگر ممکن باشد که روز نوبت
ص: 870
کشکاب و غذا بخورد هر دو باز باید گرفت و به سکنگبین قناعت کردن و اگر ممکن نباشد اندر آخر تب کشکاب با شکر خورد یا سبوس آب به روغن بادام و شکر با اندکی پست جو با آب سرد و شکر و روز آسایش زیرهبا و غورهبا و اناربا خورد و بدُرّاج و تیهوج و جوزهی مرغ خانگی و هر چند با تبها نزدیکتر میشود غذا لطیفتر میباید داد و روز آسایش ساکن باید بود حرکت و ریاضت نشاید کرد از بهر آن که حرکت طبیعت را از پزانیدن خلط باز دارد و خلط را بگدازد و بد با نیک بیامیزد و در تن پراکنده کند و بیماری بدین سبب درازتر گردد و اگر ساکن باشد خلط عفن در جای خویش آرمیده باشد و طبیعت بر وی مستولی گردد و بپزاند و دفع کند اما آنچه در نضج یاری دهد سکنگبین بزوری است با گل به شکر یا سکنگبین سرشته یا آب بادیان گل به شکر در وی گداخته و اگر گل به شکر در آب گرم به دست بمالند و اندکی تخم بادیان اندر وی بجوشانند و بپالایند و سرکه برافکنند و سکنگبین سازند شرابی لطیف و پزاننده باشد و چون اثر نضج پدید آید به آهستگی تدبیر استفراغ میباید کرد و چیزی که در این وقت بدان استفراغ کنند گل به شکر گداخته است با سکنگبین آمیخته با قدری خیارشنبر اندر وی حل کرده با اندکی تربد ترکیب کرده و شراب افسنتین مسهلی موافق است معده را درباغت کند و قوت دهد تا غذا را هضم کند و بلغم تولد نکند از بهر آن که در افسنتین سه قوت سودمند است یکی قوت قبض است که معده را قوت کند و دوم قوت لطیف کننده و گشاینده است سده را بگشاید و رطوبت را تحلیل کند و گذرهای اخلاط را پاک کند و ادرار بول کند و سوم قوتی است که صفرا را جذب کند و اصل این بیماری خلط صفرا است که رطوبت را گرم کند تا عفن گردد لکن (تا) نشانههای نضج پدید نیاید افسنتین نشاید داد از بهر آن که به قوت قبض که در وی است ماده را صلب کند و قوت و خامی زیادت شود.
صفت شراب افسنتین بگیرند افسنتین رومی پنج درم سنگ تربد سپید تراشیده نیم کوفته دو درم سنگ سنبل یک درم سنگ گل سرخ پانزده درم سنگ در سه من آب بپزند تا به یک من باز آید و بپالایند و هر بامداد مقدار چهل درم سنگ با ده درم سنگ شکر یا با یک درم سنگ صبر بخورند.
ص: 871
نسخهی دیگر افسنتین رومی هفت درم سنگ مصطکی و اذخر و شادهی هندی (شاید شادنه) و سنبل و صبر و قاریقون و گل سرخ از هر یک دو درم سنگ زعفران نیم درم سنگ جمله را در دو من شراب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و یک من عسل یا شکر یا ترنگبین برافکنند و به قوام آرند و در بعضی نسختها یک درم سنگ بیخ بادیان و یک درم سنگ بیخ کرفس و نیم درم سنگ انیسون و نیم درم سنگ تخم بادیانه و نیم درم سنگ اسارون و یک درم سنگ فودنه یاد کردهاند و قرص بنفشه در این بیماری مسهلی نافع است.
صفت قرص بنفشه بگیرند بنفشه دو درم سنگ تربد سپید یک درم سنگ رب السوس نیم درم سنگ سقمونیا دانگی جمله را کوفته و بیخته با پنج درم سنگ شکر سرخ اندر آب گرم بخورند و تا اثر نضج سخت ظاهر نباشد این مسهل را نشاید داد.
نسخهی دیگر بنفشه و تربد و رب السوس و سقمونیا هم بدین وزن بگیرند دانگی فودنه یا انیسون زیادت کنند و دانگی کتیرا و کتیرا به آب کرفس یا به آب کاسنی یا به گلاب حل کنند و داروها بدو بسرشند و حب کنند و بخورند نافع باشد.
صفت مطبوخی که ابو علی سینا ترکیب کرده است بگیرند غافت و افسنتین و هلیلهی کابلی از هر یکی پنج درم سنگ تخم خربزه و تخم خیار بادرنگ و تخم کرفس از هر یکی ده درم سنگ تربد نیم کوفته یک درم سنگ خیارشنبر یک استار میویز دانه بیرون کرده بیست عدد سپستان سی عدد انجیر ده درم سنگ گل انگبین پانزده درم سنگ جمله را بپزند چنان که رسم است سقمونیا نیم دانگ بر صد درم سنگ از این مطبوخ ترکیب کنند و بخورند این مطبوخ سخت موافق است لکن چنین دانم که ده درم سنگ تخم کرفس در وی بسیار است و خطای ناسخ است دو درم سنگ تا پنج درم سنگ تمام باشد و آب لبلاب با تربد و بسفایج و شکر با فلوس خیارشنبر مسهلی لطیف باشد و نیم درم سنگ تربد و یک طسوج سقمونیا با نیم درم سنگ قاریقون یک طسوج سقموینا با هفت درم سنگ گل به شکر بسرشند یا با عصارهی گل تازه و پنج درم سنگ شکر با شراب گل بخورند مسهلی قوی و اندک فعل باشد خلط غلط را لختی دفع کند و از پس استفراغ اقراص طباشیر و اقراص گل و
ص: 872
مانند آن موافق باشد و گاه باشد که به اقراص غافت حاجت آید.
صفت اقراص طباشیر که در آخر تبهای صفرایی سودمند باشد طباشیر و گل سرخ از هر یکی پنج درم سنگ تخم کوک تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم کدو از هر یکی سه درم سنگ پاک کرده رب السوس دو درم سنگ ترنگبین پاک کرده ده درم سنگ قرص کنند چنان که
(ص 259)
رسم است هر قرصی یک مثقال
نسخهای دیگر اندر تبها که با تشنگی و سرفه باشد سود دارد طباشیر و گل سرخ و صمغ و کتیرا از هر یکی چهار درم سنگ تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم خرفه و اصل السوس از هر یکی هشت درم سنگ نشاسته سه درم سنگ کافور یک درم سنگ بکوبند و لعاب اسبقول بسرشند و قرص کنند و هر قرصی یک مثقال.
صفت قرص
گل از بهر تب غب که صفرا بر رطوبت غلبه دارد گل سرخ ده درم سنگ سنبل سه درم سنگ اصل السوس پنج درم سنگ تخم کسنی و تخم خیار بادرنگ پاک کرده از هر یکی چهار درم سنگ قرص کنند هر یک مثقالی.
نسختی دیگر اندر تبهای غب غیر خالصه که صفرا و رطوبت برابر باشد سود دارد گل سرخ ده درم سنگ مصطکی یک درم سنگ سنبل دو درم سنگ تخم کسنی پنج درم سنگ شربت یک مثقال صفت قرص بنفشه اگر با تب سرفه باشد سود دارد بنفشه و گل سرخ از هر یکی پنج درم سنگ مغز بادام سپید کرده پنج درم سنگ گل ارمنی سه درم سنگ صمغ عربی و مغز تخم کدو از هر یکی پنج درم سنگ مصطکی یک مثقال سنبل یک درم سنگ نشاسته سه درم سنگ مغز تخم خیار پنج درم سنگ بیخ سوس سه درم سنگ شربت یک مثقال.
صفت قرص بنفشه اگر با تب و سرفه طبع خشک باشد سود دارد بنفشه ده درم سنگ تخم خشخاش و تخم کسنی و مغز تخم خیار از هر یک پنج درم سنگ کتیرا و رب السوس
ص: 873
از هر یک چهار درم سنگ هر بامداد یک مثقال باجلاب بخورند گاه باشد که حاجت آید چهار درم سنگ سقمونیا و هفت درم سنگ تربد زیادت کنند و شربت دو درم سنگ کنند.
صفت قرص غافت در آخر تبهای کهن سود دارد و خداوند یرقان را و درد جگر را نیز سود دارد عصارهی غافت پنج درم سنگ گل سرخ و سنبل از هر یکی دو درم سنگ طباشیر سه درم سنگ ترنگبین ده درم سنگ شربت یک مثقال.
صفت اقراص مازریون در غب خالصه و غیر خالصه که با تشنگی بود و طبع خشک باشد سود دارد مازریون که هفت روز در سرکه تَر کرده باشند پس خشک کرده و آرد جو و هلیلهی زرد و شکر تبرزد از هر یکی راستاراست خوردنی یک مثقال.
صفت اقراص قرط که در تبها که با اسهال باشد سود دارد قرظ و طراثیث و بلوط و حب الاس و بذرالحمام راستاراست خوردنی یک مثقال.
صفت اقراص انبرباریس در تبها که با تشنگی و گرمی و ضعیفی معده و جگر باشد سود دارد و انبرباریس زرشک را گویند
بگیرند عصارهی انبرباریس چهار درم سنگ گل سرخ دوازده درم سنگ بیخ سوس و عصارهی غافت و تخم خیار و خیار بادرنگ و نشاسته و کتیرا و صمغ عربی و طباشیر و زعفران و تخم خرفه از هر یکی دو درم سنگ لک و ریوند چینی و سنبل از هر یکی یک درم سنگ کافور نیم درم سنگ ترنگبین چهار درم سنگ در آب حل کنند و داروها بدان بسرشند و قرص کنند هر قرصی مثقالی.
نسختی دیگر در تبهایی که با آماس معده و جگر باشد سود دارد بگیرند انبرباریس پاک بکرده از دانه و رب السوس و گل سرخ و مغز تخم خیار و مغز تخم خربزه از هر یکی سه درم سنگ مصطکی و سنبل و عصارهی غافت از هر یکی دو درم سنگ روناس که به تازی فوت گویند و ریوند چینی و زعفران از هر یکی سه درم سنگ تخم کشوت و تخم هندبا (کسنی) از هر یکی سه درم سنگ طباشیر یک درم سنگ و نیم ترنگبین شش درم سنگ قرص کنند هر قرصی مثقالی و بسیار باشد که خلط عسر باشد و حاجت آید سر پهلوها را و معده را ضمادی بر نهادن که گرم کند و خلط را بپزاند و معده را قوت دهد.
ص: 874
صفت ضماد سه درم سنگ لادن اندر روغن سوسن و روغن گل بگدازند از هر یک هفت درم سنگ و پنج درم سنگ گل سرخ و دو درم سنگ سک و دو درم سنگ رامک و دو درم سنگ مصطکی همه را بکوبند و بدین لادن گداخته بسرشند و هر گاه که معده خالی باشد برنهند و اگر دو درم سنگ دارچینی و دو درم سنگ اشنه زیادت کنند قویتر باشد و گرمابه اندر اول بیماری زیان دارد رطوبت خام را بگدازد و بدان موضع ریزند که در وی عفونت همیپذیرد و بدین سبب عفونت زیادت گردد و خلطی که لطیفتر باشد آن را به تحلیل خرج کند و باقی کثیفتر شود و در آخر بیماری که اخلاط پخته باشد و استفراغ کرده شود و در پوست خارش و بثرهها پدید آید و اگر بابونه و اکلیل الملک و مانند آن در آب بپزند و خویشتن بدان آب بشویند سخت نیک باشد و چیزهایی که ادرار بول کند از پس پدید آمدن نشان نضج تمام سود دارد و بهترین چیزی اندر این باب سکنگبین بزوری باشد.
باب چهارم از جزو سوم از گفتار سوم اندر شناختن تب محرقه و علامت و علاج آن تب
تب محرقه دو گونه باشد و هر دو تبی لازم باشد و اگر بگسارد گساریدنی ظاهر نباشد یک نوع با مادهی صفرای سوخته باشد که زندرون رگهای همه تن عفونت پذیرد یا زندرون رگها که نزدیک دل یا نزدیک فم معده و جگر عفونت پذیرفته باشد و نوع دوم را مادهی بلغم شور باشد که اندر رگهای همهی تن یا در حوالی دل عفونت پذیرفته باشد و تولد بلغم شور از رطوبتی رقیق باشد که با صفرای سوخته و آمیخته گردد پس از آنجا که حقیقت است ماده نوع دوم هم از تیزی صفرا باشد که رطوبت رقیق را شور و عفن کند و اعراض این تب صعبتر از اعراض غب خالصه باشد بدین سبب واجب کند که مدت این بیماری کوتاهتر از مدت غب خالصه باشد و پیران را تب محرقه کمتر آید از بهر آن که حرارت ایشان سخت قوی نباشد و صفرا در تن ایشان بسیار نباشد و اگر پیری را تب محرقه آید خلاص به دشخواری یابد از بهر دو چیز را یکی آن که قوت پیر ضعیف باشد دوم آن که سبب سخت قوی باشد قوت او با آن سبب برابری نتواند کرد و کودکان را و جوانان را
ص: 875
بسیارتر آید و محرقه کودکان را سهل باشد از بهر آن که مزاج کودک میل به تَری دارد و بسیار باشد که کودک را در تب محرقه سباط پدید آید یا حالی که بدان ماند از بهر آن که حرارت تب بخارهای تَر به دماغ برآرد و اگر کودک شیرخواره اندر این تب شیر نخواهد و آنچه بمزد در معدهی او ترش گردد و بقراط میگوید
انَّ مَنْ عَرَضَ لَهُ فی الْحُمی المُحْرِقه رَعْشَةُ فَانَ اخْتِلاط الذهن یَحَلُ عنه الرعشه
گوید هر بیماری را که در تب محرقه رعشه پدید آید اگر سخن بیهوشانه گفته گیرد رعشه زایل شود طبیبان گفتهاند سبب زایل شدن رعشه اندر این حال آن است که تا دماغ به غایت گرم نشود سخن بیهوشانه گفتن نگیرد پس از بهر آن که دماغ که مبدا عصبها است گرم شود عصبها نیز گرم شود و رعشه زایل شود
علامتهای تب محرقه
تب محرقه را از دیگر تبها به پنج علامت توان شناخت یکی آن که حرارت این تب لازم باشد و باطن او سوزانتر از ظاهر باشد و بدان سبب تشنگی سخت عظیم باشد و بقراط میگوید اگر در تب محرقه سعال پدید آید تشنگی زایل شود از بهر آن که تشنگی اندر این تب از بهر خشکی شش باشد و به حرکت سعال رطوبتها به شش فرو ریخته شود از گوشت نرم که نزدیک اوست دوم آن که در آغاز این تب فراشا و سرما نباشد و هیچ عرق نکند الا به نزدیکی بحران و روز بحران هم اندر آغاز فراشا کند و هم اندر آخر عرق کند سوم آن که زفان یا سیاه باشد یا زرد یا درشت و سیاهی بدتر باشد و درشتی سهلتر باشد و زردی میانه باشد چهارم آن که فرق میان محرقه و مطبقه آن است که محرقه به نوبت غب قویتر شود و رنگ و روی و چشم بدان سرخی و رگها بدان پری نباشد که در تب مطبقه باشد پنجم آن که بحران او بقی باشد یا به اسهال یا به رعاف یا به عرق و بباید دانست که
(ص 260)
نکس اندر این بیماری کمتر اتفاق افتد و اگر افتد سبکتر از دیگرها باشد علاج این طبع همچون علاج غب غیر خالصه است لکن از بهر آن که اندر این تب باطن سوزانتر از ظاهر باشد تدبیر تسکین حرارت قویتر باید کرد و اصل تسکین حرارت چهار کار است هوای
ص: 876
خانه خنک کردن و شربتها و غذاهای خنک دادن و نطولها و ضمادهای خنک بر سر و بر سینه و بر جگر نهادن اما تدبیر هوای خانه آن است که اندر تابستان بادبیزن بیاویزند و به آهستگی فرو کشند و برف و یخ بسیار بنهند و شاخههای بید شسته گرد بستر بنهند و میوهی بسیار چون سیب و آبی و بسیاری از آن میوهها بشکافند و گلاب و کافور و اندکی صندل سوده و اندکی سرکه بر میوهها و بر بید همیریزند و بنفشه و نیلوفر اگر حاضر توانند کرد بسیار حاضر کنند و بستر بیمار از فرش تبری سازند و اگر خانهای باشد که در وی گذر آب تواند بود و دیوار خانه به گل پاکیزه اندوده باشد و به عوض کاه اندر آن گِل پنبه دوخ کرده باشند سخت نیک باشد و گلاب و سرکه بر دیوارها میریزند تا بوی گل میدهد و بستر بیمار بر تختی باشد که در زیر آن آب میگذرد و از شربتها سکنگبین که از شیرهی تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم خرفه و تخم کسنی ساخته باشند و آب آلو یا آب خرمای هندو سخت موافق باشد لکن اگر طبع نرم باشد آب ناردانه و پست جو اولاتر و اگر نرمی طبع پیش از آن نباشد که هر روز یک مجلس یا دو مجلس اجابت میکند چیزی که نرمی طبع زیادت کند بباید داد و تدبیر باز داشتن نباید کرد و شراب ریواج و شراب انار و شراب لیمو و شراب سیب ترش یا گلاب میباید داد هر ساعت و شراب صندل سخت موافق باشد و آب خربزهی هندو و آب خیار ترش و آب کدو با اندکی آب غوره میباید داد با اندکی شکر یا با سکنگبین ساده میباید داد وهمه روز از این شربتها اندک اندک میباید چشانید و هرگاه که اثر نضج پدید آید و حرارت تب و اعراض آن بر حال خویش باشد سحرگاه قرص کافور با سکنگبین ساده باید داد و وقت آفتاب برآمدن کشکاب سرد بکرده و اگر در معده و جگر و دیگر اندامهای زندرونین ضعفی و آماسی و دردی نباشد آب سرد سخت نافع باشد علی الجمله اندر آب سرد و کشکاب سرد دادن انتظار نضج باید کرد و قانون آب سرد دادن در باب دوم از جزو دوم از این گفتار یاد کرده آمده است.
صفت شراب صندل بگیرند صندل سپید سوهان کرده پنجاه درم سنگ یک شبانه روز یا بیشتر اندر پنج استار سرکه و پنج استار آبغوره و نیم من آب فرقار کنند پس بجوشانند تا به نیمه باز آید و به دست بمالند و بپالایند و یک من شکر برنهند و به قوام آرند شربت ده
ص: 877
درم با آب تخم خرفه اگر کسی را سرفه باشد این شراب از بهر او بی سرکه و آب غوره پزند و لکن به گلاب پزند و بسیار باشد که بیمار به سبب برآمدن بخارها بر دماغ از خویشتن غافل شود و اگرچه تشنه باشد آب نخواهد هرگاه که این غفلت بینند هر ساعت جرعه جرعه آب اندر دهان او میفرماید چکانید تا حلق او خشک نشود و اگر حاجت باشد لعاب اسبقول رقیق با جلاب خام یا با آب انار میباید داد و دانهای آلو که لختی گوشت او به کارد برداشته باشند و لختی مانده بدو دهند تا در دهان میگرداند تا کام و زفان خشک نشود و دانهی خرمای هندو که با وی لختی گوشت او باشد دهان و تشنگی بنشاند و اگر مانعی نباشد روغن گل یا روغن نیلوفر سرد کرده با آب یخ بر سر بیمار میکنند تشنگی بنشاند و مانع زکام و نزله و سعال باشد یا در سر گرانی یابد که دلیل برآمدن بخار باشد بر دماغ با این موانع هیچ از این نشاید کرد و زیان کارتری چیزی با این موانع بر سر نهادن آن است که شیر بر سر بیمار دوشند از بهر آنکه بیم باشد که سرسام تولد کند و لکن اگر بخار که بر دماغ برآمده باشد بخار صفرایی باشد از این روغنها و آب سرد و شیر همه سود دارد و فرق میان بخار صفرا و بخارهای تَر آن است که با بخار صفرا خواب نباشد و بینی خشک باشد و بخار تَر منفذ بینی را تَر دارد و سر گرانتر باشد و غفلتی و سباطی باز آن نباشد اگر در این حال بینی و روی سخت سرخ باشد خون از بینی آوردن صواب باشد و اگر نه تدبیر آن باید کرد که ماده را به جانب پای فرو کشند و بسیار باشد که سبب تشنگی گرمی و خشکی تب باشد شراب خشخاش که اندر کشکاب بخورد با گرمی و خشکی تب برابری کند و بخواباند و از بهر آن که اندر خواب تَری کشکاب و خنکی دیگر شربتها به قعر تن رسد تشنگی زایل شود و اگر بیمار به پشت باز خفتن عادت دارد تکلف کنند تا عادت بگرداند از بهر آن که بخفتن بر آن شکل دهان خشک کند و بیمار تشنه شود.
صفت حبی که تشنگی بنشاند بگیرند مغز تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم کوک و رب السوس یا بیخ اصل السوس و ترنگبین راستاراست بکوبند و ببیزند و به لعاب دانهی آبی یا به لعاب اسبغول حب کنند یک حب در دهان میگرداند تشنگی بنشاند
صفت اقراص طباشیر که تشنگی بنشاند طباشیر پنج درم سنگ کتیرا و صمغ عربی و
ص: 878
نشاسته از هر یک سه درم سنگ رب السوس هفت درم سنگ تخم خرفه و مغز خیار و مغز تخم خیار بادرنگ و مغز تخم کدوی شیرین از هر یک چهار درم سنگ قرص کنند به لعاب اسبغول چنان که رسم است هر بامداد بباید فرمود تا لختی روغن بادام اندر دهان گیرد و ساعتی بدارد پس بریزد و زفان را به خلالی یا به خویشی درشت بمالند تا بخار و درشتی از او برخیزد و بر اثر آن اندکی لعاب اسبغول یا جلاب بباید داد و بیشترین از روز سینهی او به خرقههای کتان و توزی به گلاب و صندل آغشته پوشیده بباید داشت تا دم زدن او به اعتدال شود و هر زمان گوش به دم زدن او میباید داشت و همچنین سرکه و گلاب و روغن گل و اندکی کافور هر ساعت میباید بویانید و بر جگر نیز خرقههای کتانی به گلاب سرد آغشته میباید نهاد لکن نگاه باید کرد تا به وقت آن که بیمار عرق خواهد کرد از این خرقهها هیچ بدو نبرند و بشرهی او را خنک نکنند تا تحلیل که خواست بود باز نگردد و بیماری دراز نشود اگر چه اندر این تب درازی بیماری با سلامتتر از تیزی تب باشد.
و محمد زکریا میگوید سحرگاه آب آلو باید داد و بامداد کشکاب و وقت نیمروز آب خیار با آب خربزهی هندو و وقت خواب لعاب اسبغول و در فرو نشاندن حرارت هیچ تقصیر نباید کرد و به سخن طبیبان جاهل که گویند مبالغت کردن اندر فرو نشاندن حرارت بحران باز پس افکند مشغول نباید بود که من هر دو طریق آزمودم طریق فرونشاندن حرارت بی خطرتر و با سلامتتر یافتم و طریق دیگر که دست در تسکین حرارت آهستهتر دارند طریقی است که بیمار را به دست علت باز داده باشند تا سوزانی تب دماغ او را بریان کند و معدهی او را بسوزاند و عصبها را اندر هم کشد و لقوهی خشک تولد کند و بسیار باشد که به سبب تشنج خشک که در عصبها و عضلهها پدید آید ضنیق النفس تولد کند سینه و گردن او به موم روغن که از روغن بنفشه سازند چرب باید داشت و گر در موم روغن بنفشه و ختمی خشک کوفته و بیخته بسرشند سخت موافق بود و کدوی تَر تراشیده و برگ خرفه کوفته به روغن گل بر سینه و گردن ضماد کنند و تدبیر غذا همچنان که اندر غب خالصه یاد کرده آمده است میباید کرد و اگر بیمار غذا نخواهد یا مانعی باشد در روز دو بار کشکاب باید داد و بار دوم آن وقت باشد که قوت تب اندکی ساکنتر شود و روزی که تب سوزانتر
ص: 879
و صعبتر باشد کشکاب با آب آلو آمیخته باید داد تا هر بار بیمار را از بهر شربتی نباید رنجانید و تا در صعبی تب معدهی او را شربتی خنک و چیزی که به غذا ماند خالی نباشد و جالینوس اندر این تب در وقت صعبی تب طعامی فرموده است تا بیم رفتن قوت نباشد و اگر بیمار را شهوت طعام نباشد بنگرند اگر در فم معده خلطی باشد معده را
(ص 261)
قوت دهد به چیزی که در خورد مزاج باشد و طعامهایی خوش بوی که شهوت را بجنباند پیش همیآرند چون مرغ که اندر خمیر گرفته باشند و اندر تنور بریان کرده پیش او بشکافند و نان خانگی گرم ببویانند و سرکه به مصوص بچشانند و بوی پست جو که به آب تَر کرده باشند شهوت را بجنباند اگر بیماری را شهوت کلبی پدید آید از ترنگبین و مغز تخم کدو و خیار و مانند آن حلوا سازند به روغن بادام و بدهند و بباید دانست که بسیار باشد که به سبب فصد صفرا تیزتر شود و تب سوزانتر گردد بدین سبب نخست اندر دلیل نگاه باید کرد اگر قوام آب غلیظ و رنگ او سرخ باشد فصد باید فرمود و اگر در خلاف این باشد فصد نشاید کرد و تدبیر استفراغ به مسهل از جزو دوم از این گفتار برباید خواند و مسهل از آن نوع باید ساخت که در علاج غب خالصه یاد کرده آمده است و اگر طبع گشاده باشد و به باز گرفتن حاجت آید اقراص طباشیر ممسک باید داد و جلاب و سکنگبین دور باید داشت.
صفت اقراص طباشیر
صفت اقراص طباشیر ممسک طباشیر و گل سرخ از هر یک دو درم سنگ و نیم تخم خرفه و تخم کسنی از هر یک سه درم سنگ تخم کدو و تخم خیار از هر یک دو درم سنگ صندل یک درم سنگ رب السوس و نشاسته از هر یک یک درم سنگ کافور دانگی و نیم زعفران دو دانگ یک (بار) خوردن دو درم سنگ باشد و کشکاب که از پست جو پزند با گل قبرسی مقدار یک درم سنگ و نیم و نیم صمغ عرابی سودمند باشد و اگر در این کشکاب مقدار پنج درم سنگ حب الاس نیم کوفته و آبی پاره کرده درپزند قویتر باشد و شراب آبی و شراب ریواج موافق باشد
سفوف التین
ص: 880
و سفوف تین بدین نسخت سود دارد بگیرند اسبغول بریان بکرده و گل قبرسی و طباشیر از هر یک دو درم سنگ صمغ عربی یک درم سنگ و اگر اسهال خونی باشد اندر سفوف التین و کهربا و دمالاخوین و ریوند چینی زیادت کنند و سفوف با شراب آبی دهند یا با سماق یا با آب برگ خرفه یا با آب برگ حماض و غذا مزورهی انار دانک و مزورهی سماق و مزورهی زرشک برگ خرفه و برگ حماض اندر پخته باشند و کوک در آب آبی و آب سیب و آب سماق نیک باشد و هرگاه که تب و بیماری در انحطاط افتد گرمابهی نیم گرم و آب نیم گرم که میل به سردی دارد روا باشد و اگر تب از آن نوع باشد که از بلغم شور تولد کند گرمابه درخوردتر باشد محمد زکریا میگوید اگر این تب را در آخر بیماری سرما کند و بلرزاند چنان که بقراط میگوید که بیمار خلاص یابد و اگر سرما نکند و قوت قوی باشد بیمار بر خطر باشد و اگر قوت ضعیف باشد هلاک شود و بباید دانست که هرگاه که مادهی تب در حوالی فم معده باشد منش گشتن و تاسهی قوی باشد و قی کمتر باشد اگر قی فرمایند کرد به سکنگبین و آبی نیم گرم صواب بود و اگر ماده غلیظ باشد یا طبقههای معده آن را درخورده باشد ایارج فیقرا که صبر آن مغسول باشد سود دارد با حب صبر بباید داد تا استفراغی نکند و پس از آن آب انار ترش و شیرین دادن و تا حرارت ایارج را تلافی کند پس اگر قی همیباشد و افراط آن ضعف همیآرد شراب انار که در وی پودنه پخته باشند و آب سیب ترش با آب آبی که پوست بیرونین پسته اندر وی جوشانیده باشند آن را باز دارند و اگر بر معده ضمادی از صندل و گلاب و آب سیب و آب مورد تَر با اندکی لادن و رامک برنهند صواب باشد و اگر از پوست انار و مازو و گلنار و گل سرخ ضمادی سازند به شراب یا به سرکه سرشته بر معده نهند روا باشد و اگر به قی سودا برآید اسفنجی به سرکه تَر کنند و بر معده نهند و گاه باشد که این تب بحران به عرق کند یا به رعاف و هیچ استفراغ بحرانی را به اول باز نشاید داشت لکن چون افراط کند به ضرورت باز باید داشت اما تدبیر باز داشتن عرق آن است که جامه سبکتر کنند و هوای خانه خوش کنند چنان که یاد کرده آمده است و عرق از وی پاک کنند از بهر آن که هرچند پاک میکنند مدد بیشتر آید و اگر بگذارند و پاک نکنند خشک شود و باز ایستد و اگر حاجت آید آب برگ مورد تَر و آب آبی با روغن گل بجوشانند تا آبها برود و روغن بماند این روغن در پشت و موافصل او همیمالند
ص: 881
و اگر مورد تَر نیابند برگ مورد خشک و گلنار و گل سرخ و معصفر و آبی پاره کرده در شراب بپزند و مقدار چهار یک وزن آب روغن برافکنند و بجوشانند تا آب برود و روغن بماند و اگر مازوی نیم کوفته اندر آب بپزند با این اخلاط قویتر باشد و برگ مورد و گلنار و کهربای سوده همچون غبار بر وی همیپراکنند و اگر افراط از حد بگذرد لعاب اسبغول و لعاب دانهی آبی یا صمغ عربی به آب بیامیزند و طلی کنند اطراف او اندر برف و یخ کوفته نهند و تدبیر باز داشتن رعاف آن است که یخ بر سر و پیشانی همینهند و پلیتهای به آب سرگین خر تَر همیکنند و اندر بینی همینهند یا قطرهای تَری آن اندر بینی چکانند و من دیدم که به هیچ تدبیر باز نتوانستن داشت از آن دست فصد فرمودم و مقدار بیست درم سنگ خون بیرون کردم در حال باز ایستاد و بسیار باشد که اندر تب به سبب برآمدن بخاری بر دماغ سباط پدید آید تدبیر آن باشد که بیمار را بیدار همیکند و آواز بلند همیدارند و با او سخن همیگویند و پایهای او از بن ران تابه قدم ببندند بستن که او را از الم آن خبر باشد و اگر مانعی نباشد شیافی لطیف برنهند تا طبع بگشاید و بر مهرهی گردن و میان دو کتف شیشهی حجامت برنهند و حجامت کنند و بسیار باشد که عطسه دادن گیرد و بدان سبب دماغ ممتلی گردد و قوت نیز ضعیف شود.
تدبیر باز داشتن عطسه آن است که چشم و بینی و پیشانی بیمار همیفرمایند مالید و بفرمودن تا تکلف کند و آروغ میآرد و گردن و اطراف او میمالند خاصه به روغن بنفشه و اگر قطرهای چند روغن بنفش نیم گرم اندر گوش چکانند صواب باشد و خرقهها و ازارها و نمد گرم کرده بر سر و گردن مینهند و گرد و دود از وی دور دارند و بسیار باشد که هر وقت که تب گرمتر خواهد شد صفرا در فم معدهی بیمار ریزد و غشی آرد و در حال آب سرد بر روی و سینهی او باید زد و گلاب و صندل و کافور بویانیدن و بادبیزنها کشیدن و معده و شکم او بمالیدن و اطراف ببستن تا ماده فرو رود و گاه باشد که حاجت آید که بینی بیمار بگیرند یک زمان اندک و دست در دو بینی او نهند تا حرارت به زندرون باز گردد و قوت را برانگیزد و سکنگبین با آب گرم به حلق او فرو ریزند تا از دو مقصود یکی حاصل شود یا ماده از فم معده فرو رود و طبع اجابت کند یا به قی باز گردد و اگر این ممکن نگردد مقدار
ص: 882
سه درم سنگ شراب ریحانی با آب سرد آویختن بر حلق او ریزند و در حال که به هوش آید پست جو و ناردانه دهند و چون این عادت دانسته باشند پیش از وقت گرم شدن طبع چند لقمه نان پاکیزه در آب غوره یا در آب انار ترش یا در آب لیمو بدهند نافع باشد.
باب پنجم از جزو سوم از گفتار سوم در شناختن تب مطبقه و علامات و علاج آن
تب مطبقه دو نوع است یکی آن که خون اندر رگها یا بیرون رگها عفن گردد و از عفونت آن تب تولد کند دوم آن که خون گرم کند و بجوشد بقراط این دو نوع را سوناخس گوید یعنی تب لازم و اما سبب گرم شدن خون در بیشتر حالها یا سده باشد یا سببی قوی از سببهای حمی یوم و این تبی است میان حمی یوم و حمیات عفونی نه این است و نه آن و فرق میان این و حمی یوم آن است که سبب این تب گرم شدن خون است و سبب حمی یوم گرم شدن روح و فرق میان
(ص 262)
این تب و تب عفونی آن است که سبب این تب عفونت خلطی نیست و سبب تبهای عفونی عفونت اخلاط است پس معلوم شد که این تب نه تب یک روزه است و نه عفونی است و نه دق است- لکن گاه باشد که این تب از حال خویش بگردد یا عفونی شود یا دق و بباید دانستن که هرگاه که مردم را از ریاضتها و استفراغهایی که عادت رفته باشد (با آن خو کرده باشند) باز ماند به سببی یا به اختیار خویش باز ایستد و در طعام و شراب هم بر عادت همیرود اندر تن و رگهای او به زودی امتلاء و سدهای امتلائی پدید آید و هر وقت که ناگاه به یک باره حرکتی و ریاضتی قوی کند خون در تن او بجبنبد و به سبب سده و امتلاء دم نتواند زد گرم شود و بجوشد و سبب تب گردد و سببهای تولد سده در باب هفتم از گفتار نهم از کتاب دوم یاد کرده آمده است و در باب نخستین از جزو نخستین از این گفتار نیز اشاره شده است و سبب نوع دیگر آن است که خون در رگها یا بیرون رگها عفن شود و سبب عفن شدن خون بسیار خوردن میوههای تَر باشد تا خون بدان سبب رقیق و آبناک شود و زود عفونت پذیرد و گرم شود و بجوشد و این تب تبی لازم باشد هیچ نگسارد
ص: 883
و جوشیدن او همچون شیرهی انگور و آبهای میوهها که اگر یک روز بماند گرم شود و بجوشد و گساریدن او به بحران نیک باشد یا به مرگ و درجات این تب سه است
یکی آن که اول صعبتر باشد و اندک اندک آهستهتر میشود و این را به تازی منحت گویند و این سهلتر باشد دوم آن که هر ساعت قوت تب همیفزاید و صعبتر میشود و بحران روز هفتم کند و این را به تازی الزاید فی السعوبه گویند و علاج این مشکلتر باشد و بحران این در بیشتر حالها روز هفتم باشد و سوم آن که از اول تا آخر در یک حال باشد و این را به تازی الواقف گویند و حال این در مشکلی علاج میان این و آن باشد و بسیار باشد که هفت روز یک درجه و بر یک حال بمانده باشد و گاه باشد که مطبقه بگردد تا سرسام شود یا محرقه و باشد که آبله و حصبه شود و گاه باشد که به سبب بسیاری علاجهای سرد لیثرغس گردد.
علامتهای اندر این تب سه گونه است
علامتها نگاه باید کردن
یکی علامتهای سوناخس دوم علامتهای عفونت سوم علامتهای بگردیدن سوناخس و نوعی دیگر شدن
اما علامتهای سوناخس پنج نوع است
یکی آن که تب لازم باشد و با لازمی تب رنگ روی و چشم سرخ و رگها ممتلی باشد و جایگاه حجامت و سر رگها فصد آن عادت بوده باشد و بینی خارش گیرد و آب از چشم همیآید دوم آن که تب بدان سوزانی نباشد که تب محرقه و غب غیر خالصه باشد و اگر دست بر اندام او نهند گرمی او همچون گرمی اندام کسی باشد که از گرمابه بیرون آید به گرمی و تَری و خوشی گراید سوم آن که بسیار باشد که حلق و کام و لوزتین آماس گیرد و دم به دشواری تواند زد و در بیشتر حالها دم زدن او به دم زدن خداوند ضنیق النفس ماند و بعضی طبیبان این تب را الحمی الربویه گویند و به تازی دشخواری دم زدن را ربو گویند.
و سبب این ربو آن باشد که خون بیشتر در جگر و دل و حوالی آن باشد و آنجا گرم شود و بجوشد و بخارهای آن همه در سینه و شش جمع شود و ربو تولد کند چهارم آن که نبض
ص: 884
به سبب نرمی عظیم و قوی و ممتلی باشد و به سبب تب سریع و متواتر باشد و از بهر آن که امتلاء خونی باشد عفونت ندارد در اختلاف بدان درجه نباشد که در تب محرقه و غب خالصه باشد.
پنجم دلیل لطیف و ارغوانی باشد و لطافت از بهر گرم شدن و جوشیدن باشد و ارغوانی به رنگ خونی گرم باشد و علامتهای متبطقه که از عفونت خون تولد کند سه نوع است یکی آن که تب گرمتر از سوناخس بود و اعراض او قویتر و به تب محرقه ماند دوم آن که نبض سخت مختلف باشد سوم آن که دلیل تیره و ناخوش بوی باشد و علامت بگردیدن سوناخس آن است که هرگاه که سوناخس بگردد و عفونی یا محرقه یا سرسام شود علامتهای بگردد و علامت تب دوم پدید آید و بباید دانست که هرگاه که در روز سوم و چهارم اثر نضج و علامت بحران ظاهر نشود روز هفتم بحران نباشد و هم بر این غیاس اگر روز هفتم اثر نضج و علامت بحران پدید نباشد علامت درازی بیماری و خلطی خام با خون آمیخته شده باشد و آنجا که خلط خام آمیخته نباشد ممکن شود که روز چهاردهم بحران کند و این تبها بیشتر کودکان را گیرد از چهار سالگی تا دوازده سالگی و در فصل بهار بیشتر باشد و کسانی را که گوشت آلود و فراخ رگ باشند بسیار باشد خاصه که گوشت خوار و شراب خواره باشد و هرگاه که با این تب سباط پدید آید و شکم باد گیرد و چون دست بر (شکم) زنند آواز طبل کند و بیمار بی آرام باشد و بر بستر همیگردد و از اجابت تب هیچ آسایش نباشد پس بر تن او خشک رندهی سبز و پهن پدید آید نشان علامت مرگ باشد.
علاج در سوناخس اگر قوت مساعد باشد به فصد اکحل و باسلیق نباید (صحیحتر بباید) شتافت و خون تمام برداشت و اگر فصل سال موافق فصل باشد و عمر بیمار (موافق باشد) دستوری دهد خون چندان برباید داشت که بیمار به حد غشی رسد یا غشی افتد از بهر آن که غشی به یک بار حرارت تب زایل کند و فصد از روز نخست یا دوم یا سوم باز پس نشاید افکند و انتظار نضج نباید کرد از بهر آن که خون خود پخته باشد و بسیار باشد که از پس غشی با قی افتد یا عرق کند یا اسهال صفرا و بسیار باشد که فصد و آب سرد از دیگر
ص: 885
علاجها مستقنی کنند جالینوس گوید آنجا که از فصد و حجامت مانعی باشد اگر در احشاء آفتی نباشد علاج به آب سرد کنیم و اگر آفت احشاء آفتی باشد که آسان در توانی یافت (به آسانی جبران شود) یا مضرت آن کمتر از مضرت تب باشد علاج هم به آب سرد کنیم و بعد از آن اگر قوت قوی باشد بگشادن سده و کم کردن امتلاء مشغول شویم و اندر هر دو معنا اندر گشادن سده و کم کردن امتلاء داروهای خنک بکار دارید
محمد زکریا میگوید بسیار باشد که در تبهای حاده آب سرد دهند تب در حال ساکن شود لکن بعد از آن تبی آهسته باز آید و باشد که تا چهل روز یا بیشتر ندارد و تا رعاف پدید نیاید یا عرق نکند زایل نشاید و سبب این آن باشد که طبیعت اندر تهیاء بحران بوده باشد و به سبب آب سرد از آن باز مانده باشد و تأخیر افتاده باشد پس بر طبیب واجب است که نیک تأمل کند تا هیچ علامت تهیاء بحران بیند؟ گر نه؟ اگر بیند در (دادن) آب سرد تأخیر کند. و اگر نه دلیر و از آب سرد ندهد از بهر آن که خطر اندر آب سرد دادن پیش از آن نباشد که بیماری درازتر شود و اگر ندهد خطر آن بزرگ باشد چنان که در علاج تب محرقه یاد کرده آمده است و میگوید من هر دو طریق آزمودم دادن آب کم خطرتر است و بعضی طبیبان گفتهاند که اندر این تب استفراغ همچنان کنیم که اندر تب محرقه و هم بدان داروها کنیم و اگر با این تب تخمهای باشد یا طعام دشخوار میگوارد توقف کنیم تا طعام بگوارد پس فصد کنیم.
جالینوس میگوید هر گاه که در سوناخس فصد کرده شود ممکن نیست که تب تبی دیگر شود بدین سبب اندر این تب هیچ علاجی نافعتر از فصد نیست خاصه چندان که به حد غشی رسد و اگر قوت چندان نباشد که غشی احتمال کند خون به دو وقت بیرون کنیم هم جالینوس میگوید فصد اندر این تب به هیچ حال تأخیر نشاید کرد از بهر آن که اگر فصد کرده نشود یا رعافی یا بحرانی اتفاق نیوفتد بیم باشد که بیمار مفاجا بمیرد یا بیماری سرسام گردد.
(ص 263)
یا تب عفونی شود از بهر آن که طبیعت خون بسیار را که گرم شد نه از میل کردن به
ص: 886
عضوی و نه از عفونت نگاه نتواند داشت در جمله هرگاه که در فصد تأخیر کرده شود بیم باشد که همهی ابواب علاج باطل شود از بهر آن که در این تب هم حرارت را تسکین باید کرد و هم امتلاء کم باید کرد و کم کردن امتلاء یا به فصد کم باید کرد یا به اسهال یا به ادرار بول و اندر تأخیر فصد حرارت قویتر شود و قوت بدان سبب ضعیف شود و با ضعف و با تب فصد ممکن نگردد و اسهال و ادرار هر دو حرارت زیادت کنند و تسکین حرارت به جز به چیزهای سرد نتوان کرد و سردیها سده زیادت کند و امتلاء نیز به سبب سده و باز آمدن بخارها به زندرون تن زیادت شود بدین سبب تأخیر فصد با مساعدت قوت خطایی بزرگ است و هرگاه که طبیب به سر بیمار رسید تدبیر فصد باید کرد اگر همه از پس هفت روز یا ده روز باشد و بدان التفات نباید کرد که چند روز گذشته خاصه که علامتهای امتلاء بر جای باشد و قوت مساعد باشد و اگر قوت و فصد سال و سالهای عمر بیمار و شهر و عادت او بعضی موافق فصد باشد و بعضی نه به عوض فصد حجامت باید کرد و اگر از این سببها بیشتر مساعد باشد هم فصد اولاتر باشد لکن خون به تفاریق بیرون باید کرد اندک اندک بعضی طبیبان گفتهاند فصد اندر اول بیماری باید کرد و در روزگار تضاید و نزدیک انتها فصد نشاید کرد خاصه که در انحطاط و بسیار کس اندر این تب به فصد که نه به وقت کردهاند هلاک شدهاند از بهر آن که قوت در وقت تضاید بیماری و در انتها و انحطاط آن مساعدت نکنند که اندر اول کنند بدین سبب طبیب را با ضعف قوت در فصد کردن دلیری نشاید کرد و اگر قوت قوی باشد و دیگر اسباب موافق نباشد اعتماد بر قوت باید کرد و فصد یا حجامت فرمودن که هرگاه که قوت مساعد باشد مضرت ناموافقی دیگر اسباب سهل باشد و بیمار خلاص یابد و در حال فصد کردن در گوهر خون نگاه باید کرد اگر رقیق و آبناک باشد یا صفرایی باشد به شراب عناب تفسیل (تفشیل) و مانند آن قوام باید داد و اگر غلیظ باشد به سکنگبین ساده و زیره با لطیف باید کرد تا تحلیل تمام پذیرد و بیشتر و از پس فصد آب انار ترش و شیرین باید داد یا آب خرمای هندو یا جلاب با آب خربزهی هندو یا سکنگبین و شراب غوره و مانند آن با آب ترشی ترنج یا آب لیمو با جلاب و شراب ریواج با شکر سخت موافق باشد و اگر فصل تابستان باشد این شربتها همه سرد بکرده باید داد جز شراب ریواج یا آب ریواج که آن را بیرنج دادن صوابتر از بهر آن که سردی
ص: 887
آن و سردی برف و یخ معده را برنجاند و در حال غشاء کناد. قرص در آب غوره و آب لیمو مالیدن دهند یا مانند آن چیزی و آن روز که فصد کند غذاها از آن نوع باید داد که در باب غب خالصه یاد کرده آمده است و اگر قوت ضعیف شده باشد مزوره مایهوج و دراج و جوزهی مرغ خانگی باید داد و دیگر روز فصد نگاه باید کرد تا بیماری حاده به غایت است یا حادهی مطلق است یا از جملهی بیماریهایی است که به آهستگی گذرد. اگر حادهی به غایت باشد و قوت قوی باشد به شربت جلاب و آب انار و آب غوره و شراب بنفشه قناعت کنند و اگر قوت ضعیف باشد بامداد شربتی شراب غوره یا غیر آن بدهند و وقت نیم روز کشکاب رقیق با آب انار و اگر حادهی مطلق است که توقع بود که روز هفتم بحران کند بامداد شربتی سکنگبین یا غیر آن بدهند و از پس دو ساعت کشکاب دهند مقدار چهل درم سنگ با ده درم سنگ شکر تبرزد و از پس کشکاب به چهار ساعت سکنگبین با آب سرد و شبانگاه لعاب اسبقول با شکر و آب انار بدهند و اگر شبانگاه این شراب دهند که وصف کرده آید صواب باشد.
صفت شراب آلوی سیاه
صفت شراب آلوی سیاه فربه سی عدد خرمای هندو ده استار هر دو را در دو من آب بپزند تا به یک من باز آید و بپالایند صافی و ده استار آب انار ترش و شیرین و ده استار آب ترشی ترنج یا آب لیمو با او بیامیزند و بپزند تا به نیمه باز آید و صد درم سنگ شکر تبرزد و پنجاه درم سنگ گلاب برافکنند و به قوام آرند هر شب مقدار پانزده درم سنگ تا بیست درم سنگ با دو درم سنگ تخم خرفه سوده بخورند و اگر حرارت و تشنگی سخت قوی باشد نیم درم سنگ طباشیر سوده و اندکی لعاب اسبقول با وی بیامیزند و اگر قوت ضعیف باشد یا عادت بیمار بسیار خوردن باشد در روز دو بار کشکاب دهند و اگر تب از دو بار کشکاب نفور باشد بار دوم کعک سوده با آب سرد و شکر دهند یا پست جو یا پست گندم با آب گرم شسته اندر آب سرد کنند با شکر بدهند یا خلط زیت به روغن بادام و شکر و مغز خیار و خیار بادرنگ و کنار قرص دهند و اگر بیماری از جملهی بیمارهایی باشد که آهستهتر گذرد و بحران روز بیستم یا بیست و چهارم یا بیست و هفتم کند پس از شربت به دو ساعت
ص: 888
کشکاب دهند و پس از نیم روز از مزورههای که در باب غب خالصه یاد کرده آمده است چیزی که خواهد بدهند و اگر حاجت باشد که طبع نرم بکنند آب انار ترش و شیرین با شحم فشارده و شکر برافکنده موافق باشد یا آب خرمای هندو و شیرخشت با ترنگبین یا شیافی سازند از ختمی و پوره و شکر سرخ یا از رخبین (قره قروت) یا از بنفشه و اندکی سقمونیا با شکر یا حقنهی نرم کنند و اگر اندر احشاء ورمی باشد پنج درم سنگ فلوس خیارشنبر و سی درم سنگ ترنگبین و ده عدد عناب و ده عدد آلو سیاه جمله را اندر یک من و نیم آب بپزند تا دو بهره برود و یک بهره بماند و بپالایند و بدهند و فلوس خیارچنبر و عناب و ترنگبین در آب عنب الثعلب سخت موافق باشد و مقدار پنج درم سنگ فلوس خیارچنبر در آب کسنی حل کرده و پالوده هر بامداد موافق باشد و کشکاب با آب انار شیرین دهند و به شب اسبقول و شکر در آب انار دهند و بر موضع ورم از اول صندل و فوفل و گل ارمنی و آب کسنی و آب عنب الثعلب و آب گشنیز تَر برمینهند و به آخر صبر و زعفران با آب گشنیز تَر برمی دهند با برگ ختمی و اندکی اسبقول در آب عنب الثعلب و آب کسنی بر مینهند و در فصد تأخیر نکند.
صفت ضمادی که در این موضع سودمند باشد
صفت ضمادی که در این موضع سودمند باشد روغنی کنند از موم اسفید و روغن گل با روغن بنفشه و عصارهی کسنه و عصارهی گشنیز تَر و ساق برگ خرفه و دو سه قطره سرکه به هم برزنند و بر خرقهای کتان طلی کنند و بر آن موضع نهند و اگر آماس در جگر یا در معده و فم معده باشد چارهای نباشد از چیزی قوی کننده با این چیزها آمیختن چون مصطکی و آب آبی و اندکی سنبل و اگر فصل تابستان باشد ضمادهای سرد کننده برنهند و اگر زمستان باشد نیم گرم برنهند و اندر این تبها این قانون نگاه باید داشت که نخست فصد کنند پس کشکاب دهند و اگر طبع خشک باشد نخست به شربت طبع نرم کنند پس کشکاب دهند و طعام نیز پس از آن دهند که طبع نرم کرده باشند و اگر در احشاء دردی باشد تا درد زایل نشود نه کشکاب دهند و نه غذا اما اگر عفونت صفرا با خون آمیخته باشد و تب تیز و سوزان باشد و همچون تب محرقه به نوبت غب گرمتر میشود و اعراض
ص: 889
قویتر پدید همیآید اولاتر آن باشد که نخست فصد کنند لکن اندر فصد اعتماد بر قوت باید کرد و از قانونها که در جزو دوم یاد کرده آمده است غافل نشاید بود و اندر تسکین بر موجب قانون و اندازهی حرارت مبالغت باید کرد و هر بامداد سی درم سنگ آب کدوی تَر با ده درم سنگ جلاب و نیم درم سنگ طباشیر دهند و اگر حرارت و تشنگی سخت قوی باشد آب کدو و قرص کافور دهند و پس از آن به دو ساعت کشکاب رقیق با آب انار آمیخته و شبانگاه آب خیار ترش با جلاب آمیخته یا آب خرمای هندی با شراب
(ص 264)
بنفشه با این شراب که در این باب وصف کرده آمده است و چنان هوای خانه خنک کرده باشند بیمار را به جامهها بپوشند تا به سبب خنکی خانه حرارت به زندرون تن باز نگردد و دل گرم نشود و هوای خانه خوش به دم زدن میگیرد و راحت نسیم آن به دل میرسد و بنفشه و نیلوفر و صندل و گلاب و کافور میبویانند و آوازهای بلند و زحمتها از وی دور دارند و به نزدیکی بحران بر قانون که یاد کرده آمده است به تدبیر لطیف باز گردد و اندکی آب انار با آب سیب با جلاب دهند و هرگاه که به نزدیکی بحران علامت آن پدید آید که بحران به عرق خواهد کرد بیمار را از خانهی خنک به خانهی معتدل باز باید آورد تا بحران باز نگردد یا ناقص نشود و اگر از پس بحران در رگها باقی از مادهی تب مانده باشد و به تحلیل آن حاجت آید آب کسنی کوفته و فشارده و جوشانیده و صافی کرده با آب کشوت مقدار بیست درم سنگ با یک اوقیه سکنگبین ساده بدهند سه روز تا پنج روز و اگر تب خشک باشد آب آلو کشته و زردآلو کشته دهند تا باقی را به رفق از تن پاک کند و گاه باشد که حاجت افتد که مسهلی داده شود.
صفت مسهل آلو سیاه
صفت مسهل آلو سیاه و عناب از هر یک بیست عدد سپستان سی عدد میویز ملقی دانه بیرون کرده بیست درم سنگ خرمای هندو بیست درم سنگ گل سرخ هفت درم سنگ بنفشه چهار درم سنگ سنای مکی هفت درم سنگ شاتره ده درم سنگ تخم خرفه و تخم کشوت از هر یک چهار درم سنگ تخم بادیان و انیسون از هر یک دو درم سنگ هلیلهی زرد
ص: 890
مقشر پانزده درم سنگ جمله را در سه من آب جوشی سبک بدهند پس در شیشهای فراخ سر کنند و روز در آفتاب نهند و شب در جای گرم همینهند از پس سه روز هر بامداد چهل درم سنگ با پانزده درم سنگ سکنگبین و ده درم سنگ شراب بنفشه بدهند نافع باشد باذن الله تعالی.
باب ششم از جزو سوم از گفتار سوم اندر شناختن شطر الغب و اسباب و علامات و علاج آن
شطر الغب تبی است که از ترکیب بلغم و صفرا تولد کند و نه کم و بیش هر یک را حدی است که از هر یک کدام بیشتر یا کدام کمتر باشد و نه از چگونگی آن را از بهر آن که گاهی بلغم غلیظتر و عسرتر با صفرا مرکب شود و گاهی بلغم رقیقتر و آبناکتر و گاهی ترکیب محکمتر باشد و هر دو طبع به یک بار حرکت کنند و گاهی بدان محکمی نباشد و گاهی عفونت هر دو ماده زندرون رگها باشد و گاهی هر دو بیرون و گاهی عفونت صفرا زندرون رگها باشد و عفونت بلغم بیرون و گاهی عفونت بلغم زندرون رگها باشد و عفونت صفرا بیرون و بدین سبب گاهی تب صفرایی لازمتر باشد و گاهی بلغمی و گاهی هر دو لازم باشد و گاهی نخست یک ماده حرکت کند و دیگر بر اثر او در حرکت آید چنان که هر دو در یک روز براثر یکدیگر حرکت کنند و گاهی هر دو به یک بار حرکت کنند بدین سبب تبها که از هر یک تولد کند دشخوار توان دانست و فرق دشخوار توان کرد و گاهی نخست یک ماده حرکت کند و نوبت خویش بدارد و بگسارد و دیگر روز مادهی دیگر حرکت کند و نوبت خویش بدارد بدین سبب علامتهای هر یک ظاهر باشد و گساریدن محسوس و گاهی یک ماده بیشتر باشد و گاهی هر دو ماده بسیار باشد بدین سبب و گاهی اثر یکی ظاهرتر باشد و گاهی اثر هر دو برابر باشد از بهر این تفاوت کمابیشی پیشتری به تبهای مرکب را نامها خاصه نیست و بعضی را نامها خاصه است یکی شطر الغب است و گاه باشد که اندر شطر الغب مادهی بلغمی صفرا را عسرتر کند تا بدان سبب نوبتهای تب صفرا درازتر گردد و بحران دیرتر کند و گاه باشد که مادهی صفرایی مادهی بلغمی را لطیف کند و زودتر نضج دهد تا بدان سبب نوبتهای تب بلغمی سبکتر شود و بحران زودتر کند لکن بر هر حال
ص: 891
که باشد تبهای مرکب عسرتر و دیرگذرتر باشد تا گاه باشد که شطر الغب مدت نه ماه یا بیشتر بماند و بیشتر باشد که شطر الغب حاده شود و باشد که دق شود و باشد که بیماری مزمن شود و شخصی که در تن او تولد صفرا بسیار باشد و عفونت زودتر پذیرد و ریاضت عادت دارد و اگر از ریاضت باز ایستد و تدبیرهای رطوبت فزاینده بر دست گیرد بیماری او بیشتر شطر الغب باشد و اگر شخصی باشد که اندر تن او تولد رطوبت بسیار باشد هرگاه که ریاضت و تدبیرها گرم کننده در دست گیرد بیماری او هم شطر الغب باشد و حال کودکان که از سالهای کودکی به سالهای ترعرع رسند همچون حال شخصی باشد که در تن او رطوبت بسیار باشد و ریاضت عادت دارد پس از ریاضت باز ایستد و تدبیرهای تَری فزاینده بر دست گیرد بدین سبب در بیشتر حالها بیماریهای هر دو شطر الغب باشد.
علامتها ظاهرترین علامتی آن است که یک روز نوبت تب خارتر و آهستهتر باشد و دیگر روز نوبت تب سبکتر باشد لکن گرمتر و آشفتهتر باشد و بسیار باشد که در یک نوبت دو بار یا سه بار سرما و فراشا باشد از بهر آن که هنوز یک تب نوبت خویش تمام داشته نباشد نوبت تب دیگر اندر آید یا در میانهی تب هر دو ماده به هم باز کوشد بدان سبب حرارت روی بدان موضع آرد که ماده است ظاهر تن سرما یابد تا ماده بر دیگر دست یابد مثلا صفرا گداختهتر شود و رطوبت را بگدازد و بر عضلهها ریزد و بلرزاند تا بلغم تیزی صفرا را کمتر کند و آن را غلیظ گرداند و غلبهی بلغم پدید آید فراشا تولد کند بدین سبب بسیار باشد که بیمار پندارد که تب به انتها رسید یا از سرما و فراشای تب بیاسود یک بار یا دو بار دیگر فراشا کند و نوبت این تب دراز باشد از بهر آن که در میانهی تب به سبب باز کوشیدن مادتها با یکدیگر حرکت تب فرو نایستد و بسیار باشد که شطر الغب از غب دائمه و تب بلغمی نایبه مرکب شود علامت وی آن باشد که هیچ نه در اول تب و نه در میانه فراشا نکند یا اگر کند ضعیف باشد و علامت غلبهی هر خلطی را از اعراض تب باید جست اگر غلبه بلغم را باشد و علامت نوبتها درازتر باشد و فراشا و لرز ضعیفتر و نبض فشاردهتر شود و اطراف زودتر سرد شود و دیرتر گرم شود و اگر غلبه صفرا را باشد نوبت کوتاهتر باشد و اطراف او زودتر گرم گردد و تشنگی زیادت باشد و عرق تمام کند و سرما و
ص: 892
لرز قویتر باشد و دلیل رنگینتر و اگر صفرا و بلغم هر دو برابر باشد اعراض هر دو برابر باشد علی الجمله اندر این تب عرق کمتر کند.
علاج طریق صواب اندر علاج این تب آن است که تدبیر طبع نرم داشتن و تدبیر قی و ادرار بول کند و مسام گشادن و عرق آوردن و پاک کردن تن از ماده به چیزهای سهلتر و سبکتر و بدان طریق که آسانتر باشد فزون از تدبیر تسکین حرارت کنند و استفراغ قوی از پس نضج کنند و از چیزها که طبع نرم کند و پیش از نضج روا باشد آب لبلاب است اگر مادهی بلغمی بیشتر باشد با جل انجبین و اگر صفرا بیشتر باشد با ترنگبین و یا شیرخشت و اگر صفرا و بلغم برابر باشد فلوس خیارشنبر در آب خرما هندو با مقداری تربد و شربتها از آن نوع که در غب غیر خالصه یاد کرده آمده است
جالینوس میگوید که کشکاب با اندکی پلپل در این باب نافع باشد و بعضی طبیبان متقدم گفتهاند که این از جالینوس سهوی بزرگ است از بهر آن که غافل بوده است از بهر آن که پلپل تب را برفروزاند و کشکاب رطوبت زیادت کند و تب بلغمی را عسرتر و دیر گذرندهتر کند و من میگویم که این اعتراض بر جالینوس خطا است از بهر آن که در بیماریهای مرکب هیچ صوابتر از آن نیست که شربتی مرکب سازند تا اگر طبیعت قوی باشد در آن شربت تصرف کند و قوت حرارت از آن به جانب ماده فرستد تا ماده را لطیف میکند و قوت خنکی را به جانب دل فرستد
(ص 265)
تا دل را و روح را آسوده میدارد و با حرارت تب برابری کند و آنجا که طبیعت قوی نباشد و این تصرف نتواند هر چه کنند سود ندارد پس هم این کس که این اعتراض کرده است میگوید اولاتر آن بودی که به عوض پلپل چیزی معتدلتر فرمودی چون کرفس و شبت مگر ندانسته که اندکی پلپل در کشکاب بدان گرمی نباشد و کشکاب حرارت آن را معتدل کند و قوت او را به موضع ماده رساند و اگر چه اندک باشد لطیف کردن او از لطیف کردن کرفس بسیار باز نیفتد و در این باب گل به شکر و سکنگبین بزوری شکری و سکنگبین ساده بزوری عسلی و شراب غورهی عسلی و نقیع سرد در آب کسنی و آب
ص: 893
بادیان موافق باشد و قی کردن به سکنگبین در آب گرم یا در آب ترب صواب باشد و ادرار بول که به آب نخود و آب تخمها که شیرهی آن به آب بادیان کشیده باشند و به داروهای معتدل باید کرد و تدبیر عرق آوردن بر آن جمله باید کرد که در باب هشتم از جزو دوم از این گفتار یاد کرده آمده است روزی که تب قویتر باشد مزورهی آب غوره و آب انار ترش به اسفاناخ و مغز بادام و زیره با و روزی که تب آهستهتر باشد تیهوج و درّاج و جوزهی تذرو و جوزهی مرغ خانگی بریان کرده یا به زیره باج و غوره با و مانند آن کرده و در طعامها نخود و شبت و سعتر آبکامه و اندکی تخم بادیانه وزیره میکنند از هر یک در خورد غلبهی صفرا و بلغم و تدبیر استفراغ نیز هم بر آن ترتیب و داروها از آن نوع باید ساخت در جمله در علاج این تب باب علاج غب غیر خالصه مطالعت باید کرد.
صفت حبی مسهل
صفت حبی مسهل که از پس نضج شاید دادن ایارج فیقرا یک درم سنگ شحم حنظل نیم درم سنگ سقمونیا دانگ و نیم کتیرا دو دانگ مقل دانگی حب کنند چنان که رسم است.
صفت حبی دیگر که در آخر تبهای کهن هر شب دو درم سنگ بدهند مصطکی و هلیلهی زرد و ریوند چینی و عصارهی غافت و عصارهی افسنتین و گل سرخ از هر یک یک درم سنگ زعفران نیم درم سنگ جمله را به آب کسنی بسرشند و حب کنند و در بعضی نسختها به عوض هلیلهی زرد صبر اسقوطری کردهاند و اگر عصارهی غافت و عصاره افسنتین به دست نیاید غافت و افسنتین به عوض آن کنند.
صفت قرص گل
صفت قرص گل که در آخر تبهای کهن سود دارد گل سرخ و بیخ سوس از هر یک چهار درم سنگ ترنگبین سه درم سنگ سنبل و افسنتین رومی و طباشیر از هر یک دو درم سنگ شربت دو درم سنگ.
صفت قرص گل
صفت قرص گل که در تبهای گرم باید داد گل سرخ شش درم سنگ بذر الحماض و
ص: 894
صمغ اعرابی از هر یک چهار درم سنگ نشاسته و زرشک پاک کرده با عصارهی او و طباشیر و تخم خرفه از هر یک دو درم سنگ کتیرا و زعفران و سنبل و ریوند چینی از هر یک یک درم سنگ کافور دانگی شربت دو درم سنگ.
صفت قرص گل
صفت قرص گل که در تبها که با سعال باشد و به اسهال باز دارد آن باید داد سنبل و عود و زعفران از هر یک سه درم سنگ عصارهی زرشک دو درم سنگ ریوند چینی و گل سرخ گلی که تمام نشکفیده باشد لک و طباشیر و صمغ عرابی بریان کرده و کهربا از هر یکی پنج درم سنگ تخم خرفهی بریان کرده شش درم سنگ گل ارمنی هفت درم سنگ شربت درهمین و نصف.
باب هفتم از جزو سوم از گفتار سوم در شناختن تبهای بلغمی نایبه و سبب و علامات و علاج آن
هرگاه که حرارت غریب اندر رطوبت طبیعی اثر کند عفونت در وی پدید آید و گرم شود و سبب تب بلغمی گردد و عفونت به زندرون رگها باشد یا بیرون رگها و آنچه بیرون رگها باشد در معده و جایهای خالی باشد که در تن هست و آنچه زندرون رگها باشد سرما فراشا نکند از بهر آن که از جای خویش بیرون همیآید (صحیحتر نمیآید) و بر عضلهها ریخته نمیشود و بباید دانست که بلغم طبیعی رطوبتی است با قوام و سپید و بی طعم و مزاج و صورت او سرد و تَر است و طعم بلغم ناطبیعی یا شیرین باشد یا شور یا ترش و اگر سخت گرم شود طعم او ز شوری به تیزی گراید و آن را به تازی بورقی گویند و گاه باشد که قوام بلغم همچون آبگینه گداخته گردد و آن را به تازی بلغم زجاجی گویند.
علامتهای این تب از هفت چیز باید جست
یکی از سرما و گرمای تب و چگونگی آن دوم از عرق سوم از تشنگی چهارم از رنگ روی پنجم از نبض ششم از بول هفتم از اعراض که در این تب بیشتر باشد و بباید دانست که هر نوعی را از این رطوبتها که یاد کرده آمد علامتها دگرگون است اما آنچه از جهت
ص: 895
سرما و گرمای تب و چگونگی آن باید جست آن است که هر گاه که سبب تب رطوبتی زجاجی یا رطوبت ترش باشد سرما و لرز قوی باشد و سرمای زجاجی قویتر و پایندهتر از همه باشد لکن سرما به یک بار ظاهر نشود نخست دست و پای سرد شود و اندک اندک اندامها سرد شود تا بدان حد که گویی اندامها در میان برف است و به دشواری گرم شود و تا گرم شدن هر زمان سرما معاودت میکند از بهر آن که ماده بس غلیظ باشد و به سبب سرما اندر این تب بلغمی باشد که اندر راه عفونت پذیرفته باشد و عفونت همیپذیرد و سبب لرز بلغمی باشد که عفن شده باشد و از بهر آنکه عفونت نخست از بلغم شیرین و شور تولد کند پس اندر ترشی پس اندر زجاجی اثر عفونت این دو نوع دیرتر پدید آید و سرماها صعب و لرز بیشتر به نزدیکی انتها باشد و هرگاه که سبب تب بلغمی شور باشد در اول بیماری و آخر تب فراشا کند لکن سرما بدان اندازه نباشد که از بلغم زجاجی باشد و چون مدتی برآید سرما قویتر شود و اگر چه به اندازهی سرمای زجاجی نباشد و سرمای بلغم شیرین کمتر از سرمای همهی انواع بلغم باشد از بهر آن که او به طبیعی نزدیکتر است و اگر دست بر وی نهند حرارت تب اندر تن او هموار نباشد جایی گرمتر باشد و جدایی بدان گرمی نباشد و آنجا که گرمتر باشد نخست بدان گرمی ننماید لکن چون زمانی دست بر یک جای بدارند گرمتر شود چنان که گویی چیزی گرم از قعر تن همی بالا آید و به ظاهر تن میرسد و به هیچ حال حرارت او بدان اندازه نباشد که حرارت تب صفرای باشد و در بشتر حالها مدت این تبها هجده ساعت بکشد و مدت آسایش شش ساعت بکشد و پاک بگسارد و آنچه از حال عرق آمدن باید جست آن است که از بهر آن که ماده بلغمی است گاه گاه بخاری تَر بر پوست پدید میآید چنان که پندارد که عرق خواهد کرد لکن از بهر آن که ماده بس غلیظ است عرق کمتر کند و اگر عرق کند هموار نباشد و آنچه از حال تشنگی باید جست آن است که غلبهی تشنگی در تب بلغمی نشان شوری ماده باشد و آنچه از رنگ روی باید جست آن است چنان که در تبهای دیگر رنگ روی برافروزد اندر تب بتواند فروخت (افروخت) لکن رنگی باشد که از زردی به سبزی و سپیدی گراید چون رنگ ارزیز و آنچه از نبض باید جست آن است که نبض در این تب نبض افتاده و ضعیف و صغیر و متفاوت باشد و آخر متواتر شود و سخت مختلف باشد و آنچه از حال بول باید
ص: 896
جست آن است که بول سپید و رقیق باشد و به آخرتر سرخ و تیره شود و آنچه از اعراض این تب باید جست آن است که در ابتدای تبهای بلغمی غشی بسیار افتد از بهر آنکه تب بلغمی به هیچ حال بیآفت و ضعف فم معده نباشد و بدان سبب شهوت طعام باطل شود و طعم دهان سخت ناخوش باشد و به سبب ناخوردن طعام قوت ضعیف گردد و غشی تولد کند و از بهر آن که مادهی این تب بلغم است و گوهر بلغم گران و نرم است تب و سرمای این تب با گرانی و قنودن باشد و بسیار باشد که پهلوها
(ص 266)
نفخ کند و باشد که سپرز بزرگ شود.
علاج اندر علاج این تبها قانونها که در بابهای گذشته یاد کرده آمده است یاد باید داشت و از بهر آن که مادهی این تبها گاهی بلغم شیرین باشد و گاهی شور و گاهی ترش و گاهی زجاجی علاج هر یک در خورد مادتها میباید گردانید و آنجا که مادهی بلغم شیرین باشد داروهایی بکار باید داشت که در گرمی و لطیف کردن معتدل باشد و گاه باشد که چیزی خنک با آن بباید آمیخت مثل مثلًا چون گل انگبین یا سکنگبین ساده سرشته و مانند آن و آنجا که ماده بلغم ترش یا زجاجی باشد داروهای قویتر و لطیف کنندهتر و گرم کنندهتر باید فرمود چون فلافلی و کمونی و مانند آن و اصل اندر علاج همهی انواع آن است که اندر ابتدای بیماری به سه چیز عنایت کنند یکی نرم (نگه) داشتن طبع به اندازهی اعتدال دوم قی فرمودن هم به اعتدال سوم تدبیر ادرار بول کردن به داروهای لطیف کنندهی معتدل و آن را که بینند که ماده غلیظ نیست یا اندک است و انتها زود خواهد بود سه روز اول کشکاب دهند و اگر ماده غلیظ است در اول بیماری غذا باز نگیرند لکن تدبیر معتدل کنند با آن که گرسنه بودن و گرسنگی و بر گرسنگی خفتن و ریاضت کردن در این تب اگر هم ضعف قوت نباشد سود دارد و نیز اگر ضعفی پدید آید به غذا در توان یافت از بهر آن که بیماریهای بلغمی مهلت دهد و برخلاف بیماریهای حاده باشد که مهلت ندهد و آنجا که در اول بیماری در تدبیر طعام بر عادت بیمار رفته آمد و تدبیر غلیظ کرده شود پیوسته بر آن نشاید رفت و از پس یک هفته از آن بباید گشت در جمله در این تب
ص: 897
تدبیر خلط چنان که در تب ربع کنند نشاید کرد نخست مزوره تنها بیحیوان باید داد پس اگر ترسد که قوت ضعیف شود مزوره به مرغ باید داد و بهترین تدبیری در علاج این تب آن است که در ابتدای بیماری خاصه در ابتدای نوبتهای تب قی فرمایند به سکنگبین و آب گرم باسکنگبین عسلی و این موافقتر و در قی کردن الحاح نباید کرد لکن سکنگبین و آب گرم بسیار باید داد و آنچه به آسانی برآید به غنیمت باید داشت و اگر برنیاید دل در آن نتوان بست که اگر چیزی برنیاید مادهی تب را لطیف کند و به امعا فرو برد و آنجا که ماده غلیظ باشد نخست چیزی باید داد که آن را لطیف کند چون سکنگبین ساده یا بزوری و قی به آب ترب و سکنگبین بزوری باید کرد و گر ترب را در سکنگبین فرقار کنند یک شب و بامداد برآرند و آن سکنگبین بدهند و پس از یک ساعت ترب و تخم ترب و شبت در آب بجوشانند و بپالایند و آب با سکنگبین بزوری بیامیزند و بدهند نیک بود و آنجا که پیش همیباشد و بیتکلف همیافتد خاصه در ابتدای تب تا بیم آن نباشد که ضعف قوت یا خنکی تولد کند باز نشاید داشت و اگر حاجت آید که باز دارند به شراب پودنه و میبه باز باید داشت و اولاتر آن باشد که قی از پس یک هفته فرمایند تا روز هفتم گذشته باشد و بیم آن نباشد که معده را برنجاند و آماس معده تولد کند و شخصی را که قی دشوار باشد قی نشاید فرمود و اندر تدبیر لطیف کردن ماده بهترین شربتی گل به شکر است اندر آب گرم گداختن و از پس یک هفته اگر به چیزی لطیف کنندهتر حاجت آید در این آب که گل شکر بخواهند گداخت اندکی تخم بادیان یا تخم کرفس بجوشانند لطیفتر شود و سکنگبین بزوری و سکنگبین ساده و ماء العسل که در وی قوت زوفا باشد لطیف کننده است یوحنا سرافیون هم بر این است که تا هفت روز نگذرد آب بادیان و مانند آن نشاید داد و میگوید از پس هفت روز سخت صواب است و اگر به چیزی که معده را پاک کند و قوت دهد و ادرار بول آرد حاجت افتد چون انیسون و مصطکی هم از پس هفت روز شاید داد تا هم با سرمای تب برابری کند و هم تشنگی بلغمی زایل کند در جمله اندر تبهای بلغمی عنایت به فم معده بیشتر باید کرد و گل به شکر با اندکی پودنه و انیسون و مصطکی خاییدن در این باب سخت نافع باشد.
ص: 898
صفت ضمادی که فم معده را قوت کند
صفت ضمادی که فم معده را قوت کند سک سه درم سنگ لادن دو درم سنگ گل سرخ و قصب الذیره از هر یک پنج درم سنگ زعفران یک درم سنگ جمله را بکوبند و به آب مرزنگوش و آب سیسنبر بسرشند و بر فم معده نهند گرم کرده و تدبیر نرم داشتن تب در ابتدای به گل شکر مسهل باید کرد خاصه اگر قوت قوی باشد و ده درم سنگ گل شکر در مقدار هفتاد درم سنگ آب لبلاب با ده درم سنگ فلوس خیارشنبر و ده درم سنگ فانید اندر آب لبلاب با ده درم سنگ گل به شکر با فانید و پنج درم سنگ مغز تخم معصفر سوده در آب لبلاب صوابتر باشد و اسهال بلغم کند به رفق و اگر صفرا با بلغم آمیخته باشد شراب بنفشه یا بنفشهی پرورده یا بنفشهی خشک سوده با شکر اندر آب لبلاب با مقداری شیرخشت در آب لبلاب با ده درم سنگ گل شکر یا سی درم سنگ ترنگبین حل کرده صواب باشد و بباید دانست که در این تدبیرها و شربتها افراط و الحاح نشاید کرد و خرما هندو و عناب و آلو و مانند آن نشاید داد.
صفت مسهلی
صفت مسهلی که تب را به رفق نرم دارد و معده را قوت دهد و چون از بیماری یک هفته بگذرد اگرچه اثر نضج پدید آمده نباشد شاید دادن تربد و مصطکی و زعفران و زنجبیل از هر یک ده درم سنگ شکر تبرزد سی درم سنگ هر شب یک مثقال بدهند و اگر تب نرم نباشد (صحیح باشد) و اگر هر روز دو مجلس اجابت کند بدین حاجت نباشد و هر شب که این شربت خورد بامداد پنج درم سنگ گل شکر بخورد و بر اثر آن ده درم سنگ سکنگبین عسلی بخورد و آنجا که حرارتی باشد و به کشکاب حاجت آید در کشکاب اندکی بیخ بادیان و بیخ کرفس اندر پزند و نخست گل شکر خورد پس کشکاب و آنجا که حرارتی ظاهری نباشد کشکاب نشاید داد مدت سه روز که اول بیماری باشد و هر روز بامداد سی درم سنگ سکنگبین ساده باید داد با اندکی آب و از پس سه روز هر بامداد نخست مقدار هفت درم سنگ گل شکر باید داد و از پس آن به دو ساعت بیست درم سنگ سکنگبین با اندکی آب و اگر تشنگی و حرارت رنجه دارند گل شکر سحرگاه باید دادن و بامداد که
ص: 899
آفتاب برمیآید بیست درم سنگ سکنگبین ساده با اندکی آب و اگر به وقت آفتاب برآمدن کشکاب دهند صواب باشد و از پس کشکاب به چهار ساعت بیست درم سنگ سکنگبین ساده دهند و آنجا که دلیل غلیظ و رنگین باشد اگر فصد کنند روا باشد و از پس چهارده روز سکنگبین بزوری و قرص گل باید داد و مالیدن اندامها به روغن و بیروغن در این تب سودمندتر از آن باشد که در تبهای دیگر در ابتدای بیماری و آنجا که در تن خلطی گردان باشد مالیدن به روغن احشاء را ضعیف کند و هرگاه که بیماری مالش آرزو کند حال قوت و حال تب و حال سرما و لرز نگاه باید کرد و اگر قوت قوی باشد و تب سخت گرم نباشد و سرما نیک میلرزاند مالش سخت به روغنهای لطیف کننده سودمند باشد و اگر بر خلاف این باشد روغن و مالش قوی نباید و اگر قوت و سرما میانه باشد مالش و روغن معتدل باید و گفتهاند که مالیدن به روغن زیت و خانهی عنکبوت سود دارد و آنجا که سرما و لرز سخت قوی نباشد شراب و سعتر و شراب مرزنگوش سودمند بود،
صفت شراب سعتر
صفت شراب سعتر بگیرند سعتر و نانخوان و زنجبیل و گل سرخ و فودنه و گشنیز خشک از هر یک سه درم سنگ میویز ملقی دانه بیرون کرده بیست عدد جمله را در دویست درم سنگ آب بپزند تا دو بهره برود و یک
(ص 267)
بهره بماند بپالایند و پیش از وقت نوبت به یک ساعت مقدار سی درم سنگ بخورد گرم کرده.
صفت شراب مرزنجوش
صفت شراب مرزنجوش بگیرند مرزنجوش و اذخر و بابونه و پودنه و عاقرقرحای نیم کوفته از هر یک پنج درم سنگ جمله را همچون شراب سعتر بپزند و بباید دانست که از وقت طعام تا به وقت نوبت تب شش ساعت باید که در میان افتد و کمترین چهار ساعت و طعام نخود آب خورد و زیره با و خل زیت و به شکر و پودنه و ترخون و کرویا و اگر مزوری سازند که در وی چغندر و اسفاناخ و نخود آبکامه باشد صواب باشد و ابزارها (ی) مزورهها
ص: 900
سعتر و زیره و کرویا و دارچینی و پودنه باشد و اگر قوت ضعیف باشد دراج و تیهوج و جوزهی مرغ خانگی بریان کرده خورد و از هر چه تَری فزاید چون ترهها و میوههای تَر و از شیر و ماهی تازه و ثرید و غیر آن پرهیز کند و آب سرد سخت زیان دارد و هرگاه که اثر نضج پدید آید مسهلات و مدرات از این نوع باید ساخت.
صفت حبی مسهل
صفت حبی مسهل که اسهال بلغم کند بگیرند تربد و غاریقون از هر یک چهار دانگ حب النیل یک درم سنگ ایارج فیقرا چهار دانگ نمک نفتی دو دانگ مقل دانگی حب کنند به آب کرفس.
صفت حبی دیگر
صفت حبی دیگر تربد مغز تخم معصفر از هر یک یک درم سنگ غاریقون چهار درم سنگ نمک نفتی دو دانگ انیسون و تخم کرفس از هر یک دانگی و نیم مقل دانگی حب کنند چنان که رسم است هر هفتهای از این نوع مسهل بباید داد و در میانهی هفته قی باید فرمود.
صفت ماء الاصول
صفت ماء الاصول که از پس پدید امدن اثر نضج سودمند باشد و ادرار بول کند بگیرند بیخ کرفس و بیخ بادیان و بیخ اذخر و پرسیاوشان و انیسون از هر یکی یک مشت مصطکی و تخم کرفس از هر یک دو درم سنگ جمله را اندر یک من آب بپزند تابه نیمه باز آید و بپالایند و هر بامداد چهل درم سنگ گرم کنند و ده درم سنگ گل به شکر در وی گدازند و بپالایند و بدهند.
صفت مسهلی
صفت مسهلی که تن از مادتهای بلغمی پاک کند از ترکیب محمد زکریا بگیرند ایارج فیقرا نیم درم سنگ تربد یک درم سنگ شحم حنظل دانگی قاریقون نیم درم سنگ عصارهی افسنتین دانگی و نیم مصطکی دانگی جمله را بکوبند و با سکنگبین عنصلی بسرشند و بخورد و اگر مادت سخت غلیظ باشد و به غایت سرد باشد از پس آن که
ص: 901
استفراغی قوی کرده باشد شربتی تریاق فاروق بدهند و اگر روزگار زمستان باشد و بیمار بیمار یا سرد مزاج باشد از پس استفراغ هر روزی دو دانگ تا نیم درم سنگ تریاق یا مثرودیطوس با سجزینا یا تریاق اربعه شربتی بدهند و آب بادیان بدهند اندر آب بادیان یا در آبی که در وی زیره و اسارون و حاشا پخته باشند و در تابستان و عمر جوانی و مزاجهای گرم از این معجونها هیچ ندهند لکن بر سکنبین بزوری و گل انگبین و قرص گل اختیار کنند.
صفت ماء الاصول که در این تب سودمند باشد
صفت ماء الاصول که در این تب سودمند باشد بگیرند بیخ کرفس و بیخ بادیانه و بیخ کبر از هر یک ده درم سنگ انیسون و تخم کرفس از هر یک دو درم سنگ غافت و افسنتین و شکاع و بادآورد از هر یک پنج درم سنگ قنطریون باریک سه درم سنگ در دو من آب بپزند تا به نیمه باز آید هر بامدادی سی درم سنگ بخورد با هفت درم سنگ گل انگبین و اگر سه درم سنگ مصطکی اندر این ماء الاصول زیادت کنند بهتر باشد.
صفت ماء الاصول دیگر
صفت ماء الاصول دیگر آنجا که لختی صفرا باشد سود دارد بیخ بابونه واصل الاسوس از هر یک ده درم سنگ بیخ اذخر هفت درم سنگ انیسون سه درم سنگ مصطکی دو درم سنگ غافت و افسنتین از هر یک هفت درم سنگ هلیلهی زرد ده درم سنگ هلیلهی سیاه هفت درم سنگ بادآورد پنج درم سنگ شکاع چهار درم سنگ میویز ملقی دانه بیرون کرده بیست درم سنگ بپزند چنان که رسم است.
صفت مطبوخی
صفت مطبوخی که آن جا که صفرا بیشتر باشد سود دارد شاطره و شکاع و بادآورد و افسنتین از هر یک پنج درم سنگ میویز دانه بیرون کرده ده درم سنگ بپزند چنان که رسم است.
صفت حبی
صفت حبی مصطکی دانگی عصارهی افسنتین دانگی و نیم شحم حنظل دانگی ایارج
ص: 902
فیقرا هشت درم سنگ هلیلهی سیاه پنج درم سنگ گل سرخ و عصاره غافت از هر یک چهار درم سنگ نمک نفتی سه درم سنگ شکاع و بادآورد از هر یک چهار درم سنگ انیسون سه درم سنگ تربد ده درم سنگ مقل سه درم سنگ جمله را بکوبند و مقل را به آب کرفس حل کنند و داروها بدو بسرشند و حب کنند خوردنی یک درم سنگ و نیم تا دو درم سنگ و آنجا که مانعی باشد و به سبب آن مسهل نتوان داد اعتماد بر ماء الاصول و چیزهای لطیف کننده باید کرد که هم عرق آورد و هم ادرار بول کند و قرص گل اندر این حال و از پس پدید آمدن اثر نضج سخت نافع باشد.
صفت قرص گل
صفت قرص گل از نسخهی محمد زکریا بگیرند گل سرخ ده درم سنگ عصارهی غافت شش درم سنگ عصارهی افسنتین سه درم سنگ مصطکی یک درم سنگ سنبل و اسارون و عود خام و فقاح الاذخر از هر یک یک درم سنگ شربت سه درم سنگ در ماء الاصول با گل انگبین.
صفت قرص گل
صفت قرص گل آنجا که ماده سخت غلیظ باشد و بیماری دراز گردد سود دارد بگیرند انیسون و تخم کرفس و تخم بادیان از هر یک سه درم سنگ پودنه خشک و قاقله و خیربوا از هر یک دو درم سنگ عصارهی غافت و عصاره افسنتین و فقاح الاذخر و ریوند چینی و فطراسالیون و مصطکی و زعفران و سک و گل سرخ از هر یک یک درم سنگ شربت چهار دانگ با ماء الاصول و اگر پشت پای و پشت چشم و روی تهیج و آماسیدن پدید آرد قرص گل با ایارج فیقرا باید ساخت.
صفت آن انیسون پنج درم سنگ مغز بادام تلخ چهار درم سنگ فقاح الاذخر سه درم سنگ لاک مغسول پنج درم سنگ ریوند چینی شش درم سنگ زعفران سه درم سنگ ایارج فیقرا هفت درم سنگ عصارهی غافت سه درم سنگ و نیم تخم بادیان و تخم کرفس از هر یک سه درم سنگ پودنهی خشک چهار درم سنگ گل سرخ شش درم سنگ سنبل شش درم سنگ جمله را به آب عنب الثعلب بسرشند و قرصها کنند هر یک دو درم سنگ و نیم
ص: 903
هر بامداد یک قرص در ماء الاصول بخورند.
صفت آن
صفت قرص گل نسخهی جالینوس اندر تبهای کهن که سخت بلرزاند و پشت پای و روی آماس گیرد سود دارد بگیرند اسارون چهار درم سنگ ساذج هندی و اسارون و افسنتین و سنبل و مغز بادام تلخ از هر یک سه درم سنگ صبر چهار درم سنگ عصارهی غافت سه درم سنگ تخم کرفس یک درم سنگ با آب کرفس بسرشند و قرص کنند و در آب بادیان و سکنگبین دهند.
صفت گل سرخ
صفت گل سرخ نسخهی ثابت بن غره گل سرخ تمام ناشکفیده ده درم سنگ مصطکی و سنبل و تخم بادیان و تخم کرفس و تخم کسنی و عصارهی غافت و افسنتین از هر یک یک درم سنگ طباشیر پنج درم سنگ شربت دو درم سنگ در آب بادیان و گل انگبین و اگر نانخواه با انگبین بسرشند و مقدار سه درم سنگ بدهند اندر آخر تبها که سخت بلرزاند و دیر گرم شود سود دارد و قاریقون مقدار یک درم سنگ تا یک مثقال با عسل سرشته بدهند سخت سودمند باشد و بذر الانجره یک مثقال با عسل سرشته بدهند از پس نضج چندان منفعت کند که جای تعجب باشد و درد چنین چیزهایی گرم دادن احتیاط باید کرد تا اگر حرارت تب قوی باشد ندهند که منفعت آن به مضرت باز گردد و شراب از پس نضج در این علت سود دارد و باقی ماده را لطیف کند و بپزاند و حرارت
(ص 268)
غریزی را مدد کند و عرق آرد و ادرار بول کند و گرمابه در آخر بیماری که علت در انحطاط افتاده باشد سود دارد و در آب گرمابه و آبزن قوت بابونه و اکلیل الملک و مرزنگوش و نمام و مانند این باید تا باقی اخلاط را لطیف کند. بباید دانست که نوعی تب بلغمی است که بیمار را در تب غشی افتد یعنی بیهوش و بیطاقت و بیقوت شود و سبب این در بیشتر وقتها در بسیاری و پراکندگی بلغم عفن باشد در تن و از بهر آن که تبهای بلغمی از ضعیفی فم معده خالی نباشد بدین سبب گاهی ضعیفی فم معده سبب غشی
ص: 904
گردد و گاهی از مادهی تب لختی به جانب دل و حوالی آن میل کند و روح از آن سرد شود و قوت مقهور شود و غشی پدید آید و گاه باشد که طبیعت جهد کند تا آن ماده را لطیف کند و حرارت تب و حرارت عفونت ماده در آن یاری دهد لکن اگر چه بدین سبب دل از مضرت سردی ماده در آن یاری دهد لکن اگرچه بدین سبب دل از مضرت سردی ماده خلاص یابد از مضرت حرارت عفونت خالی نباشد و خلاص دشخوار یابد و نوبتهای این تب همچون نوبت تب بلغمی باشد و در چشم و روی تهیج و آماس پدید آید و رنگ روی بر یک حال نماند گاهی صافی باشد و گاهی زرد و گاهی به کبودی و سیاهی گراید و گاهی به سبزی و چشمها تیره باشد و سرهای پهلوها بیدرد و نفخ نباشد و علاج این سخت مشکل است از بهر آن که اگر ماده را به قوت بازگذارند قوت بیمار به لطیف کردن و پختن آن وفا نتواند کرد و از دفع آن عاجز آید بدین سبب به ضرورت غذا باید داد از بهر آن که اندر تن او خلطی نباشد که طبیعت آن را به صلاح آورد و هضم کند تا قوت را مدد باشد و اگر غذا داده شود هضم درست نباشد و مدد مادهی تب گردد و اگر غذا باز گرفته شود قوت به تمامی باطل گردد و اگر خواهند که ماده را به رفق کمتر کنند سخت دشخوار باشد از بهر آن که ماده خام و بسیار به داروی سبک و به رفق اجابت نکند و بیم باشد که ماده بجنبد و دفع نشود و منفذهای دم زدن و منفذهای روح را ببندد و خبه (خفه) کند و اگر خواهد که استفراغی قوی کند قوت طاغت آن ندارد و چگونه طاقت آن توان داشتن که استفراغ ناکرده و خلط را ناجنبانیده غشی همیافتد پس صواب آن است که از نخست سه روز ماء العسل دهند و هیچ چیز دیگر ندهند و اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهد و کشکاب از کشک جو و نخود پزند نیمانیم یا دو بهره کشک جو و یک بهره نخود چنان که مشاهده واجب کند و اگر به چیزی دیگر حاجت آید لختی نان در جلاب یا در ماء العسل ثرید (ترید) کرده دهند و هر وقت که جز این کشکاب و جلاب چیزی دیگر خورند اگر قدری شراب دهند سود دارد و خلط را بپزاند و قوت را مدد کند و آنجا که در اول بیماری طبع مجیب نباشد نخست رودهها را به حقنهای از آب چغندر و اندکی پوره پاک کنند و تن وی را به روغنی که در وی قبض نباشد چون روغن خیری یا روغن شیرپخت تازه بمالند به دستهای بسیار و خیش درشت تا خلط لطیف میشود و در زمستان روغن خیری بهتر
ص: 905
باشد و جالینوس میگوید من در این تب هیچ استفراغی نتوانستم کرد الا به مالش و ترتیب مالش چنین باشد که نخست ساقها از بالا به زیر فرو میمالند پس رانها و پشت را و سینه را همچنین از بالا به زیر فرو میمالند از پس سر سفتها همچنین (کتفها و سر شانه) همچنین به سر دست فرو مالند و هم بر این ترتیب از ساق آغاز میکند و بر بالا میشوند و به زیر فرو میمالند و چندان که پوست سرخ شود و بیم باشد که بیمار بیهوش گردد و چنان سازند که روزگار بیماری یک نیمه در مالش مشغول دارند و یک نیمه را اندر خواب و جای خواب او خانهای باید خشک و در گرمی و در سردی معتدل و خواب معتدل سود دارد و خلط را بپزاند و بسیار خفتن زیان دارد و در اندامهای زندرونین گرانی پدید آید و آب با سکنگبین آمیخته خورد و از آب سرد پرهیز کند و اگر بیمار آب سرد خوردن عادت داشته باشد و فصل تابستان باشد سکنگبین با آب سرد روا باشد و اندر زمستان با آب گرم باید داد و اگر آب گرم بیسکنگبین دهند روا باشد در جمله شربتهای گرم کرده اولاتر مگر که فصل سخت گرم باشد و ماء العسل سود دارد و گر در ماء العسل قوت زوفا و کرفس باشد لطیف کنندهتر باشد لکن اگر ترسند که ماده گرم شود ماء العسل ساده صوابتر باشد از بهر آن که قانون علاج کردن این تب لطیف کردن ماده است بی آن که گرم شود و هرگاه که طبع خشک شود حقنه از آب چغندر و پوره میباید کرد و اگر طبع مجیب باشد تدبیر امساک نباید کرد الا ترسند که قوت ساقط شود و ماء العسل غلیظ اسهال کمتر کند و غذا بیشتر دهد و اگر بیمار از ماء العسل نفور شود و یا اگر اسهال از حد میگذرد به عوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد و اگر حاجت آید که لختی سماق و ناردانک و گندم به یک جای بپزند روا باشد و هرگاه که نبض ضعیف شود نان در شراب ممزوج تَر کنند و بدهند لکن اگر در اندامهای زندرونین آماسی باشد نشاید از بهر آن که اگر در اندر اندامی از اندامهای زندرونین آماسی باشد نه علاج را وجه باشد و نه اومید خلاص باشد و رگ زدن به هیچ وجه نشاید از بهر آن که سبب بیماری مادهی خام باشد و اگر فصد کند تن سرد شود و خلط خام بماند و هضم غذا تباه باشد و گرمابه سود دارد و هوای سخت گرم و سخت سرد زیان دارد از بهر آن که در هوای گرم بیم باشد که اخلاط بگدازد و به سینه و به شش و به حوالی دل میل کند یا به جانب دماغ برآید و هوای سرد از نضج باز دارد و اگر کسی را قی
ص: 906
آسان باشد امیدوار باشد که اگر قی کند زودتر خلاص یابد و دو نوع دیگر تب بلغمی است نوبت یکی به روز باشد و به شب رها کند و این را به تازی نهاری گویند و نوبت دیگر به شب باشد و به روز رها کند و این را به تازی لیلی گویند و هر دو عسر باشد و دراز کشد و بیم باشد که به دق باز گردد و نهاری عسرتر باشد از بهر آن که هوای روز گرمتر باشد و حرارت غریزی اندر تن پراکندهتر و مسام بدان سبب گشادهتر و تحلیل بیشتر و این همه اسباب سبکی و گساریدن تب است پس آنجا که با این همه اسباب تب بلغمی ظاهر شود ماده سخت بسیار و عسر باشد و سبب قویتر اندر دشخواری علاج نهاری آن است که بیمار را اندر تب غذا نشاید داد بدین سبب وقت غذا دادن به شب باز افتد و چون به شب غذا داده شود دستوری نتوان داد تا بر امتلاء معده بخسبد و بباز داشتن از خواب قوت را ضعیف کند و ماندگی آرد و اگر به روز اندر تب بخسبد زیان دارد و خواب روز به جای خواب شب نایستد
اما طریق علاج هر دو نوع طریق علاج تبهای بلغمی است چنان که یاد کرده آمده است.
باب هشتم از جزو سوم از گفتار سوم اندر یاد کردن تبهای بلغمی لازم و این را به تازی الحمیات السقه گویند
همهی علامتهای این تب علامات تب بلغمی است جز آن که در این تب هیچ لرز و سرما نباشد و گساریدن او سخت پوشیده باشد و ماننده باشد به تب دق و عرق نکند مگر آن روز که تب رها کند علاج این تب هم علاج تب بلغمی باشد جز آن که اندر علاج این به شربتها و داروهای پزاننده و لطیف کنندهی آن دلیری نتوان کرد که در علاج تب بلغمی نایبه توان کرد خاصه اگر با وی صداعی باشد یا در دماغ ضعفی باشد از بهر آن که بسیار باشد که در وقت تضاید به سرسام بازگردد از بهر آن که مادهی چون لطیفتر گردد به دماغ برآید لکن اولاتر آن
(ص 269)
باشد که معده را به گل شکر قوت میدهند و از بهر آن که لطیف کردن خلط از سکنگبین
ص: 907
ساده یا از سکنگبین که اندر وی اندکی بیخ بادیان پخته باشند یا جلاب و اندکی آب بادیان با آب کرفس تَر جوشانیده اندر نگذرند و قرص گل و بقراط از بهر این گفته است الحمی فی المشایخ لینه و لا یعتر فی المشایخ- ببلاده الحمی و لینها و لا تقدم علی التسخین الا بعد الاحتیاط و التبیت میگوید مردم پیر را تب نرم و آهسته گیرد و به نرمی و آهستگی آن غره نباید بود و به چیزهای گرم دادن لیری نشاید کرد الا به احتیاط تمام و آنجا که دماغ قوی باشد و صداعی نباشد و تب آهسته باشد استفراغ بلغم باید کرد به حبهایی که در وی شحم حنظل باشد و ادرار کردن به ماء الاصول و اقراص غافت و اقراص افسنتین سودمند باشد.
صفت اقراص غافت
صفت اقراص غافت بگیرند غافت سی درم سنگ گل سرخ شصت درم سنگ طباشیر چهل درم سنگ شربت دو درم سنگ
نسختی دیگر
نسختی دیگر عصاره غافت شش درم سنگ گل سرخ و سنبل و طباشیر از هر یک دو درم سنگ ترنگبین ده درم سنگ شربت یک مثقال.
صفت اقراص
صفت اقراص افسنتین بگیرند اسارون و افسنتین و انیسون و تخم کرفس و بادام تلخ و شکاع و بادآورد و عصارهی غافت و مصطکی و سنبل از هر یک دو درم سنگ شربت یک مثقال با پنج درم سنگ گل شکر تا (یا) در پانزده درم سنگ سکنگبین ساده.
صفت اقراص گل
صفت قرص گل بگیرند گل سرخ شش درم سنگ اصل السوس و سنبل از هر یک چهار درم سنگ مصطکی و کهربا از هر یک سه درم سنگ شربت یک مثقال و بسیار باشد که این تب به آخر به استسقاء باز گردد هرگاه که علامتهای آن پدید آید به علاج آن مشغول باید بود
ص: 908
باب نهم از جزو سوم از گفتار سوم اندر یاد کردن تبهایی که زندرون سرد باشد و بیرون گرم و تبها که زندرون گرم باشد و بیرون سرد.
اما تبهایی که زندرون سرد باشد و بیرون گرم مادهی آن بلغم زجاجی باشد که اندر قعر تن بسیار باشد و بخار آن چه عفونت همیپذیرد و گرم همیشود به ظاهر تن بیرون همیدهد و آنچه عفونت پذیرفته نباشد زندرون تن را سرد همیدارد و سبب آن که پیش از آن که تولد تب باشد تن از سرمای این ماده آگاهی نمییافت آن است که ماده در تن ساکن بود نه از جایی به جایی حرکت میکرد و نه از حالی به حالی دیگر شد و حرکت عفونت اندر وی پدید آمد و از جای به جای جنبیدن گرفت هر جزوی از قرارگاه خویش بجنبد و جزوی دیگر که این جزو از این با وی و با آن حال که اندر وی تازه شد خوی کرده نبود به جای او باز آمد و همساگی همهی اجزای تن با همهی اجزای ماده بگشت هر جزوی از تن حس سرمای آن جزو که با وی خوی کرده نبود یافتن گرفت و تبها که زندرون گرم باشد و بیرون سرد مادهی آن از دو گونه باشد یکی بلغمی و دیگر صفرایی اما آنکه مادهی او بلغم باشد چنان باشد که بلغم اندر قعر تن عفونت پذیرد و گرم شود و تن را به سه سبب گرم کند یکی آنکه بلغم تحلیل دشوار پذیرد و بخار او به ظاهر تن کمتر رسد ظاهر تن سرد باشد و باطن گرم و سبب دوم آن که حرارت غریزی میل به جانب ماده کند تا ظاهر تن سرد شود خاصه اگر در ظاهر تن بلغم خام بود و سبب سوم آن که گاه باشد که به سبب میل کردن حرارت غریزی به جانب ماده بخاری تَر گرم گشته و عفونت ناپذیرفته از تن برخیزد و به ظاهر تن آید و لختی گرمی کند و زود خنک شود همچون آب گرم اگر چه به آتش گرم کنند زود حرارت بگدازد و زودتر سرد شود و اگر مادهی او صفرایی باشد چنان باشد که صفرا اندر باطن عروق عفن گردد و بدان سبب تحلیل دیرتر پذیرد و بخار او به ظاهر کمتر رسد و زندرون میسوزد.
سوال
سوال اگر گویند که اندر باب نخستین از گفتار نسختین از این کتاب گفتهای که تب حرارتی غریب است که در دل برافروزد و به میانجی روح و خون اندر همهی رگها بگذرد
ص: 909
و اندر همهی تن پراکنده شود و تن را گرم کند و اندر این هر دو که در این هر دو تب که در این باب یاد کردهای این شرط نمیکنی که حرارت اندر دل برافروزد از دل به همهی تن رسد.
جواب گوییم اندر همهی تبها حرارت به دل رسد و از دل به میانجی شریانها و خون و روح اندر همهی تن پراکنده شود لکن چون مانعی پدید آید که حرارت از دل به همهی اندامها راستاراست نرسد آنچه در باب نخستین گفته آمده است باطل نشود چنان که معلوم شده است که چیزی گران میل به جانب مرکز دارد و هرگاه که مانعی نباشد قرارگاه او جز مرکز نباشد لکن چون مانعی پدید آید به مرکز نتواند رسید بدین سبب گرانی او باطل نشود.
علاج
طریق علاج هر دو نوع به یکدیگر نزدیک است و بیشترین عنایت به تدبیر قی کردن باید کرد و قی به سکنگبین و تخم ترب و مانند آن باید فرمود از اول بیماری تا هفت روز هر بامداد هفت درم سنگ گل شکر بخاید تا معده را قوت دهد و از پس آن شربتی گرم خورد و از پس آن به دو ساعت بیست درم سنگ سکنگبین ساده خورد و اگر سرما قوی باشد و دلیل خام باشد به عوض گل شکر گل انگبین خورد و سکنگبین عسلی خورد یا بزوری و از پس یک هفته نقیع صبر و ایارج فیقرا و حب صبر و شراب گل خورد.
صفت حب صبر
صفت حب صبر بگیرند صبر اسقوطری دوازده درم سنگ هلیلهی زرد چهار درم سنگ مصطکی سه درم سنگ گل سرخ و انیسون و زعفران از هر یک یک درم سنگ شربت دو درم سنگ
صفت نقیع صبر
صفت نقیع صبر بگیرند صبر اسقوطری چهار دانگ آب کسنه چهل درم سنگ صبر بسایند و در این آب حل کنند و یک شبانه روز بنهند این یک شربت باشد و اگر به عوض صبر ایارج فیقرا باشد روا باشد.
ص: 910
نسخت دیگر
نسخت دیگر بگیرند تخم بادیان پنج درم سنگ اندر دو من آب بپزند تا به نیمی باز آید و بپالایند و دو درم سنگ ایارج فیقرا در وی حل کنند و اندر شیشهای کنند و جایگاهی گرم بنهند روز سوم سی درم سنگ نیم گرم کنند و بخورد معده را از خلط لزج پاک کند و صداع که از بخار معده تولد کند زایل شود.
صفت شراب
صفت شراب گل بگیرند گل سرخ و اقماع جدا کرده دو من و اندر ده من آب کنند و بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند و دیگر باره گل تازه کنند و بپزند تا به نیمه باز آید و دو من انگبین و دو من شکر برافکنند و به قوام آرند.
صفت مسهلی
صفت مسهلی که از پس نضج باید داد بگیرند تربد یک درم سنگ قاریقون چهار درم سنگ صبر نیم درم سنگ به سکنگبین بسرشند و سحرگاه بدهند و دیگر روز قرص گل دهند با گل شکر یا گل انگبین و اگر معده ضعیف باشد اندکی عود و مصطکی با آن ترکیب کنند و اگر معده به سلامت باشد و حرارت ظاهر نباشد قرص گل با سکنگبین دهند و مالیدن همهی اندامها سودمند باشد و حقنهها که میل به گرمی دارد در این تبها سود دارد و در آخر علت کمونی و فودانجی و مانند این سود دارد بعضی از اطباء گفتهاند اگر مرد پیر باشد به علاج مشغول نباید بود که پیر از این تب خلاص نیابد و اگر مرد کهل باشد و قوی باشد داروها لطیف کننده باید داد چون دواء المسک مر اندر ماء الاصول و اگر فصل زمستان باشد شلیثا و مثرودیطوس و تریاق بزرگ نافع باشد و علاج آن حرارت در باطن باشد به رفق تَر باید کرد اندر ابتدا سکنگبین سادهی شکری باید داد و گل شکر و اندر آخر بیماری نقیع صبر و ایارج فیقرا و آب بادیان و آب کسنه و قرص گل و مانند این و قانونها در علاج تبهای بغلمی یاد کرده آمده است مطالعت
(ص 270)
باید کرد
ص: 911
باب دهم از جزو سوم از گفتار سوم اندر شناختن تب ربع و انواع و اسباب و علامات و علاج آن
تب ربع دو جنس است یکی را ربع نایبه گویند یعنی ربعی که به نوبت آید و دوم را ربع دایمه گویند یعنی ربع لازم و این جنس کمتر باشد و اسباب تب ربع اسباب تولد سودا و اسباب عفونت آن باشد و از اسباب تولد سودا یکی آن است که در سپرز ضعفی یا المی باشد و بدان سبب سودا به خود جذب نکند و از خون جدا نتواند کردن تا سودا بر تن بسیار گردد و سودا بعضی دردی خون طبیعی باشد و بعضی بلغم باشد با خون یا سودا یا صفرا که سوخته شود و هرگاه که ماده در عروق همه تن باشد ربع دایمه تولد کند و هرگاه که بیرون عروق باشد ربع نایبه تولد کند و هرگاه که در یک عضو باشد ورمی صلب یا سرطان یا خوره تولد کند و بیشترین تبهای ربع کم خطر باشد و اگر در تدبیر و علاج خطا نکنند و مدت درازترین وی یک سال باشد و مردم بدین تب از بیماریهای سودایی چون صرع و مالیخولیا و از تشنج برهد و اگر در علاج خطا کند و مادت سخت خام باشد مدت وی دراز گردد و باشد که دوازده سال بدارد و آنچه دراز کشد اندر بیشتر وقتها به استسقاء کشد و بسیار باشد که تبهای مرکب به آخر (به) ربع باز گردد.
علامتها: اندر تب ربع نخست لرز و سرما اندک باشد و هم نوبتی زیادت میشود تا وقت انتهاء و از پس انتها به تدریج کمتر شود سرما با درد استخوانها و تکثر باشد و نیک برنجاند و بلرزاند چنان که در دندانها بر هم زنند از بهر آن که مادت غلیظ و سرد باشد دیر گرم شود لکن چون گرم شود گرمی او کمتر از گرمی تبهای بلغمی باشد و نشان نضج آن باشد که سرما و لرز کمتر شود و بسیار باشد که در آخر تابستان کسی را تب غب آید و در تیرماه به ربع باز گردد از بهر آن که ماده رقیق باشد به عرق و استفراغهای دیگر دفع شود و باقی غلیظ اندر تن بماند و هرگاه که سببی از سببهای عفونت اندر آن باقی اثر کند سبب ربع گردد و همچنین هرگاه که مادهی تب مرکب شود نوبتهای آن مختلف باشد به استفراغها خرج شود و ثفلی غلیظ بماند و بر تب ربع قرار گیرد و مدت ربع خالصه بیست و چهار ساعت باشد جملهی ساعتها از ابتدای یک نوبت تا ابتدای نوبتی دیگر هفتاد و
ص: 912
دو ساعت باشد و گروهی گفتهاند بیشتری دورهای ربع خالصه چهل و نه دور باشد از بهر آن که سبب حرکت و علتهای سودایی حرکت حرکت زحل است و استیلای قوت او بر قوت دیگر سیارگان و سیارگان هفتاند هر یک اندر فلکی دیگر و زحل بر فلک هفتم است هفت را اندر هفت ضرب کردن چهل و نه آمد گفتهاند دورههای ربع خالصه چهل و نه باشد.
اما علامت ربع بلغمی آن است که نوبت او درازتر باشد و نبض بطی و نرم باشد و بول غلیظ باشد و در همه انواع ربع نخست بول سپید باشد و به سبزی گراید و خام باشد و از پس انتها به سیاهی گراید و عرق ربع به غیاس با تب بلغمی بسیار باشد و به غیاس با تب صفرایی اندک باشد.
و علامت ربع دموی پدید آمدن نشانههای غلبهی خون باشد و سحنه و عادت و فصل سال و غذاهای گذشته پر آب (صحیحتر «بر آن» اشتباه ناسخ) گواهی دهد.
و علامت ربع صفرایی آن است که نوبت او کوتاهتر باشد و نبض سریعتر و متواتر باشد و عرق بیشتر کند و تشنگی و حرارت غلبه دارد و سحنه و عادت و فصل سال و غذاهای گذشته بر آن گواهی دهد.
علامت ربع سودایی آن است که اسباب تولد سودا در پیش افتاده باشد و مزاج و عادت سال و عمر و فصل سال و غذاهای گذشته بر آن گواهی دهد.
علاج: اما علاج عام اندر همهی انواع ربع آن است که روز نوبت از طعام و شراب باز ایستد خاصه از آب سرد و روزه گیرند و روزهایی که در میان دو نوبت باشد از تیهوج و جوزهی مرغ خانگی چاره نباشد و در اول بیماری تدبیر لطیف نشاید کرد و غذاها و داروها گرم و خشک نشاید داد و استفراغهای قوی نشاید الا از پس نضج لکن اگر اندر اول بیماری استفراغی اندک کرده شود به مسهلی که خلط غلیظ را لختی کم کند صواب باشد چنان که در بابهای گذشته یاد کرده آمده است و آنجا که طبیب اندر اول بیماری مسهل صواب نبیند حقنهی نرم اولاتر باشد و تدبیر ادرار بول نیز نخست به رفق باید کرد و از طعامهای غلیظ و از میوههای تَر و شیر و جغرات (ماست) و هر چه از وی بادها تولد کند پرهیز باید
ص: 913
کرد و آسایش و گرمابهی معتدل که میل به گرمی و تَری دارد سودمند باشد از بهر آن که گرمی و تَری ضد سودا باشد و آنچه سرد و تَر باشد هم کم مضرت باشد از بهر آن که به تَری مخالف سودا باشد لکن آنچه از این نوع باشد بدان اندازه باید که سردی آن مادت را خامتر نکند و نضج باز پس افکند و اگر چیزی گرم با آن بیامیزند تا معتدل شود روا باشد چنان که جالینوس میگوید من از بهر خویش هر روز قلیهای فرمودمی از کوک تا خواب من تمام بودی و دارچینی اندر افکندمی تا مضرت کوک باز دارد و طعامهای سرد و تَر زیان دارد و خربزهی شیرین از بهر آن که ادرار کند و مادهی لطیف را به ادرار دفع کند و غلیظ بگذارد موافق نباشد و شفتالو هرچه سخت نازک باشد و زود عفونت پذیرد زیان دارد این دقایق نگاه باید داشت و بباید دانست که ربع تابستانی زودتر گذرد بدین سبب تدبیر لطیف باید کرد و به شوربا و زیره با و جوزهی مرغ خانگی قناعت باید کرد و استفراغ کمتر باید کرد و هر روز که نوبت باشد سکنگبین و کشکاب میباید داد چنان که اندر بابهای گذشته یاد کرده آمده است و اگر خلط غلیظتر باشد هر بامداد هفت درم سنگ گل انگبین با ده درم سنگ سکنبین ساده سرشته بخورند و میویز ملقی دانه بیرون کرده با پسته و مغز بادام خورد و طعام شوربای نخود باشد و زیره با به مرغ.
بدین تدبیر بسیار تبهای ربع زایل شده است و آنچه اندر تیر ماه تولد کند دراز آهنگ باشد از اول تدبیر لطیف نشاید کرد و قانون علاج تبهای عفونی که در بابهای گذشته یاد کرده آمده است اندر تدبیر نگاه داشتن قوت بکار باید داشت و از حرکتهای سخت و اندیشه و خشم و غم و مانند این خویشتن نگاه باید داشت.
و اما علاج ربع خونی که از بسیاری دُردی خون طبیعی تولد کند آن است که نخست رگ باسلیق یا اکحل از دست چپ بزنند اگر خون تیره باشد یا به سیاهی گراید چندان که باید بیرون کنند و رگ فراخ زنند تا تیرگی خون بیرون تواند آمد و اگر خون سرخ و نیکو باشد هیچ بیرون نکند از بهر آن که اگر خون نیک بیرون کنند قوت ضعیف شود و رگ زدن و هر استفراغی که خواهند کرد روز نوبت (تب) نشاید و روز سه دیگر از روز نوبت باید کردن مثلا روز شنبه نوبت باشد رگ روز دوشنبه زنند و اگر از پس روز نوبت در گرمابهای معتدل
ص: 914
شود و چندان مقام کند که تَری گرمابه اندر رگها و اندامهای او اثر کند و عرق ناکرده بیرون آید سود دارد و خلط نرم و پخته شود و طعام از پس رگ زدن دُراج و تیهوج و جوزهی مرغ خانگی باشد و زردهی خایهی نیم برشت و گوشت بره و بزغاله به اسفیدبا و زیرهبا و افزار دیگ دارچینی و کرویا و شبت باشد و اندر اول بیماری به جگر و سپرز عنایت باید کرد و سکنگبین و گل شکر بر آن ترتیب که در بابهای گذشته یاد کرده آمده است سود دارد و اگر به مسهل حاجت آید مطبوخ شاتره موافق باشد.
صفت مطبوخ شاتره بگیرند شاتره ده درم سنگ
(ص 271)
عناب و آلوسیاه از هر یک سی عدد تخم کسنی پنج درم سنگ پوست بیخ بادیان و بیخ کرفس از هر یک یک درم سنگ میویز دانه بیرون کرده سی عدد بپزند چنانکه رسم است و بپالایند و چهل درم سنگ ترنگبین در وی حل کنند و باز بپالایند مطبوخ هلیله نیز موافق بود.
صفت مطبوخ هلیلهی زرد
بگیرند هلیلهی زرد و هلیلهی کابلی مقشر از هر یک هفت درم سنگ گل سرخ و تخم کسنی از هر یک پنج درم سنگ میویز ملقی دانه بیرون کرده و آلوی سیاه از هر یک سی عدد سپستان سی عدد و پوست بیخ کرفس و پوست بیخ بادیان از هر یک یک درم سنگ انیسون یک درم سنگ برگ کرفس تَر و برگ کسنی از هر یک یک دستهی کوچک پودنهی تَر ده شاخه بنفشه پنج درم سنگ خرمای هندو بیست درم سنگ جمله را در یک من و نیم آب کنند و بپزند تا یک من برود و نیم من بماند و بپالاید و بر مقدار ده استار سی درم سنگ ترنگبین برافکنند و به قوام آرند و بگدازند این یک شربت باشد اگر خواهند هفت درم سنگ شاتره و پنج درم سنگ سنای مکی و پانزده درم سنگ فلوس خیارچنبر زیادت کنند قویتر باشد تا از اول بیماری بیست روز نگذرد از این مسهلات هیچ ندهند و شربت از پس مسهلات آب کسنه با آب انار ترش و شیرین یا آب آلو و سکنگبین و اگر حرارت قوی نباشد سکنگبین با آب بادیان تَر صواب باشد و قی کردن اندر همهی انواع ربع سود دارد
ص: 915
علاج ربع صفرایی هم بدین نزدیک باشد نخست رگ زنند و هر روز که نوبت تب باشد اندر آبزن گرم نشیند و کشکاب و سکنگبین و آب انار و آب کسنی و آب بادیان تَر میدهند بر قانونی که در علاج ربع خونی یاد کرده آمد هر یک به وقت و به جایگاه خویش و طبع به آب لبلاب و خیارشنبر و گل به شکر نرم کنند یا به ماء الجبن که به سکنگبین افتیمونی سازند یا به شراب گل یا به مطبوخ هلیله و اگر نخست به حقنهای نرم استفراغ کنند صواب باشد و اگر روز نوبت که وقت حرکت خلط باشد قی کند سخت سودمند باشد.
صفت مطبوخی که بدان قی کند
هلیلهی زرد و هلیلهی کابلی از هر یک هفت درم سنگ بنفشه پنج درم سنگ افتیمون و سنای مکی از هر یک چهار درم سنگ تخم ترب و تخم شبت از هر یک پنج درم سنگ تخم خربزهی نیم کوفته و تخم خرفهی نیم کوفته از هر یک پنج درم سنگ جمله را بپزند و بپالایند و مقدار صد درم سنگ یا کمتر با پنجاه درم سنگ سکنگبین نیم گرم بیامیزند و بخورند و اگر روزگار دراز شود این قرص بکار دارند.
صفت قرص غافت
سه درم سنگ ریوند چینی چهار درم سنگ لک مغسول چهار درم سنگ گل سرخ شش درم سنگ تخم کُشُوت شش درم سنگ سنبل چهار درم سنگ انیسون و تخم کبر از هر یک سه درم سنگ پوست بیخ کبر چهار درم سنگ بکوبند و ببیزند و به آب کرفس بسرشند و قرص کنند هر یک دو درم سنگ شربت یک قرص با سکنگبین یا در آب بادیان یا در آب کسنه.
صفت قرصی دیگر ترکیب ثابت بن غُره
گل سرخ و زرشک و طباشیر از هر یک سه درم سنگ تخم کسنی و تخم کُشُوت با از هر یک درم سنگی و نیم صمغ و نشاسته از هر یک یک درم سنگ لک مغسول و ریوند چینی و عصارهی غافت از هر یک نیم درم سنگ رب السوس سه درم سنگ قرص کنند شربت یک درم سنگ.
صفت سکنگبین افتیمونی که در ماء الجبن بکار باید داشت بگیرند افتیمون ده درم
ص: 916
سنگ بسفایج ده درم سنگ لسان الثور پنج درم سنگ بادرنجبویه سه درم سنگ خربق سیاه دو درم سنگ افتیمون در سره کنند چنان که رسم است و بسفایج و خربق نیم کوفته کنند و خربق را جدا در سرهای دیگر کنند جمله را در صد درم سنگ سرکه و صد درم سنگ آب بپزند تا به نیمه باز آید و افتیمون به آخرتر درافکنند پس این سرکه را بپالایند و یک من شکر برافکنند پس این سرکه را بپالایند و یک من شکر برافکنند و سکنگبین سازند و طعام مزورهی ماش و کدو و قلیهی خیار و زیره با به مغز بادام و تا سه هفته نگذرد دراج و جوزهی مرغ خانگی ندهند مگر که قوت ضعیف باشد و از پس چهل روز گوشت بره و بزغاله باشد و از میوهها انار.
علاج ربع بلغمی
علاج این تب آن است که در ابتدای علت هیچ استفراغی قوی نکنند از بهر آنکه مادهی خام باشد و اگر استفراغ کند آنچه لطیف و صفرایی باشد خرج شود و آنچه غلیظ و سودایی باشد غلیظتر و عسرتر شود و هر بامداد ده درم سنگ گل انگبین عسلی در پانزده درم سنگ آب بادیان و ده درم سنگ آب کرفس جوشانیده و صافی کرده بخورد و اگر تب نرم باید کرد پنج درم سنگ مغز تخم معصفر کوفته وده درم سنگ شکر در نیم من آب لبلاب بخورند و اگر وقت لبلاب نباشد پنج درم سنگ هلیلهی سیاه کوفته و پنج درم سنگ تخم معصفر در میویز آب کنند و بخورند و اگر گل شکر مسهل خورد هر هفته یک بار صواب باشد.
صفت گل انگبین مسهل
تربد چهار دانگ زنجبیل نیم دانگ بسفایج نیم درم سنگ گل انگبین ده درم سنگ داروها بکوبند و با گل انگبین بسرشند این جمله یک خوردن بود و اگر بیمار محرور باشد و نحیف و فصل تابستان باشد ماء الجبن و شکر دهند تا طبع نرم شود و اگر حقنهی نرم سازند صواب باشد.
صفت حقنه انجیر سگزی
ده درم سنگ حسک ده درم سنگ سبوس گندم ده درم سنگ بابونه پانزده درم سنگ
ص: 917
شبت پنج درم سنگ در یک من و نیم آب بپزند تا دو بهره بشود و یک بهره بماند و بپالایند و پانزده درم سنگ روغن تازه و ده درم سنگ شکر سرخ و یک درم سنگ نمک هندی در وی حل کنند و بکار دارند و طعام از بهر نرم داشتن طبع برگ چغندر و اسفاناخ بپزند و به آبکامه خوش کنند و شوربای خروس پیر و شوربای گنجشک صواب باشد و از میوهها انجیر سگزی و میویز خراسانی و گر روز نوبت وقت سرما قی کند به آب شبت و ترب و انگبین و نمک صواب باشد و اگر کسی را قی دشخوار باشد ترب را چون درم درم بپزند و یک رده بنهند و لختی نمک برکنند و یک ردهی دیگر بنهند و لختی دیگر نمک برکنند همچنین سه چهار رده بنهند و سکنگبین عسلی بر سر آن کنند و یک شب بنهند بامداد از آن ترب چندان که تواند بخورد و طعام ماهی شور و چغندر پخته خورند با خردل سوده و از سکنگبین از پس طعام با آب نیم گرم بخورد و ریاضت و مالیدن آهسته هر دو سود دارد و مسام را بگشاید و اخلاط را نرم کند و هر وقت که نشان نضج پدید آید مسهلی قوی بخورد.
صفت مطبوخی که استفراغ قوی کند هلیلهی کابلی و هلیلهی سیاه از هر یک ده درم سنگ بلیله و آمله از هر یک پنج درم سنگ افسنتین رومی چهار درم سنگ افتیمون هفت درم سنگ لسان الثور و برگ بادرنج بویه و بسفایج نیم کوفته از هر یک چهار درم سنگ سنای مکی پنج درم سنگ آلوی سیاه و میوز خراسانی دانه بیرون کرده از هر یک بیست عدد جمله را در دو من آب بپزند تا به چهار یکی باز آید و بپالایند و مقدار صد درم سنگ بخورند با یک مثقال غاریقون و نیم مثقال صبر و نیم درم سنگ ملح نبطی و دانگی و نیم خربق سیاه و اگر این ترکیب دشخوار آید این حب بسازند افتیمون یک درم سنگ تربد نیم درم نانخواه دو دانگ بسفایج چهار دانگ انیسون و تخم کرفس و تخم بادیان از هر یک دو دانگ ایارج فیقرا یک درم سنگ قاریقون یک درم سنگ نمک هندی نیم درم سنگ مقل نیم درم سنگ حب کنند چنان که رسم است به آب بابونه شربت یک درم سنگ و نیم به وقت خواب بخورد و بامداد مطبوخ خورد و اگر این حب هر هفته دو درم سنگ و نیم
(ص 272)
بخورد صواب باشد وقت خفتن.
ص: 918
صفت سفوفی که از پس پدید آمدن نضج هر هفته یک بار بدهند
هلیلهی کابلی و هلیلهی سیاه از هر یک هفت درم سنگ بسفایج و افتیمون از هر یک سه درم سنگ جمله را بکوبند و بیامیزند شربت سه درم سنگ با سه درم سنگ شکر و از پس آن آب گرم خورند و هرگاه که روزگار دراز شود و فصل زمستان آید معجونهای گرم بکار دارند چون معجون انگژد و فلافلی و غیر آن.
صفت معجون انگژد بگیرند برگ سذاب و پلپل و انگژد و مر از هر یک راستاراست بکوبند و با انگبین مصفی بسرشند شربت نیم مثقال.
ثابت بن غره و محمد زکریا میگویند اگر وقت نوبت یک مثقال از این معجون بخورد و خویشتن را گرم بپوشد تا عرق کند سخت موافق و نافع بود.
صفت معجون دیگر زنجبیل و پلپل و نانخواه و سلیخه از هر یک سه درم سنگ سنبل دو درم سنگ پودنهی کوهی و انیسون از هر یک پنج درم سنگ انگبین مصفی سه بار چنده همهی داروها شربت یک درم سنگ با آب بادیان و کرفس.
صفت فلافلی
پلپل سپید و پلپل سیاه و دارپلپل از هر یک بیست درم سنگ عود بلسان ده درم سنگ زنجبیل و تخم کرفس و سلیخه و سیسالیوس و اسارون و راسن از هر یک یک درم سنگ سنبل و حماما از هر یک چهار درم سنگ انگبین مصفی دو بار چنده وزن همهی داروها شربت یک درم سنگ تا یک مثقال.
صفت قرصی که اندر این تب سود دارد برگ سذاب چهار درم سنگ افتیمون سه درم سنگ جندبیدستر یک درم سنگ حماما چهار درم سنگ رب السوس هفت درم سنگ تخم خشخاش سپید شش درم سنگ میعه و انیسون از هر یک سه درم سنگ کرنب سوخته دو درم سنگ و نیم بکوبند و ببیزند و به مثلث بسرشند از پس آن که نضج پدید آمده باشد و استفراغها کرده روز نوبت پیش از وقت نوبت به سه ساعت مقدار دو درم سنگ در آب گرم بخورد نافع بود اگر هر هفته از مثرودیطوس و تریاق بزرگ مقدار دو دانگ بخورد سخت سودمند باشد.
ص: 919
علاج ربع سودایی به علاج ربع بلغمی نزدیک است تن نرم باید داشت هم بدان طریق که در ربع بلغمی یاد کرده آمده است و استفراغ قوی از پس نضج باید کرد و در داروها افتیمون و بسفایج و قاریقون و حجر ارمنی و حجر لاژورد و حجر خربق سیاه بیشتر باید کرد و رگ باسلیق زدن از پیش نضج در این باب نافع باشد جالینوس میگوید بسیاری تبهای ربع سودایی را علاج کردم بدین طریق که از پس نضج مسهل دادم و از پس آن چند روز شراب افسنطین دادم و از پس آن تریاق دادم سودمند بود و شراب سپید و رقیق و صافی در این تب سود دارد. و ربع دایم کمتر اتفاق افتد و اگر باشد سبب وی آن باشد که ماده اندر دو عضو باشد یا در سه عضو و هر یکی به نوبتی دیگر آغاز کند و علاج آن هم از این انواع باشد که یاد کردیم لکن تدبیر طعام و شراب و داروها همه باید که میل به اعتدال دارد و اولاتر چیزی سکنگبین سادهی شکری باشد و گل شکر و اگر حاجت آید سکنگبین بزوری و گل انگبین دهند و ماء الاصول معتدل و آب بادیان تَر و آب کرفس و رگ باسلیق زدن در این باب سود دارد از بهر آن که ماده در رگها باشد و گاه باشد که به فصد صافن حاجت آید.
باب یازدهم از جزو سوم از گفتار سوم اندر تبهای خمس و سدس و غیر آن
بباید دانست که مادهی این تبها از جنس مادهی تب ربع باشد لکن کمتر و غلیظتر باشد جالینوس چون منکری است این تبها را و میگوید من در عمر خویش از این تبها هیچ ندیدم مگر خمسی ضعیف و میگوید همانا سبب این تبها سببی از اسباب بادیه باشد که چون حرکتی و ریاضتی قوی و ناگاه یا طعامی و شرابی و دارویی ناموافق یا چیزی از اعراض نفسانی چون شادی و خشم و غم و اندیشه که در مزاج اثر کند هر وقت که سببی از این سببها تازه شود تب تولد کند میگوید این معنا گوشت باید داشت و بباید آزمود تا غلط نیفتد و بقراط میگوید این تبها هست و سبع را مدت دراز باشد و تسع را درازتر از سبع باشد و میگوید خمس بدتر از دیگرها است از بهر آن که گاه باشد که مقدمهی دق سل باشد و گاه باشد که بر طبع آن پدید آید و خواجه ابو علی سینا رحمه الله میگوید قول بقراط که گفت خمس بدتر از همه است مراد او از این خمس مطلق نیست. لکن مراد او آن
ص: 920
است که بعضی از تبهای خمس بدتر از تبهای دیگر است از بهر آن که گاه باشد که در تبهای مختلف اعضای رئیسه گرم شود و به دق ادا کند و میگوید خواجه ابو علی سینا که نتوان گفت که بیماریها ما ندیدهایم یا در کتابها یاد کرده نیست نتواند بود که ما بسیار چیزها همییابیم که در هیچ کتاب یاد کرده نیست و تب ربع نه از بهر آن به نوبت ربع همیآید که مادهی او سودا است لکن از بهر آن بدین نوبت همیآید که مادهی او غلیظ است و اندک است پس چه عجب باشد اگر جای مادهی غلیظتر و کمتر از آن باشد و نوبت به نوبتی دیگر گیرد علاج این تبها همچون علاج ربع بلغمی باشد لکن به چیزهای گرم دلیری کمتر شاید کردن و استفراغ نیز کمتر باید کرد مگر از پس آن که نضج تمام پدید آمده باشد و اگر استفراغی کنند به مسهلی در خورد حال صواب باشد و مرا غلامی بود او را از این نوع تبها همیآمد و من همچنان که جالینوس میگوید نخست گمان بردم که این غلام هر وقت تخلیطی میکند و این تب بدان سبب همیآید پس گوش بدو داشتم و بر تقویم وقت ابتدای تب نشان کردم و مدت نوبت آن نگاه داشتم و روزهای که بی تب معلوم کردم و ابتدای دیگر تب نشان کردم و مدت نوبت آن نیز نگاه داشتم چند نوبت چنین نگاه داشتم معلوم شد که تب تسع است و مزاج گرم بود او را دیگر روز تب سکنگبین و آب تخم خرفه دادم و بر اثر آن به چند ساعت کشکاب دادم و روزهای دیگر گلشکر با سکنگبین ساده دادم و غذا زیره با شوربای نخود و شبت و گوشت بره با مرغ و پیش از روز نخست به دو روز نخود آب دادمی با زیره با مزورهای به مغز بادام و روز نوبت جز سکنگبین ندادمی و سخت اندک دادمی و با آب آمیخته دادمی با آب ساده نخود و از اخلاط معجون نجاحی حبّی ساختم از پس روز نوبت به دو روز مقدار دو درم سنگ بدادم و این حب دو بار بیش ندادم بدین طریق تب زایل شد.
باب دوازدهم از جزو سوم از گفتار سوم در یاد کردن تبهای مرکب و علاج آن
تبها که در هم آمیخته شود آن را مرکب گویند گاه باشد که دو تب که به جنس از یکدیگر دور باشند مرکب شوند چون تب دق و تب عفونی و گاه باشد که دو تب عفونی با یکدیگر مرکب شود چون شطر الغب و گاه باشد که تب ورمی با نوعی دیگر از تبهای
ص: 921
عفونی مرکب شود و گاه باشد دو غب مرکب شوند و هر دو خالصه و گاه باشد که دو ربع یا سه مرکب شوند و گاه باشد که سه غب مرکب شود چنان که یکی میگسارد و دیگری همیگیرد و طبیب که اصول علم و علامتهای تب نیک بداند گاهی گمان برد که شطر الغب است و گاهی گمان برد که تب نایبهی بلغمی است و بدین سبب است که بر نوبتهای تب اعتماد نشاید کرد و اعراض و نشانههای دیگر نشان باید کرد و علامتها بباید دانست که از نشانههای تب مرکب یکی آن است که تب نخستین رها ناکرده سرما و لرز معاودت کند و شناختن ترکیب تب عفونی یا تب دق سخت مشکل باشد از بهر آن که تب عفونی میگسارد و تب دقی سخت ظاهر نباشد و طبیب تجربه ناکرده آن بیند که یک تب رها کرد و تبی دیگر نرمتر میدارد و باز فراشا و سرما آغاز کند و باز گرم شود بدین نشانهها پندارند که تبی است مرکب از تبی لازمه و تبی مفتره و گاه باشد که دو نوع تب بر وی گیرد از پس یکدیگر چنین که هنوز یک تب ناگساریده نوبت دوم آید
(ص 273)
و طبیب پندارد که سوناخس است اندر این جایها چاره نباشد از آن که نشانههای تب نیک بجویند تا بر هر حقیقت هر یک واقف گردند و هرگاه که نوبت تبها کوتاه باشد و زودازود معاودت میکند بباید دانست که سببی قوی و مادهای سخت تیز و بسیار است تا چنین نوبتها پیوسته میشود و گروهی گفتهاند دو تب لازم مرکب نشود از بهر آن که مادهی تب لازم به زندرون رگها باشد و چون موضع ماده یکی باشد عفونت به یک بار پذیرد و چون عفونت به یک بار پذیرد حرکت تب به یک بار باید که باشد و این سخن درست نیست از بهر آن که ممکن شود عفونت اندر رگها و عضو تولد کند و نخست از یک عضو حرکت کند پس به دیگر اجزای ماده باز دهد و آغاز تب نخستین و گساریدن آن تعلق به تاریخ عفونت نخستین دارد و آغاز تب دیگر تعلق به تاریخ عفونت دومین دارد و هر یک جدا آغاز کند و جدا رها کند و هر گاه که تبی نخست بلرزاند و لازم گردد و هیچ عرق نکند یا در میان تب هر وقت تب سرما و لرز معاودت میکند و از پس دو سه لرز یک باره عرق کند حکم باید کرد که تب مرکب است و همچنین هرگاه که اندر تب مطبقه لرزی قوی باشد
ص: 922
و مدت آن و سرد ماندن دست و پای سخت دراز گردد تب مرکب باشد
علاج همچنان که تبهای مرکب آمیخته باشد از تبهای صفرایی و بلغمی و خونی و سودایی علاج وی نیز آمیخته باشد و بر طبیب واجب باشد که بنگرد تا علامتهای کدام تب قویتر است و ترکیب از چند ماده دارد مثلًا اگر از دو ماده باشد بنگرد اگر مادهها و نشانهها راستاراست است تدبیر علاج در خورد آن بیامیزد و اگر یکی قویتر کند علاج آن یکی بیشتر بیند و اگر یکی خطرناکتر باشد علاج آن مهمتر دارد تا از خطر ایمن شود و اندر تبهای مرکب و خمس و سدس و غیر آن اولاتر آن باشد که استفراغ کمتر کند تا اخلاط کم نشود و حرارت اندر اندامهای اصلی نیاویزد و به دق ادا نکند و تا قوت به سبب بسیاری استفراغ ضعیف نشود و اندر بیماری پای تواند داشت و با آن برابری بتواند کرد و تا مادام که قوت بر جای باشد از درازی مدت بیماری نباید اندیشید و آنجا که حرارت قوی باشد قرص کافور دادن صواب باشد لکن ترکیب قرص از چیزهای صعب و تَر باید کرد چون مغز تخم خیار و خیار بادرنگ و تخم خربزهی هندو و تخم کدوی شیرین و تخم آبی و تخم کبر و تخم خشخاش و تخم کوک و مغز بادام و کتیرا و غذا نیز باید که میل به سردی و تَری دارد و چیزی باید که عفونت کمتر پذیرد چون زیرهبا و غورهبا و مزورهی نلک و آلو و در همهی ترشیها باید که کدو و خیار و اسفاناخ درکنند از بهر آن که کدو و اسفاناخ سرد و تَر است و اگرچه نازک است چون اندر ترشیها باشد از عفونت دور باشد.